Wikipedia

نتایج جستجو

۱۴۰۴ شهریور ۶, پنجشنبه

کورشِ تاریخی قسمت دهم

 


کورشِ تاریخی قسمت دهم





از دوست گرامی خود با نام وام گرفته شده «همنشین بهار» نوشتاری با عنوان «کورشِ تاریخی با توهّماتِ ما، از بُنیاد متفاوت است» را دریافت کردم.

نوشته ایشان بدون هیچگونه دستکاری نعل به نعل و جزء به جزء آورده شده است.

تنها موردی را که میتوان به آن اشاره داشت آن است که نوشته ایشان برای انتشار در "وبلاگ" تنظیم گردید. لذا؛ صفحه‌بندی با نسخه اصلی متفاوت است.

کامکار 2025 م.

 


· همنشین بهار:

· کورشِ تاریخی با توهّماتِ ما، از بُنیاد متفاوت است

· قسمت دهم

در مقایسه با گِل‌نوشته آشور بانی پال، یا کتیبه شاپور اول ساسانی که بر کعبه زرتشت در نقش رستم است، استوانه کورش شایسته بسی تأمل است.

دویست سال پیش از کورش، سِناخریب، پادشاه آشور، منشور خود را در حمله و فتح بابل اینگونه اعلام کرد:

«... ـ بزرگ و کوچک، هیچکس (از مردم بابل) را باقی نگذاشتم. من میدانهای شهر را با اجسادشان پوشاندم.»

پس از او آشوربانیپال پادشاه آشور در حمله به بابل و عیلام چنین گفت:

«... ـ معابد عیلام را با خاک یکسان کردم… سپاهیان من کشتزارهای مقدس آنان را به آتش کشیدند.»

...

در کتیبه شاپور اول ساسانی [بر دیوار کعبه زرتشت در نقش رستم] آمده‌است:

«در حران نبردی بزرگ بین ما و والرین قیصر روم درگرفت. ما آنان را بزدیم و قیصر را اسیر کردیم...شهرهای سوریه و کیلیکیه و کاپادوکیه را در آتش سوزاندیم، ویران و غارت کردیم...»

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ترجمه فارسی متن استوانه کورش

در این بخش، برگردان «متن استوانه کورش» را از متن اصلی بابلی به فارسی که توسط دکتر شاهرخ رزمجو، انجام شده، می‌نویسم.

نقطه‌چین‌ها نشان‌دهنده شکستگی‌های استوانه است، واژگان داخل کروشه در متن اصلی آسیب‌ دیده‌ و اندکی بازسازی شده‌اند، مطالب داخل پرانتز نیز توضیح برخی اصطلاحات داخل متن است.

۱) [آن هنگام که...................مردو]ک، پادشاه همهٔ آسمان‌ها و زمین، کسی که........،... که با....یَش سرزمین‌های دشمنانش (؟) را لگدکوب می‌کند

۲) [........................................................] با دانایی گسترده،...کسی که گوشه‌های جهان را زیر نظر دارد،

۳) [.....................................................................].......... فرزند ارشد [او] (=بِلشَزَر)، فرومایه‌ای به سروری سرزمینش گمارده شد

۴)...[..................................................................................┐اما┌ او [فرمانروایی؟ سا]ختگی بر آنان قرارداد،

۵) نمونه‌ای ساختگی از اِسَگیل سا[خت و].......................................برای (شهر) اور و دیگر جایگاه‌های مقدس [فرستاد؟]

۶) آیین‌هایی که شایستهٔ آنان (خدایان/پرستشگاه‌ها) نبود. پیشکشی[هایی ناپاک]......................گستاخانه [....] هر روز یاوه‌سرایی می‌کرد و [اها]نت آمیز

۷) (او) پیشکشی‌های روزانه را بازداشت. او در [آیین‌ها دست برد و].............درون پرستشگاه‌ها برقرار [کرد]. در اندیشه‌اش به ترس از مردوک -شاه خدایان- پایان داد.

