موسا و شبان، افلاتون و ارستو،
مولانا و یک ایرانی
در تابلوی نقاشی
رافائل Rafael دو شخصیت مرکزی، اساس گزینش
اندیشه را ساختارند. یکی افلاتون Platon و دیگری ارستو Aristoteles می باشد.
با یک نگاهی هرقدرهم سطحی، متوجه می شویم افلاتون انگشت سبابه به سوی آسمان دارد و بقول
مولانا:
ما ز بالاییم و بالا می رویم
ما ز دریاییم و دریا می رویم
ما از آن جا و از این جا نیستیم
ما ز بی جاییم و بی جا می رویم
ولی اما که ارستو با
مشتی باز (گستردۀ بی پهنای علم/دانش/کشف و اختراعات) زمین را هدف می داند.
همانگونه که شنیده اید و شاید که،
خوانده اید، در داستان «موسی
و شبان1»
مولانا برخورد موسی و شبانی که با خدای خود، راز و نیازی دارد را، به نگارخانه خود می برد، و آن را نقاشی می کند. وَه چه نگاره ای!
مولانا برخورد موسی و شبانی که با خدای خود، راز و نیازی دارد را، به نگارخانه خود می برد، و آن را نقاشی می کند. وَه چه نگاره ای!
موسی (افلاتون) با شنیدن ثنای شبان (ارستو) که در همۀ جهات زمینی، پژوهشی و تجربی ست، برخوردی بس بی منطق دارد و اندیشه شبان را که بر اساس پژوهش، تجربه، و واقعیت بنا شده است را، دربست رد می کند. و با پرخاش روی به شبان کرده می گوید:
گفت موسا:
های!!! خیره سر، شدی!
خود مسلمان ناشده، کافِر شدی
این چه ژاژ ست؟
این چه کفر ست و
فُشار؟
پنبه ای اندر دهانِ خود فشار
گندِ کُفرِ تو، جهان را گنده کرد
کفرِ تو دیبای دین
را ژنده کرد
...
گر نبندی زین سخن تو
حلق را
آتشی آید (تهدید بی
اساسِ آسمانی)، بسوزد خلق را
و با اندیشه ای کنجکاوانه، می دانیم که موسی بین 1300 تا 1200 سال پیش از عیسی می زیسته و عیسی خود 600 سال پیش از محمد تازی که بانی دین اسلام است، زندگی می کرده است. پس چگونه موسی روی به شبان کرده می گوید:
خود مسلمان ناشده
کافِر شدی؟ و آیا موسا خود مسلمان بوده است؟ ویا نخست باید مسلمان شد، تا پس از آن، فرصت کافر شدن بر ما دست دهد؟
آیا مولانا به این امر واقف نبوده است که فاصلۀ زمانی موسی با محمد تازی بیش از 2000 سال بوده و موسی 2000 سال پیش از محمد تازی می زیسته است. تصورش محال می نماید که مولانا، تا این حد، سهل انگاری کرده باشد. ولی پس چرا موسی توقع مسلمانی از شبان دارد؟
این درهم آمیزی زمان و مکان را، افلاتون با انگشت سبابه خود روشن ساخته است. شبان در این داستان نشانگاه زمین، زندگی روزانه، پذیرش واقعیت و کنکاش جهان و دانستن آن است، که اینان قابل پژوهش و بررسی هستند ولی، و اما سخن افلاتون همانا:
ما ز بالاییم و بالا می رویم، است!
جامعه ایرانی باید راه و روش خود را برای خود روشن سازد که آیا باید چیزی را معتبر دانست که از بیرون بیاید و پژوهش پذیر باشد و قابل تجربه، و یا آن که چیزی را معتبر می دانیم که از درون می آید (تخیلات مالیخولیایی Melancholia و بیمارگونه، نه خلاقیت های هنری چون این آخرین قابل نقد و بررسی ست) و قابل پژوهش نباشد. و یا
به بیان مولانا:
ما زبان (اندیشۀ قابل گفتمان، که به توان آن را، رد یا اثبات کرد) را ننگریم و قال (دنیای بیرون/واقعیی) را،
ما درون (برداشت های ذهنی) را بنگریم و حال (جهان تخیلات/غیر واقعیی) را.
و یا
کامکار، سوئد
2014/07/09
1: Zeno of Citium 2: Epicurus Possibly, the image
of two philosophers, who were typically shown in pairs during the Renaissance: Heraclitus, the "weeping" philosopher, and Democritus, the "laughing" philosopher.
3: unknown (believed to be Raphael)[14] 4: Boethius or Anaximander or Empedocles? 5: Averroes 6: Pythagoras 7: Alcibiades or Alexander the Great?
8: Antisthenes or Xenophon or Timon?
9: Raphael,[14][15][16] Fornarina as a personification
of Love[17] orFrancesco Maria
della Rovere? 10: Aeschines or Xenophon? 11: Parmenides? (Leonardo da Vinci) 12: Socrates13: Heraclitus (Michelangelo) 14: Plato (Leonardo da Vinci) 15: Aristotle (Giuliano da Sangallo)
16: Diogenes of Sinope17: Plotinus (Donatello?) 18: Euclid or Archimedes with students (Bramante?) 19: Strabo or Zoroaster? (Baldassare Castiglione)
20: Ptolemy? R: Apelles (Raphael) 21: Protogenes (Il Sodoma, Perugino, or Timoteo Viti)[18]
20: Ptolemy? R: Apelles (Raphael) 21: Protogenes (Il Sodoma, Perugino, or Timoteo Viti)[18]
در متن بالا بر روی عدد 19(or Zoroaster) کلیک کنید.
جالب توجه
آن که اندیشه های زرتشت بطور مستقیم هم بر یهودیت تأثیر گذاشت و هم بر مسیحیت. و خدایان زمینی همچون گاو، میمون، درخت، قورباغه، کِرم، عقاب، باران، خورشید، ماه، ... و دیگر خدایان طبیعی که وجودشان نیز طبیعی بود و با طبیعت یکی
بود، و مردم آنان را ستایش می کردند/می کنند، با پیدایش اندیشه های زرتشت و تجریدی کردن
خداوندها/خدا، به یکباره همگی آن خداوندها/خدا (چه در دین یهود/مسیح و چه در دین محمد) بر آسمان ها رفتند و ناپدید گردیدن.
و با
پیدایشِ باورداشتِ دوگانه گرایی Dualism، از شايا تا بايا، از فانی تا باقی، از بهنجار
تا نابهنجار، از نيك تا بد، از خیر تا شر، و نیز شب
و روز، ... خدا و شیطان، و پدیده سگاليدنِ او، گُسَلِشِ (detachment) خود او را، از خودش، بیش تر کرد.
ادامه دارد ...
پانویس ها