پیش از هرچیز توجه خوانندگان را به یک نکته مهم جلب میکنم. این نکته مهم
در کلیه نوشته «وبلاگ» بکار گرفته شده است. برای آن که از ازدیاد پانویسهای
طولانی و موضوعاتی که باید در مورد آنها توضیح جانبی داد ازجمله:
نامها و مکانها، اصطلاحات متدوال ... و بسیار دیگر، جلوگیری شود؛ نکته مورد
نظر:
پیش از هرچیز توجه خوانندگان را به یک نکته مهم جلب میکنم. این نکته مهم
در کلیه نوشته «وبلاگ» بکار گرفته شده است. برای آن که از ازدیاد پانویسهای
طولانی و موضوعاتی که باید در مورد آنها توضیح جانبی داد ازجمله:
نامها و مکانها، اصطلاحات متدوال ... و بسیار دیگر، جلوگیری شود؛ نکته مورد
نظر:
با رنگ متفاوت از زمینه اصل، و
با حروف کژ، و در پارهای از مواقع،
با خط زیرین مشخص شده است.
خواننده درصورت تمایل به آگاهی بیشتر میتواند بر روی واژه، اصطلاح، نام و
یا ... "کلیک" کند تا به «ویکی پدیا» رفته و بر آگاهی خود کمی بیافزاید.
مثلاً اگر شما بر روی نام سلطان محمود غزنوی که به صورت "سلطان محمود غزنوی" نوشته شده است، "کلیک" کنید، صفحه مورد دلخواه شما باز
خواهد شد.
*******
عنوان
1.
ارزش در تعریف
2.
ارزش در ارزش
3.
ارزش عاطفی
4.
جامعه و ارزش
5.
فرهنگ و ارزش
6.
نشانهای فرهنگ
حسی
7.
نشانهای فرهنگ
شهودی
8.
فرهنگ جامع
1. ارزش در تعریف:
Value (ethics
and social sciences)
ارزش در لغت به معنای عمل ارزیدن، قیمت، بها، ارج، قدر، برازندهگی،
زیبندهگی، قابلیت و نظیر آن آمده است.
ارزش از جهت عینی و خارجی به چیزی اطلاق میشود که موجب
تمایز شیئ از صفاتی ست که حدود ارزش آن شیئ را تعیین میکند. اگر ارزشمندی شیئ به
ذات خود آن باشد، مثل "حق"، "خیر" و "زیبائی"
ارزش آن یک امر مطلق ست؛ و اگر شیئ به موجب منظور خاصی ارزشمند شده باشد، از قبیل
مدارک تاریخی و وسایل آموزشی، ارزش آن یک ارزش نسبی ست.
نزد علمای اقتصاد، ارزش شیئ عبارت
است از مفید بودن آن در رفع نیازها. هرچه نیاز به شیئی بیشتر باشد، ارزش آن
بالاتر است؛ و برعکس.
کارل مارکس
دانشمند و محقق آلمان میگوید:
v «... ـ هیچ شیئی نمیتواند تبدیل به ارزش شود، مگر آنکه
مفید باشد. اگر مفید نباشد کار موجود در آن ایجاد ارزش نمیکند.».
ایشان اضافه میکند که:
v «... ـ با فرض وجود تقاضای عادی برای
کالا، ارزش هر کالا عبارت ست از مقدار کار اجتماعی که در آن کالا متبلور شده
است.».
آدام اسمیت
فیلسوف و اقتصاددان اسکاتلندی بین ارزش مصرف و ارزش
تبادلی فرق گذاشته است. وی اصطلاح اولی را به شیئی که نفع حقیقی داشته باشد (مانند
آب و هوا) نسبت میدهد؛ و ارزش دومی را به ارزشی اطلاق میکند که در جامعه معین
و در زمان معینی بین مردم رایج و متداول میشود.
چنین ارزش و بهایی مربوط به ذات شیئ نیست بلکه مربوط به کمیابی آن یا مربوط
به نیاز مردم به آن است. مثل الماس که ذاتاً دارای ارزش نیست. اما تمایل مردم به
آن؛ ارزش آن را بالا میبرد. دانشمندان بین ارزش راستین و ارزش
اعتباری فرق گذاشتهاند. در این مورد گفت برآن ست که:
ارزش راستین مبتنی بر منفعت است، مثل ارزش زمین یا ارزش
غذا؛ و حال آن که ارزش اعتباری مبتنی بر اعتبار و اطمینان است؛ مانند ارزش اسکناس،
حواله های بانک و یا کارتهای
اعتباری 1
کنکاش، بررسی و کاوش ما در
اینجا، بیشتر تبیین ارزشها در راستای فلسفی، فرهنگی/روانی و
اجتماعی آنها ست.
2. ارزش، در ارزش!
جملاتی همچون:
"ارزشِ انسان به نیکیهای اوست"،
ویا
"اشراف برای نژاد ارزشِ زیاد قائل هستند"،
ویا
"کار بیارزشی کردن!"،
ویا
"هومن آدمی ست که، سرش به تنش میارزد."،
ویا
"خرسواری، به گُم شدنِ یک خر نمیارزد!"2
و
نظیر آن، ارزشی ست که ارزشهای اخلاقی/اجتماعی را، در بر
میگیرند.
ولی اما که، فلسفه ارزشها عبارت است از بحث و تحقیق
در موجودات از این جهت که ذاتاً مرغوب و مطلوب انسان واقع میشوند.