۸) هر روز به شهرش (=شهر مردوک) بدی روا می‌داشت.................................................همهٔ مردما [نش را....] (=مردمان مردوک) را با یوغی رها نشدنی به نابودی کشاند.

۹) اِنلیلِ خدایان (=مردوک)، از شِکوِهٔ ایشان بسیار خشمگین شد، و........................قلمرو آنان. خدایانی که درون آن‌ها می‌زیستند محراب‌هایشان را رها کردند،

۱۰) خشمگین از اینکه او (=نبونئید) (آنان را) (=خدایان غیر بابلی) به شواَنّهَ (=بابِل) وارد کرده بود. [دلِ] مردوکِ بلند [پایه، انلیلِ خدایان] به رحم آمد....(او) بر همهٔ زیستگاه‌هایی که جایگاه‌های مقدسشان ویران گشته بود

۱۱) و مردم سرزمین سومر و اَکَد که همچون کالبد مردگان شده بودند، اندیشه کرد (و) بر آنان رحم آورد. او همهٔ سرزمین‌ها را جست و بررسی کرد،

۱۲) شاهی دادگر را جستجو کرد که دلخواهش باشد. او کورش، شاه (شهر) اَنشان را به دستانش گرفت، و او را به نام خواند، (و) شهریاری او بر همگان را به آوای بلند اعلام کرد.

۱۳) او (=مردوک) سرزمین گوتی (و) همهٔ سپاهیان مادی را در برابر پاهای او (=کورش) به کرنش درآورد و همهٔ مردمان سر سیاه (=عامهٔ مردم) را که (مردوک) به دستان او (=کورش) سپرده بود،

۱۴) به دادگری و راستی شبانی کرد. مردوک، سرور بزرگ، که پرورندهٔ مردمانش است، به کارهای نیک او (=کورش) و دل راستینش به شادی نگریست

۱۵) (و) او را فرمان داد تا به سوی شهرش شهر مردوک، بابل، برود. او را واداشت (تا) راه تین تیر (=بابل) را در پیش گیرد، و، همچون دوست و همراهی در کنارش گام برداشت.

۱۶) سپاهیان گسترده‌اش که شمارشان همچون آب یک رودخانه شمردنی نبود، پوشیده در جنگ‌افزارها در کنارش روان بودند.

۱۷) (مردوک) او را بدون جنگ و نبرد به درون شواَنّهَ (=بابل) وارد کرد. او شهرش، بابل را از سختی رهانید. او (=مردوک) نبونئید، شاهی را که از او نمی‌هراسید، در دستش (=دست کورش) نهاد.

۱۸) همهٔ مردم تین تیر (=بابل)، تمامی سرزمین‌های سومر و اَکَد، بزرگان و فرمانداران در برابرش کرنش کردند (و) بر پاهایش بوسه زدند، از پادشاهی او شادمان گشتند (و) چهره‌هایشان درخشان شد.

(مردوک) سروری که با یاری‌اش به مردگان زندگی‌بخشید (و) آن که همه را از سختی و دشواری رهانید، آنان او را به شادی ستایش کردند و نامش را ستودند.

۲۰) منم کورش، شاه جهان، شاه جهان، شاه بزرگ، شاه نیرومند، شاه بابل، شاه سومر و اَکّد، شاه چهار گوشهٔ جهان.

۲۱) پسر کمبوجیه، شاه بزرگ، شاه شهر انشان، نوهٔ کورش، شاه بزرگ، شا[ه شهر] انشان، از نسل چیش پیش، شاه بزرگ، شاه شهر انشان.

۲۲) دودمان جاودانهٔ پادشاهی که (خدایان) بِل و نَبو فرمانرواییش را دوست دارند (و) پادشاهی او را با دلی شاد یاد می‌کنند. آنگاه که با آشتی به در[ون] بابل آمدم،

۲۳) جایگاه سروری (خود) را با جشن و شادمانی در کاخ شاهی برپا کردم. مردوک، سرور بزرگ، قلب گشادهٔ کسی که بابل را دوست دارد، [همچون سرنو]شتم به من [بخشید] (و) من هر روز ترسنده در پی نیایش او بودم.