به کلام دیگر فلسفه عملی از این دیدگاه، نظر کردن در ارزش اشیا، تحلیل آنها و
تبیین انواع و اصول آنها ست. اگر ارزشها نسبت به غایتی که از آنها در ذهن نقش
پذیرفته است، تفسیر شوند، این تفسیر آرمانی ست؛ و اگر به انگیزه های طبیعی، روانی و اجتماعی تفسیر
شوند، آنگاه تفسیر وجودی و عینی خواهد بود. لذا،
بهترین تفسیر (البته، نه تعریف) برای ارزشها، در این پهنه فکری و گستردگی
اندیشه، این خواهد بود که آنها را به دو اصل "وجودی و آرمانی" تفسیر کنیم.
اگر گفته شود ارزش شیئ غیر از خود آن
است، خواهیم گفت دو مفهوم معنی و هستی ارزش،
گویای یک حقیقت است؛ و تصور کردن یکی از این دو معنی بدون دیگری ممکن نیست. اگر جز
این باشد، نه "ارزش" وجود دارد و نه "وجود" ارزش
دارد.
در اینجا پرسشی پیش میآید و آن اینکه:
کدام یک از این دو مقدم است؟
آیا وجود شیئ مبدأ ارزش آن است،
یا ارزش شیئ مبدأ وجود آن است؟
فیلسوفان حوزه هستی شناسی
به این پرسش چنین پاسخ داده اند:
v وجود شیئ مبدأ ارزش آن است؛ و ملاک
کمال و مفید بودن شیئ عبارت است از رسیدن شیئ به مرحلۀ موجودی که
خاص آن است.
اما نظریه ارزش شناسی
به این پرسش چنین پاسخ داده است:
v ارزش شیئ مبدأ وجود آن است. زیرا
وقتی میگوئیم:
شیئ موجود است، مقصود این است که وجود آن ضروری است و
دارای ارزش است، یعنی اینکه یک سبب کافی وجود آن را ایجاب کرده است. لذا، آنچه
ایجاب نشده باشد، ایجاد نمیشود، و اگر شیئ ارزش نداشته باشد، ایجاد نمیشود
(به وجود نمیآید).
در علم اخلاق ارزش را به معنی خیر/نیک به کار برده اند، به نحوی که ارزشِ عمل/کار تابع خیری
ست که در خود دارد.
هرچه مطابقت بین فعل/کار و غایت آن در خیر، کامل تر باشد، ارزش فعل بیشتر ست. و
غایاتی که برای فعل در ذهن ترسیم یافته است، ارزشهای آرمانی نامیده میشوند.
ارزش، آرمانی اصلی ست که احکام ارزشی مبتنی بر آن است. مقصود از احکام ارزشی،
ست که به فعل یا به ترک آن فرمان میدهد.3
3. ارزش عاطفی
در حدود دویست
سال پیش در کرمان، واقعه ای غم انگیز در کانون خانواده ای رخ میدهد، که ناظر آن فاجعه تا
هنگام حیات خویش، بارها به مناسبتی از آن با تأثر زیاد، یاد میکرد.
تازه عروسی
شانزده ساله، در اثر بیماری جانسوزی در آستانه مرگ دست به گریبان واپسین تکاپوی
خود برای زندگی است. او نمیخواهد از زندگی و همسر خویش دیده، برگیرد. لیکن چراغ
حیاتش، با همه کوشش و تلاش روبه خاموشی مینهد. همه آماده وداع با او شده اند. زنی کهنسال، بر بالین
سرش مشغول تلاوت قرآن (کتاب مقدس مسلمانان) است. زنی دیگر، آب "تربت" به
گلویش فرو میریزد. در این هنگام درام زندگی دختر نوجوان، به حد نهائی فراز سهمگین
و رقت انگیز خود میرسد. زنی بیخبر (مادر شوهر عروس)
از منطق پر شورِ عواطف، دژخیم وار به کاری دست میآزد که فقط همزبان با دخترِ ناکام،
میتوان آن را به کندن پَرِ مرغ نیمه جان و در خون تپیده ای مانند کرد. او میکوشد تا پیش
از مرگ، حلقه نامزدی نو عروسِ تیره بخت را از انگشت وی بیرون کشد.
دخترِ جوان که یارای مقاومتش نیست، و گوئی یگانه نهال امیدش را از پیکر روح رنجورش
جدا میکنند، نگاهی استرحام آمیز و پُر درد به ناظر دلخسته این فاجعه که برای دعا بر بالین وی
نشسته است کرده، آهی از دل برمیکشد، و اشکی از دیده روان می سازد. کلماتی ناآشکار در میان لبان
دختر میلغزد، ناله ای سرد و ضعیف
به گوش میرسد. و به زحمت این شکایت شنیده می شود:
- «کم فرصت اند مردم دنیا، بهوش باش!
پَر میکنند، بِسمِلِ در خون تپیده را!»
و دختر دیده پُر حسرت از جهان فرو میبندد.
حلقه انگشتری برای اطرافیان بیگذشت و کم فرصت دختر ناکام میتوانسته است
تنها ارزش اقتصادی داشته باشد. در حالی که ارزش عاطفی آن برای نو
عروس دلسوخته احیاناً، با بهای جانش برابری میکرده است. چه بسا وی، چون میبیند
آن را از او جدا می کنند، ترجیح میدهد
خود را تسلیم مرگ کند، تا در میان آن کوته نظران به زندگی ناهمساز و مرگباری ادامه
دهد.
*******
خاطرهها و موقعیتهای خاص میتواند گاه ارزشی بس ارجمند
و عاطفی به اشیا بخشد، که موجب پیوند ناگسستنی آنها با جان و روح
ما گردد.
یک چیز واحد، برای اشخاص گوناگون، ممکن ست دارای دو ارزش
کاملاً متفاوت باشد. مثلا یکی تنها به ارزش اقتصادی و مالی آن چیز، و دیگری به
ارزش غیرقابل توصیف عاطفی آن، نظر دوزد.
بسیاری از سوءتفاهمها در میان مردم، ناشی از همین عدم
توجه آنها، به دگرگونی و اختلاف ارزشی ست که آنان ممکن ست برای موضوع، یا چیز، یا
شخص معینی، قائل باشند. معنی درک - و- فهم دیگری و تفهیم
- و- تفاهم، در روانشناسی امروز بیشتر همین درک ارزش خاص یک موضوع از نظر
دیگران و پرهیز از "قیاس به نفس"، هنگام قضاوت در
راستای رفتار مردم است.
4. جامعه و ارزش
ارزشهایی همچون:
نیک - و- بد،
زیبا - و- زشت،
شرافتمندانه - و- ننگبار،
شایست - و- ناشایست،
خیر- و- شر،
بایست - و- نبایست و نظیر آن،4
در راستای ارتسام تفسیرهای وجودی و عینی از انگیزههای
روانی - اجتماعی متداول در هر جامعه، معلوم و معین است.
اشخاص در هر جامعه ای میدانند (تکانش غایت ارزشها،
در راستای ارتسام ذهنی) که چه چیز در بین آنان معمول است تا آنان بهخاطرش زنده
بمانند، و یا حتی زندگانی خود را در راه آن فدا کنند (میهن پرستی!). این نوع ارزشها،
به عنوان پدیداری
متعالی ـ وـ برتر،
بدیهی ـ وـ مطلق که:
عالی تر کردن آنها امکان پذیر، لیکن حس و انکار
کردنشان معمولا ناممکن است، بر اشخاص محیط میگردد و آنها را احاطه میکنند.
وجود و هستی/کار کردِ ارزشهای متداول در یک جامعه را میتوان همچون عضوی از اعضای بدن یک
شخص دانست. بدین معنا که:
شخص سالم (از نظر عضوی) بهعنوان مثال تا زمانی که از
نعمت سلامت دستگاه گوارش برخوردار است معده خود را حس نمیکند!
و از وجود آن حتی ممکن ست، بی اطلاع باشد. او فقط میداند که معده ای دارد. ولی اما که اگر، هرازگاهی
خللی در معده ایشان بهوجود آید، پس آنگاه معده وجود خود را بر ایشان یادآور میشود.
به کلامی دیگر ما انسانها تا زمانی که عضوی از اعضای بدنمان "درد" (ناسالم)
نگیرد، از وجود آن عضو بیخبری. ارزشهای معمول و متداول در جامعه،
همچون معده شخص سالم بدون آن که احساس شوند عمل میکنند، و بکار خود مشغول میباشند.
با پذیرفتن ضمنی این تعریف، این طور برداشت میشود که معمولاً ارزش های متداول در اجتماع، از حالت
پراکنده به حالت نیمه متمرکز در میآیند،
و سپس بهصورت آرمان ها تجلی میکنند.
آرمانهای هر جامعه بطور عینی راهنمای اندیشه ها و اعمال فرزندان (افراد همان
جامعه) خود می باشند. زیرا جامعه بدون آرمان
تشکیل نمیگردد. کاربرد صورتهای گوناگون ارزشهایی معین، همان هنجارهای معمول
اجتماعی ست که در جامعه ای معین بکار
گرفته میشوند، و از این راه است که هنجارها میتوانند زندگی اشخاص را در داخل
جامعه نظم دهند.
زیرپا گذاردن این هنجارها را، افراد جامعه، تحمل
نمیکنند. و در صورت پایمال نمودن هنجاری (مثلا! زنا با محارم)، توسط فردی از
جامعه، جامعه آمادۀ کیفر دادنِ خطا کار میشود.
گستردگی، تلفیق و بکارگیری هنجارها در نظام اجتماعی بهصورت
یک حالتِ (situation) واضح و سازمان یافته، نهادهای اجتماعی را میآفرینند و روا (قانونی)
بودن یا نبودن هر پدیده اجتماعی، توسط همان نهادهای اجتماعی ارزیابی میگردند.
از دیدگاه جامعه شناسی تحقیقی و تحقیقِ جامعه شناسی، و
نیز روانشناسی جامعه، متعالی و مطلق بودن این ارزشها بخودی - خود از بین میروند
و بیشتر نسبیت آنان مطرح میگردند، زیرا جامعه شناسان و پژوهشگران روان شناسی اجتماعی برای بررسی ارزشها، در مرحله نخست آنها را همچون
پدیداری نسبی در نظر میگیرند، و در قدم پسین باید خود را خارج از آن محیط قرار دهند تا کارهای
پژوهشی آنها رنگ تعصبات فردی بخود نگیرند. و بدینسان محققین/پژوهشگران، خصلت اصلی
ارزشها را، در کارهای پژوهشی خود از بین میبرند.
5. فرهنگ و ارزش
ارزشها در یک
جامعه نه تنها بر اثر مرور زمان
رفته - رفته بهصورت "آرمان"های اجتماعی تجلی میکنند،
بلکه تشکیل دهنده پدیدارهای فرهنگی نیز میباشند. در واقع، نظام
ارزشها، به ویژه اخلاق نظری با اُسانهها و باورداشتهای
مذهبی و حتی اوهام ها و خرافاتِ جامعه تناسب دارند.