۲۴) سپاهیان گسترده‌ام با آرامش درون بابل گام برمی‌داشتند. نگذاشتم کسی در همهٔ [سومر و] اَکّد هراس آفرین باشد.

۲۵) در پیِ امنیتِ ┐شهرِ┌بابل و همهٔ جایگاه‌های مقدسش بودم. برای مردم بابل.....................؛ که بر خلاف خوا[ست خدایان] یوغی بر آنان نهاده بود که شایسته‌شان نبود،

۲۶) خستگی‌هایشان را تسکین دادم (و) از بندها(؟) رهایشان کردم. مردوک، سرور بزرگ، از رفتار [نیک من] شادمان گشت (و)

۲۷) به من کورش، شاهی که از او می‌ترسد و کمبوجیه پسر تنی [ام و به] همهٔ سپاهیانم،

۲۸) برکتی نیکو ارزانی داشت. بگذار ما با شادی در برابرش باشیم، در آرامش. به [فرمان] والایش، همهٔ شاهانی که بر تخت نشسته‌اند،

۲۹) از هر گوشهٔ (جهان)، از دریای پایین، آنان که در سرزمین‌های دوردست می‌زیند، (و) همهٔ شاهان سرزمین اَمورّو که در چادرها زندگی می‌کنند، همهٔ آنان،

۳۰) باج سنگینشان را به شواَنّهَ (بابل) آوردند و بر پاهایم بوسه زدند. از [شواَنّهَ=بابل] تا شهر آشور و شوش،

۳۱) اَکّد، سرزمین اِشنونهَ، زَمبَن، شهر مِتورنو، دِر، تا مرز گوتی، جا[یگاه‌های مقدس آن سو]ی دجله که از دیرباز محراب‌هایشان ویران شده بود،

۳۲) خدایانی را که درون آن‌ها ساکن بودند، به جایگاه‌هایشان بازگرداندم و (آنان را) در جایگاه ابدی خودشان نهادم. همهٔ مردمانِ آنان (=آن خدایان) را گرد آوردم و به سکونتگاه‌هایشان بازگرداندم و

۳۳) خدایانِ سرزمین سومر و اَکّد را که نبونَئید – در میان خشم سرور خدایان- به شواَنّهَ (=بابل) آورده بود، به فرمان مردوک، سرور بزرگ، به سلامت

۳۴) به جایگاهشان بازگرداندم، جایگاهی که دل‌شادشان می‌سازد. باشد تا خدایانی که به درون نیایشگاه‌هایشان بازگرداندم،

۳۵) هر روز در برابر بِل و نَبو، روزگاری دراز (=عمری طولانی) برایم خواستار شوند (و) کارهای نیکم را یادآور شوند و به مردوک، سرورم چنین بگویند که «کورش، شاهی که از تو می‌ترسد و کمبوجیه پسرش

۳۶)..... بگذار آنان سهمیه رسانِ نیایشگاه‌هایمان باشند، تا روزگاران دراز(؟)...؛ و باشد که مردمان بابل [شاهیِ] ┐او را┌بستایند.» من همهٔ سرزمین‌ها را در صلح قراردادم.

۳۷)....................[غا]ز، دو مرغابی، ده کبوتر، بیشتر از [پیشکشی پیشینِ] غاز و مرغابی و کبوتری که.......

۳۸)....[روزا] نه افزودم......................................در پی استوار کردن باروی دیوار ایمگور- اِنلیل، دیوار بزرگ بابل برآمدم

۳۹).....دیواری از آجر پخته، بر کنارهٔ خندقی که شاه پیشین ساخته بود، ولی ساختش را به پایان [نبرده بود]... کار آن را [من....به پایان بردم.]