ارزشها
همچُنین بهصورت اخلاق عملی، با سازمان و نحوۀ کارکرد زندگانی اجتماعی - اقتصادی
نیز دارای مناسبات درونی ست. تلفیق و بهم آمیختگی مناسبات درونی ارزشها، با اساطیر/اُسانه ها، اوهام و باورداشت های عمومی که این نیز بهنوبه خود
تحت تأثیر اعتقادات مذهبی ست، هنجارهای فرهنگی را ساختارند.
نهادینه شدن هنجارهای فرهنگی و پیکربندی آن
را، آیندگان (نسلهای آتی) ما به عنوان میراث فرهنگی، وارثند. و اینان بهنوبه
خود این میراث را به فرزندان خود وا میگذارند. و از این دیدگاه پرسشی که ممکن است
برای خوانندگان پیش آید احتمالاً این خواهد بود که:
چرا رستم فرزند خود سهراب را به
قتل میرساند؟ و آیا این فرزند کشی پس از چند هزار سال از گذشت آن،
آیا کاربرد عملی این
اُسانه توسط فردوسی، دچار رنگ باختگی شده است یا آن که هنوز به نیروی
خود پابرجا و متکی ست؟
(نگاه کنید
به: رستم جهان
پهلوان و اودیپ شاه همین وبلاگ)
از تجمع هنجارهای مختلف فرهنگی از
جمله:
زبان، فلسفهی زیست، دین/مذهب،
هنرهای ظریف، اخلاقِ نظری، قوانین عُرفی و نهادهای اصلی اجتماعی همچون:
خانواده، آموزش و پرورش، دین/مذهب5، سیاست و اقتصاد؛ یک نظام عالی/فراساخته اجتماعی یا اَبَرسامانه
بهوجود میآید.
نباید فراموش کرد که:
1. تأثیر و آمیختگی هنجارهای فرهنگی
با نهادهای اصلی اجتماعی، امری ست بدیهی.
2. از طرفی هر قدر پیشرفت و تجسّس "ما" در دامنۀ تکانش ارزشها
به سوی مقصد نهایی (اَبَرسامانه) نزدیک تر میگردد، ارزشها، پیچیدگی خود
را از دست داده و نهادها/فراساختههای اجتماعی از گستردگی و همه گیری/عمومیتِ بیشتری برخوردار میشوند.
بدین معنا که عمومیت و همه گیر بودن اَبَرسامانه از عمومیت و همه گیر بودن ارزشها در جامعه، بسی
بیشتر میباشد.
3. از طرف دیگر، هر قدر دامنۀ تجسس
خود را به سوی ارزشها سوق
دهیم، مشاهده خواهیم
نمود که در مقایسه با اَبَرسامانه، ارزشها گستردگی خود را از دست داده و لیکن از
پیچیدگیهای ویژه ای برخوردار میشوند. بدین معنا که
ارزشها متمرکزتر، محلی تر و در بسیاری
از مواقع کاملا خصوصی تر از اَبَرسامانه
میباشند (مثلا! میتوان از مراسم عروسی در کشور پهناور ایران یاد کرد، که در
هر شهر و شهرستان و ده و دهکدهای، ویژه برنامههای خود را دارا ست).
هر سامانه عالی (اَبَرسامانه) بر یک اصل اساسی و نهایی
مبتنی است، و آن نظر و باورداشتی است که، در باره جوهر و ذات حقیقی، کُنه و ماهیت
ارزشها پذیرفته است. نظرگاهی نهایی که همان کُنه و ماهیت ارزشها است در واقعیت
امر چیزی به غیر از جهان بینی اشخاص نیست.
و این جهان بینی توسط تُرعۀ هویتِ
فرهنگی، ارزشها را نه تنها متأثر میکند، بلکه در بسیاری مواقع آنها را تحریم،
تخریب و ترمیم نیز میکند؛ و حتا ارزشهای نو میآفریند. علت اساسی این
تحریم، تخریب و ترمیم را نظارت مستقیمی میدانند که اَبَرسامانه بر تکانش/برهمکنش
و روندِ ارزشها دارد. ما همچنین میدانیم، این جوشش و سیلان در روند ارزشها و
کنترل ابر سامانه بر ارزشها در طول تاریخ ادامه داشته است و نیز ادامه خواهد
داشت. و روند ارزشها و نمود آن خود، زایشگر آرمان های اجتماعی و پدیدارهای فرهنگی
است. و این چرخ گردان را بطور خلاصه می توان به کمکِ تصویر زیر، چنین تجسم کرد.
برهمکنشهای درونی هریک از این عوامل چهارگانه اصلی و نیز همچنین تأثیر پذیری
برونی (فرهنگ های دیگر) آنها، از بازتاب های زنجیرهای بیامان و پیگیری برخوردارهستند. بدین معنا که اگر بهعنوان
مثال تغییری در یک آرمان اجتماعی (منطقه 2 در
تصویر) مثلاً داشتن اولاد بیشتر/کمتر و یا اتخاذ روشی ملایم تر در مقابله با پدیدار بیگانه ستیزی و یا تساوی حقوق
زن و مرد بهوجود آید، این تنش در هر سه عامل اصلی دیگر، محسوس و
جلوه آن در عامل چهارم بارز خواهد بود.
ما هویت فرهنگی خود را، از گذشتگان خود
به ارث بردهایم. بهعنوان مثال تفاوتی که بین یک شخص ایرانی با فردی از منطقه
اروپا و یا آمریکای لاتین وجود دارد (با چشم پوشی از تفاوتهای ظاهری) را، باید
در هویت فرهنگی که ریشه در جوهر و ماهیت ارزشها دارد، جستجو کرد.