۴۰)...؛ که [شهر را از بیرون در بر نگرفته بود]، که هیچ شاهی پیش از من (با) کارگرانِ به بیگاری [گرفته‌شدۀ سرزمینش در] شواَنّهَ (=بابل) نساخته بود.

۴۱).... (آن را) [با قیر] و آجر پخته از نو بر پا کردم و [ساختش را به پایان رساندم.]

۴۲).... [دروازه‌های بزرگ از چوب سدر] با روکش مفرغین. من همهٔ آن درها را با آستانه[ها و قطعات مسی] کار گذاردم.

۴۳).... [... کتیبه‌ای از] آشوربانیپال، شاهی پیش از من، [(روی آن) نو]شته شده بود، [درون آن دید]م.

۴۴) [..............] او.....مردوک، سرور بزرگ، آفرینندهٔ (؟)[.................................................................]

۴۵) [.................................................]... من..... همچون هدیه‌ای [پیشکش کردم]...........](برای) خشنودی‌ات تا به جا]ودان.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ترجمه ایروینگ فینکل استاد زبان‌های باستانی

ایروینگ فینکل منشور کورش را از زبان بابلی به انگلیسی ترجمه کرده‌است. در ترجمه وی نیز هیچ کدام از فضیلت‌های ادعایی در مورد کورش وجود ندارد. نقطه‌چین‌ها [...] محل شکستگی و ناخواناست.

1. [When ... Mar]duk, king of the whole of heaven and earth, the ....... who, in his ..., lays waste his.......

2. [........................................................................] broad? in intelligence, ...... who inspects (?) the wor]ld quarters (regions)

3. [..............................................................…] his [first]born (=Belshazzar), a low person, was put in charge of his country,

4. but [..................................................................................] he set [a (…) counter]feit over them.

5. He ma[de] a counterfeit of Esagil, [and .....….......]... for Ur and the rest of the cult-cities.

6. Rites inappropriate to them, [impure] fo[od-offerings ….......................................................] disrespectful […] were daily gabbled, and, as an insult,

7. he brought the daily offerings to a halt; he inter[fered with the rites and] instituted […....] within the sanctuaries.

In his mind, reverential fear of Marduk, king of the gods, came to an end.

8. He did yet more evil to his city every day; … his [people ................…], he brought ruin on them all by a yoke without relief.

9. Enlil-of-the-gods became extremely angry at their complaints, and […] their territory. The gods who lived within them left their shrines,

10. angry that he had made (them) enter into Shuanna (Babylon). Ex[alted Marduk, Enlil-of-the-Go]ds, relented. He changed his mind about all the settlements whose sanctuaries were in ruins,

11. and the population of the land of Sumer and Akkad who had become like corpses, and took pity on them. He inspected and checked all the countries,

12. seeking for the upright king of his choice. He took the hand of Cyrus, king of the city of Anshan, and called him by his name, proclaiming him aloud for the kingship over all of everything.

13. He made the land of Guti and all the Median troops prostrate themselves at his feet, while he shepherded in justice and righteousness the black-headed people

14. whom he had put under his care. Marduk, the great lord, who nurtures his people, saw with pleasure his fine deeds and true heart,

15. and ordered that he should go to Babylon. He had him take the road to Tintir (Babylon), and, like a friend and companion, he walked at his side.

16. His vast troops whose number, like the water in a river, could not be counted, were marching fully-armed at his side.

17. He had him enter without fighting or battle right into Shuanna; he saved his city Babylon from hardship. He handed over to him Nabonidus, the king who did not fear him.

18. All the people of Tintir, of all Sumer and Akkad, nobles and governors, bowed down before him and kissed his feet, rejoicing over his kingship and their faces shone.

19. The lord through whose help all were rescued from death and who saved them all from distress and hardship, they blessed him sweetly and praised his name.