جوهر، ذات حقیقی و ماهیت ارزشها، و در مرحله بعدی
پیشرفت آن، یعنی پدیدارهای فرهنگی، و در گام سوم، هنجارهای فرهنگی را، سوروکین
دانشمند و جامعه شناسِ روسیالاصلِ امریکایی بر سه گونه
میداند:
· حسی،
· شهودی،
و
·
جامع
ما در اینجا به چند باورداشت ایشان، که دستیافتی است از مصاحبه
او با آقای دکتر ناصرالدین صاحب الزمانی، و در کتاب «خداوند دو کعبه» به چاپ رسیده است
را، عیناً نقل میکنیم:
6. نشانهای
فرهنگ حسی:
در حقیقت از
پایان سده دوازدهم میلادی، عصر "فرهنگ حسی" یا "مادی" و
یا به زبان امروزی فرهنگ عینی، آغاز میشود. فرهنگ حسی، براساس این
عقیده استوار است که ارزشها و واقعیت راستین، همه حسی هستند و هیچ چیز، هیچگونه
واقعیت و ارزش وجودی و خارجی ندارند جز آنچه را که ما بهتوانیم به کمک حواس به بینیم، بشنویم، لمس کنیم، به چشیم و به بوئیم.
وقتی نظام فرهنگی عالی (اَبَرسامانه) حسی ست، همۀ نظام های ترکیب کنندۀ آن نیز "حسی"
میشوند. علم حسی، اخلاق حسی، هنر حسی، اقتصاد حسی، سیاست حسی، و حتی شخصیتها،
گروه ها، سازمان ها و شیوه های زندگی و نهادهای اجتماعی حسی،
بر چُنین جامعه ای مسلط میشود.
در عرصه تمدن و فرهنگ مادی، آزمایشها و تجربههای علمی،
محک واقعیت قرار می گیرند. البته
این گونه فرهنگ در کشف و اختراع وسایل مادی و تکنیکی، توفیق حاصل میکند، لیکن در
عرصۀ "ارزشهای معنوی" و عرفانی و ماورای حسی، نه تنها پیشرفتی نصیبش نمیشود، بلکه
نسبت بدان ها، بیاعتنا و کینه توز می گردد. ضمنا اگر هم توجهی بدان ها مبذول دارد، تنها بهصورت و شکل
ظاهری آنها ست. و آن را بهعنوان تدوین یک سلسله از مظاهر زندگی می شُمارد، و به محتوای آنها، و ارزش
معنوی آنها، هیچگونه ایمان و اعتقادی نشان نمیدهد، زیرا فلسفه فرهنگ مادی نیز مادی
ست.6
این مکتب حسی/مادهگرایی و یا
و یا به اصطلاح اهل فن ماتریالیستی (materialistic)، تنها به ارزشهای حسی:
ثروت، سلامت، آسایش، رفاه، لذت، قدرت و شهرت توجه دارد.
آرمان اخلاقی این عصر نیز بیش از هر چیز، سودجوئی و لذت
پرستی است. تمام مفاهیم اخلاقی، مذهبی و حقوقی را، ساخته و پرداخته دست
بشر، میداند. آنها را قراردادهائی اجتماعی، نسبی (نَه مطلق) و ناپایدار و گذرا و
درخور تغییر میشمارد. از این رو سیاست و اقتصاد این
عصر نیز، بیشتر مصلحت - بینانه،
سودجویانه، و لذت - پرستانه است.
هنرهای زیبای فرهنگ حسی نیز، همرنگ و هم آرمان سیاست و
اقتصاد آن است. موضوعات آن بیشتر بخاطر، ایجاد لذت و سرمستی ست. و در نتیجه پُر
تنوع ست. می کوشد، تا با انواع سبک های کمدی، تراژدی، هجو، کاریکاتور و بهره جوئی از جاذبه های جنسی،7 و نظایر آن، پیوسته به تأثیر در حواس، برای
سودجوئی بیشتر مادی، به پردازد. پیوسته به عنوان "مُد"، دستخوش تغییر و تحول است. چون در غیر ِاین
صورت، یکنواخت و خسته کننده میشود، و ارزش ارضائی و کام بخشی خود را از دست میدهد.
هنرِ مادی ناچارا، به عرصۀ سودجوئی های بازاری و "بازاریابی" کشیده
میشود. و از این جهت مانند هنرپیشگان، هر روز بخاطر جلب نظر مشتری، باید شیوه ای نو بکار بندد، و حیله ای تازه آموزد و بر فریبندگی خود بیافزاید. و چون بت عیار، هردَم به رنگی
دگر، برآید.
7. نشانهای
فرهنگ شهودی:
در برابر فرهنگ مادی، فرهنگ مذهبی یا
معنوی و اصالت مفاهیم ذهنی قرون وسطائی اروپا، ار حدود سدۀ هفتم میلادی شکوفان شده
بود و تا قرن سیزدهم، ادامه یافت.
این نظام فرهنگی بیشتر بر این اصل استوار است که:
"حقیقتِ راستین"، ماورای حس و ادراکات است.
مجرد است. مطلق است. در صورتی که واقعیت های حسی و مادی، یا سراب فریبا و کاذب هستند، و یا
گناه آلود و پلید، و درخور اجتناب و پرهیز.
شاید، جمله معرف قدیس آگوستین
بهترین شعار، و در عین حال معرف و مظهر آرمان غائی مذهبی
باشد. وی می گوید:
«... ـ من می خواهم خداوند و حقیقت روح را بشناسم.»
پرسش شد:
«... ـ دیگر، هیچ چیز نمی خواهی؟!»
پاسخ داد:
«... ـ هیچ چیز، مطلقاً هیچ چیز دیگر را!»
Deum et animam scire cupio;
nihil aliud.
Nihilne plu?
Nihil ommino.
- I want to know God and the
soul, noting more.
فرهنگ مذهبی، کمتر توجهی به مطالعه و تحقیق تجربی در پدیده های حسی، و اختراع و اکتشافات
صنعتی و تکنولوژی، مبذول می دارد. از اینرو، فرهنگ ماده گریز مذهبی، در عرصۀ علم و
تکنولوژی، خلاق نیست. بلکه نیروی خود را بیشتر روی مطالعۀ علم کلام
و الاهیات و غایت شناسی
متمرکز میسازد. در عوض خلاقیت آن، در عرصۀ دانش مذهبی،
شکوفان میشود.
خداشناسی و معارف دینی، شهسوارِ یکه تاز این جهان میگردد. علم تابع
متغییر، و مولود دستآموز دین میشود. همچُنین جهان بینی های عرفانی، زاهدانه، و فراطبیعی
شکوفا میشوند. و فلسفههای مادی و تجربی، روی خوش نمیبینند.
"دستورهای اخلاقی" در چُنین فرهنگی، الهام آسمانی وحی
الاهی، مطلق و تغییرناپذیر، و در نتیجه، لازم الاجرا، بشمار میروند. زیرا قدرت
روحانی (شرعی) بر قدرت مادی و عرفی (سُنن) فایق میآید.8
هنرهای زیبا در
فرهنگ مذهبی، تنها بخاطر تزئین و توجه آرمان مذهبی، پدید میآیند. هدف آنها، دیگر
ایجاد تفریح، یا کامبخشی و لذت به مردم نیست. بلکه برای آن ست که مومنان را هرچه
بیشتر و بهتر به خدا و وحدت او نزدیک تر سازند. در پیشگاه جلال ذات
باری تعالی، محو عبودیت گردانند.
این چُنین هنری ناچار، مقدس و پرهیزجو ست. جنبههای شهوانی، کامجویانه، هجو،
شوخی، بذله، فکاهه، کمدی و مانند آن، در آن راه ندارند. رنگ عاطفی آن، زاهدانه،
پالایشگر، جدی، تأثیرانگیز و لذت گریزانه است. سبک هنری در فرهنگ
مذهبی، رمزی و سمبلی ست، زیرا خداوند و موجودات مجرد و فراطبیعی، دیدنی و محسوس
نیستند، تا بتوان شکل آنها را بطور طبیعی و واقعی، رسم کرد. بلکه هنر،
تنها بهصورت رمز- و- اشاره میتواند
از آنها، تعبیری ارائه دهد. همچُنین این هنر، بیشتر جنبۀ آرامشبخش، بی تکاپو و ایستا
دارد. بسیار ساده و حتی در پاره ای از مواقع بسیار ابتدائی مینماید.9
8. فرهنگ
جامع:
در کشاکش فرهنگ مادی آنهم در حد
افراطی آن و فرهنگ مذهبی آنهم بشکل تفریطی آن، هر چندگاه یکبار، نوع سومی، بهصورت
میانگین طلائی فرهنگ مادی و معنوی، تمدن/فرهنگی آمیخته و جامع برای مدت کوتاهی
پدیدار میگردد. تمدن/فرهنگ جامع، بر این اصل مبتنی ست که:
ارزشها و واقعیت راستین، تنوع بی پایان را میماند. در این بَسگونۀ
بی کران، مایه های حسی و ماورای حسی
و عقلانی از یکدیگر جدا نیستند. جنبه های تجربی و فراطبیعی و ماورای تجربی، هیچ یک به زبان
دیگری، مورد غفلت قرار نمی گیرند.
در فرهنگ جامع، دانش هم شامل علوم تجربی و هم شامل
الاهیات و غایت شناسی و فلسفۀ فراطبیعی میگردد. هنرهای زیبای آن،
هردو جنبۀ مادی و معنوی را شامل است. لیکن با این وصف، همواره به والاترین جنبه
های واقعیت عینی و حسی میپردازد. از آنچه در جهان حواس، پلید و پست و نازیبا ست،
آگاهانه و با تعهد، روی برمیتابد. سبک آن، قسمتی تمثیلی و رمزی و بخشی، "واقع گرا" و
طبیعی ست. رنگ عاطفی آن نیز، بیشتر در عین زندگی و پویائی، آرام و دور از تندی و
زنندگی ست.
*******
آنچه را که سوروکین امروز، بنام نظریۀ
جامع معرفت یا شناخت سه گانه تمام واقعیت عرضه میدارد، در
حقیقت غزالی در حدود ده قرن پیش از او، به روشنی تمام اظهار
داشته است.
شیوههای ادراک را، به ادراک توده ی مردم،
ادراک فیلسوفان، و
روشنبینی عارفان، تقسیم کرده است.
از نظرغزالی، ظاهربینان
به مَدَدِ "حس"، روشنفکران به کمک "استدلال" و روشن
بینان به یاری الهام و ذوق "دل" به کشف حقیقت میپردازند.
یکی از خاور شناسانِ
قرن گذشته، بنام دِبور
نظریۀ معرفت غزالی را، در کتاب خود بنام:
تاریخ فلسفه در اسلام
The history of philosophy in
Islam, by Dr. T. J. de Boer ...