20. I am Cyrus, king of the universe, the great king, the powerful king, king of Babylon, king of Sumer and Akkad, king of the four quarters of the world,

21. son of Cambyses, the great king, king of the city of Anshan, grandson of Cyrus, the great king, ki[ng of the ci]ty of Anshan, descendant of Teispes, the great king, king of the city of Anshan,

22. the perpetual seed of kingship, whose reign Bel (Marduk)and Nabu love, and with whose kingship, to their joy, they concern themselves. When I went as harbinger of peace i[nt]o Babylon

23. I founded my sovereign residence within the palace amid celebration and rejoicing. Marduk, the great lord, bestowed on me as my destiny the great magnanimity of one who loves Babylon, and I every day sought him out in awe.

24. My vast troops were marching peaceably in Babylon, and the whole of [Sumer] and Akkad had nothing to fear.

25. I sought the safety of the city of Babylon and all its sanctuaries. As for the population of Babylon […, w]ho as if without div[ine intention] had endured a yoke not decreed for them,

26. I soothed their weariness; I freed them from their bonds(?). Marduk, the great lord, rejoiced at [my good] deeds,

27. and he pronounced a sweet blessing over me, Cyrus, the king who fears him, and over Cambyses, the son [my] issue, [and over] my all my troops,

28. that we might live happily in his presence, in well-being. At his exalted command, all kings who sit on thrones,

29. from every quarter, from the Upper Sea to the Lower Sea, those who inhabit [remote distric]ts (and) the kings of the land of Amurru who live in tents, all of them,

30. brought their weighty tribute into Shuanna, and kissed my feet. From [Shuanna] I sent back to their places to the city of Ashur and Susa,

31. Akkad, the land of Eshnunna, the city of Zamban, the city of Meturnu, Der, as far as the border of the land of Guti - the sanctuaries across the river Tigris - whose shrines had earlier become dilapidated,

32. the gods who lived therein, and made permanent sanctuaries for them. I collected together all of their people and returned them to their settlements,

33. and the gods of the land of Sumer and Akkad which Nabonidus – to the fury of the lord of the gods – had brought into Shuanna, at the command of Marduk, the great lord,

34. I returned them unharmed to their cells, in the sanctuaries that make them happy. May all the gods that I returned to their sanctuaries,

35. every day before Bel and Nabu, ask for a long life for me, and mention my good deeds, and say to Marduk, my lord, this: “Cyrus, the king who fears you, and Cambyses his son,

36. may they be the provisioners of our shrines until distant (?) days, and the population of Babylon call blessings on my kingship. I have enabled all the lands to live in peace.” Every day I increased by [… ge]ese, two ducks and ten pigeons the [former offerings] of geese, ducks and pigeons.

37. I strove to strengthen the defences of the wall Imgur-Enlil, the great wall of Babylon,

38. and [I completed] the quay of baked brick on the bank of the moat which an earlier king had bu[ilt but not com]pleted its work.

39. [I …… which did not surround the city] outside, which no earlier king had built, his workforce, the levee [from his land, in/int]o Shuanna.

40. [… ......................................................................with bitum]en and baked brick I built anew, and [completed] its [work].

41. […...........................................................] great [doors of cedar wood] with bronze cladding,

42. [and I installed] all their doors, threshold slabs and door fittings with copper parts. [….......................]. I saw within it an inscription of Ashurbanipal, a king who preceded me;

43. […................................................] in its place. May Marduk, the great lord, present to me as a gift a long life and the fullness of age,

44. [a secure throne and an enduring rei]gn, [and may I …... in] your heart forever.

https://www.youtube.com/watch?v=3S4ZC-5GwMY&t=7s

...

http://www.britishmuseum.org/.../collection_object

· این بحث بیش از ۱۴ قسمت است.

http://www.hamneshinbahar.net/article.php?text_id=701




ادامه دارد...

کامکار سوئد 2025/08/28


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

کورشِ تاریخی قسمت سیزدهم

  کورشِ تاریخی قسمت سیزدهم از دوست گرامی خود با نام وام گرفته شده «همنشین بهار» نوشتاری با عنوان « کورشِ تاریخی با توهّماتِ ما، از بُنیاد مت...