این چُنین وصف کرده است:
«... غزالی ... می خواست، "عقاید دینی"
را، نه تنها به جامه عقلی درآورد، بلکه آن را بر پایه و شالوده خرد استوار سازد. لیکن در جانب
جنبش و جریان صوفیه نیز قرار داشت که قصد داشتند، ایمان را، از "راه دل"
دریابند. و نمی خواستند، به روش عقلی، در آن بحث
نمایند. ... بلکه سعی داشتند، آن را به قوه ذوق دریابند ... غزالی ... در این
جنبش شرکت کرد. و ... آن را بطور کامل، و با اسلوب شایسته بسط داد 10
دِبور پس از بحث مفصلی درباره آموزش های غزالی، سرانجام نظر او را چنین
خلاصه می کند:
«... ـ از آنچه گذشت، معلوم میشود که در ایمان، یا در
یقین، سه درجه وجود دارد:
· نخست عبارت از ایمان عامه، مستند
به خبر. توده مردم، هر خبری را که از اهل ثقه (مردم قابل اعتماد) بشنوند،
باور میکنند، چنانکه به آنان گفته شود که: فلان کس در خانه است.
· دوم، معرفت دانایان است که بوسیله استنباط به آن رسیده اند. یعنی چون صدای تکلم او را
شنیدند، استنباط کردند که او در خانه است.
·
اما درجه سومی هم هست. و آن یقین عرفان
است که حق را بی پرده می بینند. یعنی به درون خانه رفتهاند، و آن مرد را با چشمان
خویش دیده اند.»11
بدین ترتیب غزالی، برای دسترسی به کمالِ حقیقت، از سه
وسیله حسی یا حس آگاهی، عقلی یا خردآگاهی و
اشراقی یا دل آگاهی یاد میکند.
فرهنگ ایران در عصر غزالی به اوج کمال معنوی خود میرسد.
آنچه را که غزالی دریافته بود، کم - و- بیش همه را میتوان در فرهنگ زمان وی، پی جوئی کرد. نظریۀ معرفت های سه گانه، حتی پیش از وی، هرچند به اختصار،
لیکن به صراحت در ادبیات عرفانی ایران یاد شده است.
برای نمونه،
درست یک ربع قرن، پیش از آنکه غزالی، اصولا پا به فراخنای گیتی نهد، مردی از
برترین بنیان گذارانِ عرفانِ بلندِ بشری، در روستایی از شرق ایران، دیده از جهان
فروبست که از پیشروان، نظریۀ شاهراههای سه گانه معرفت، در ایران بشمار میرود. مردی که قرنها،
پیش از؛
تولستوی
خالق «آناکاره نینا»،
و پیش از
ویکتور هوگو
خداوند «بینوایان»،
و پیش از
جان دان
به خاطر حیات جاوید همۀ انسان ها، به جای همۀ آنها، آرزوی مرگ کرده بود.
و به پاس رهایی ابدی تمام توده ها، از شکنجه های احتمالی عذاب گناه، آتش جهنم را، برای همیشه
دربست به جان خواسته بود، مردی که در کمال
شهامت و عشق و صمیمیت، در عصری که خوفِ خدا، و هراس از دوزخ و مرگ، آرام
و قرار، از تمام جانها و دلها، برگرفته بود، سروده است:
«... - کاشکی،
بَدَلِ همه خلق، من بمُردی، تا خلق را مرگ نبایستی دید!
ـ کاشکی، حساب همه خلق، با من بکردی، تا خلق را به
قیامت، حساب نبایستی دید!
ـ کاشکی، عقوبت همه خلق، مرا کردی، تا ایشان را دوزخ
نبایستی دید!»
مردی راستین که تأکید کرده است:
«... - اگر از
تُرکستان تا به ... شام، کسی را خاری در انگشت شود، آن، از آنِ من است.
همچُنین (اگر) از تُرک تا شام، کسی را قدم در سنگ آید،
زیان آن، مرا ست،
و اگر اندوهی
در دلی است، آن دل، از آن من است.»
این مرد
ست که در سال 348 هجری قمری (959 میلادی) در روستای
خرقان دیده از هم گشاد، و هفتاد و هفت سال بعد در سال 425 هجری قمری (1033 میلادی)
در همان مکان، زندگی را بدرود گفت. وی از انگشت شمار پیرانی است که پیرو حکمت
خسروانی و پاسدار فرهنگ ایران بود.
بنابر گزارش عطار، پیر خرقان درباره "معرفت" آشکارا
به سه جنبه علمی، دینی و عرفانی آن
تصریح کرده است.
پیر خرقان، در حدود نیم قرن پیش از تولد غزالی، اظهار داشته است
که:
"اگر خدای تعالی را به: - "خرد"
شناسی، "علمی" با تو بود.
اگر به: - "ایمان"
شناسی، "راحتی" با تو بود. و
اگر به: - "معرفت" (دل
آگاهی/اشراق) شناسی، "دردی" با تو بود"12
در هر حال؛ غزالی میگوید:
حکماء و علماء می کوشند تا علم را کسب کنند و آن را به قلب خویش درون آورند، در
صورتی که صوفیه (عرفا) و اولیاء میکوشند تا فقط قلب را جلا دهند و آن را از
هرگونه زنگاری بزدایند.
غزالی خروج از دنیای قیل - و- قال را یگانه طریق نیل به
معرفت یقینی تلقی می کند، ... و
برای توجیه این طریق تمثیلی مشهور دارد که بعد از او صوفیه (عرفا) غالبا آنرا
تکرار کردهاند. غزالی میگوید:
«... ـ وقتی اهل چین و اهل روم پیش پادشاه از برترری
خویش در صورتگری به رقابت دَم زدند، پادشاه صفه (ایوان مسقف) یی تعیین کرد تا در یک جانبش اهل
چین بر دیوار، صورتگری کنند و در جانب دیگر اهل روم صنعت خویش بکار آرند. پردهای
هم در وسط صفه آویخت تا هیچ یک از کار آن دیگر اطلاع نیابد.
رومی ها رنگهای بسیار فراهم آوردند و به کار پرداختند، اما
اهل چین بی هیچ رنگی به کارگاه درآمدند و شروع کردند به پرداختن و جلا دادنِ
دیوار.
چون اهل روم از
کار خویش فارغ شدند چینیها هم ادعا کردند که کار خویش را تمام کردهاند. پادشاه،
در تعجب ماند که آنها بی آن که هیچ رنگی بکار برند، چگونه از
صورتگری فارغ گشتهاند!
چون پرده برافکندند، آنچه در جانب رومی ها تصویر شده بود، در جانب چینی ها نیز با برق و تلالو بیشتر جلوه
داشت.
کار صوفیه و اولیاء نیز که قلب را تصفیه میکنند، و از
هرگونه زنگ و کدورتی پاکش میکنند، همچون کار اهل چین است، که آنچه را علماء بشیوۀ
اهل روم در قلب نقش می کنند، آنها با
روشنی و جلالی افزون تر بدست میآورند.
... صوفی که بدینگونه به حقیقت ایمانی علم مییابد،
مثل آن ست که معلوم را به جای آن که از روی خبر تصدیق کرده باشد با دست خویش پَسودَه (دست
رسیده) باشد، و با یقین قطعی دریافته باشد.»13
پانویسها
1. جمیل صلیبا: فرهنگ فلسفی، ترجمۀ
منوچهر صانعی دربیدی، انتشارات حکمت، چ اول، سال 1366 ص 524.
2. ملانصرالدین دَه(10) رأس خر داشت.
روزی به یکی از آن همه برنشسته نُه(9) رأس دیگر را میراند. از بیکاری به شمارش
خران پرداخت. چون آن را که سوار بود به حساب نمیآورد، یکی کم یافت. دوباره و سه
باره شمرد، همچنان بود. پس به زیر آمد و خران را یک – به - یک شماره کرد. تمام دَه
سر بود. اما بار دیگر که بر خر نشست و شمرد و باز شمرد، نُه سر یافت.
سرانجام، شگفت زده دریافت که چون سوار است خران نُه اند و چون پیاده میشود دَه
اند. با خود گفت «خرسواری به گُم شدنِ یک خر نمیارزد!»- پس خورجین از پشت
خر برداشت و بر شانه افکند و پیاده به راه افتاد.
3. همان مأخذ پیشین، ص 525
4. نک. جدول طبقهبندی ارزشها،
همین وبلاگ، زیر عنوان تصادم ارزشها.
5. لازم است بدانیم که مذهب به عنوان
یک هنجار اجتماعی، در نزد اشخاصِ روشنفکر جوامع امروزین، تأثیر گذشته خود را از
دست داده است. ولی آنکه، ردپای مذهب را، میتوان هم در نهادهای اجتماعی institution مثلاً
در نظام حقوقی یک جامعه (زیرا حقوق یکی از نهادهای فرعی اجتماعی ست) و یا قوانین
شرعی جستجو نمود، و هم در هنجارهای فرهنگی.
6. از "اسب" افتادن
در این نظام، از "اصل" افتادن را نیز شامل میگردد! لذا، فنا،
پایمالی، فراموشی و "رد" خادمان،
و گذشتگانِ تاریخ، ادب و هنر، و سیاست و دیگر برجستهگان، علیالخصوص برجستهگانِ
علوم انسانی، اقتصادِ اجتماعی - سیاسی از واجبات است.
7. اکثر برنامههای تلویزیونی MTV و ZTV
8. دراین نظام اگر کسی از اسب بیفتد
از اصل نمی اُفتد! لذا، بقا، یادآوری و درک بزرگان
و گذشتهگان تاریخ، ادب و هنر و سیاست، و دیگر شخصیتهای برجسته، به
ویژه برجستهگانِ معارف و علوم انسانی و مذهبی، از واجبات است.
9. بین هشتاد - و- پنج تا نود - و- دو
درصد آثار هنری از جمله: نقاشی، مجسمه سازی، معماری، حجاری و ... اروپایی و دیگر
کشورهای مسیحی قرون وسطی و پیش از آن در ستایش مسیح، و مسیحیت بوده است. این ستایشها
و آفرینشهای هنری از سال 1800 میلادی به بعد در اروپا، رنگ باخته است.
10. ت. جی. دِبور: تاریخ فلسفه
در اسلام، ترجمهی عباس شوقی، چ 2، مطبوعاتی عطائی، تهران 1343 ص 164.
11. همان مأخذ پیشین، ص 177.
12. دکتر ناصرالدین صاحب الزمانی: خداوند دو کعبه،
چاپ محمد علی علمی، شهریور 1347، ص 44 تا 67.
13. دکتر عبدالحسین زرین کوب: فرار
از مدرسه، انتشارات امیرکبیر، چ 2، 2536 شاهنشاهی، ص2-123.
کامکار، سوئد 2015/08/22
پیرایش، ویرایش و آرایش 2024/02/18
ادامه دارد ...