پایگاه جامعه در روند گردش اقتصادی و فرهنگی آن، همراه
با ملغمه ادیان و مذاهب؛ صورت ویژهای را ساختار است که انعکاس آن بهدور از زمان
و مکان در تمامین ادیار و اعصار وجود داشته است.
یکی از کارهایی که در مسلک صوفیان، بهعنوان عملی خوب و
مثبت انجام میگرفت، گدایی و تکدیگری بود که سران صوفیه، پیروان خود را به ترک
اشتغال و عمل گدایی فرا میخواندند.
شیخ باخرزی متوفای 736 هجری، در مثبت نشان دادن چهرهی
گدایی و دریوزگی، میگوید:
« ... ـ درخواست کمک از دیگران و دست دراز
کردن به سوی افراد، اساساً همیاری در تقوا و نیکی است، نه تکدی گری»
[اورادالاحباب، ج 2 ، ص19]
در تأیید و پافشاری این اندیشه و رفتار ویژه ابوسعید
ابوالخیر نیز میگوید:
«... ـ به خدمت درویشان مشغول شدیم و زنبیلی
برمیگرفتیم و بدین مهم قیام مینمودیم و خاک و خاشاک بدان زنبیل بیرون میبردیم؛
چون مدتی بر این مواظبت کردیم و این ملکه گشت، از جهت درویشان به سؤال (گدایی)
مشغول شدیم که هیچ سختتر از این ندیدیم بر نفس.» [اسرار التوحید، ابوسعید
ابوالخیر، نشر امیرستان، تهران، 1378 ش، ص 34.]
غرر الحکم و درر الکلم ،آمدی، عبدالواحدبن محمد ، شرح
جمالالدین محمد خوانساری، انتشارات دانشگاه تهران، 1384، ج6، ص275.
.
و اگر گمانم درست بوده باشد!
نباید فراموش کنیم؛؛؛ تکدی گری و بیان/ابراز نیازمندی
یکی از مراحل عرفان است.
صوفیان در تصوف هفت مقام تصور کرده اند از این قرار:
1 ـ
مقام توبه
2- ورع
3- زهد
4- فقر
5- صبر
6- رضا
7- توکل.
و ده "حال" از این قرار:
1-
مراقبه
2-
قرب
3-
محبت
4-
خوف
5-
رجا
6-
شوق
7-
انس
8-
اطمینان
9-
مشاهده
10-
یقین.
و می بینید که در مقام چهارم فقر و بیان آن است که با
«تکدی گری» ابراز میگردد.
و این پدیده از هندوئیسم، هندوگرایی یا آئین هندو (Hinduism) و آیین بودایا آیین بودایی،
بودیسم (Buddhism)
وعرفان مسیحیت در چندین
صد سال پیشین راهی ایران شده است.
.
وتا زمانی که ریشههای عرفان در ایران خشک نشود و اشعار
مولانا، شبستری، عطار و بهوِیژه حافظ و دیگر عارفان بین ایرانیان زمزمه شود و
توسط خوانندگانی چون شهرام ناظزی/ شجریان و ... خوانده شود این رسم و سنت، بین
ایران رواج خواهد داشت.
و ملاها/آخوندها و دستگاه حکومتی کنونی ایران، با این پدیده آشنایی کامل دارد و آن را نیک میداند.
کامکار 2020/09/11
خصوصیات ویژه پارهای از ایرانیان
همه، همه ـ کاره شدند
یکی از خصوصیات ویژه برخی از ایرانیان آنست که همه
کاره هستند!
غواص هستند! خلبان هستند! خیاط هستند! مدیر مدرسه،
بانک، شرکت خصوصی/عمومی، روزنامه، سازمان توریستی و ... هستند!
خلبان هواپیما و کاپیتان زیر دریایی هم هستند!
پزشک، جراح مغز و قلب و دندان نیز هستند!
روانشناس هستند و جامعهشناسی و مردمشناسی را تمام
کرده و آن را به میخ آشپزخانه آویزان کردهاند.
تدوینگذار قانون اساسی هستند و نیز صلاح مملکت خویش به
نیکی، دانند!
شاعر و نویسنده هم هستند!
باستانشناس هستند و تخصص در کربن 14 را نیز یدک میکشند.
و میدانند چرا در نقوش تخت جمشید، شیری بر گرده کاوی پریده است.
میترایسم را دانند و با اهورامزاد شراب خوردهاند و
زرتشت همبازی دوران کودکی آنان بوده است.
مهندس آب و برق و تلفن هم هستند و برنامهریزی
کامپیوتر را در سال 12 زندگی خود "فوت آب" بودند!
فیلمساز/هنرپیشه و آهنگساز هم، هستند!
مفسر سیاسی/اقتصادی/تربیتی/خانوادگی/خانواری و ...
هستند!
متخصص کامپیوتر و جراح وسائل الکترونیکی/الکتریکی هم،
هستند!
نقاش و طراح و مهندس راه وساختمان و پلسازی هم، هستند!
آشپزی میدانند، متخصص درمان چربیهای اضافه در بدن و
کاهش وزن هم، هستند!
کوهنورد و بحرپیما هستند و درطب سوزنی هم مهارت دارند!
مکانیک ماشین (خودرو) و هواپیما و زیردریایی نیز هستند!
.
و جالبتر از آن، آنکه:
هرآنچه شغل و کار که در جهان نیست و هنوز بوجود
نیآمده؛؛؛ آنها را هم؛؛؛ هستند!
کامکار 2019/01/25
وضعیت سیاسی ایران در یک نگاه کوته
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند
شکر ایزد که میان من و او صلح افتاد
صوفیان رقص کنان ساغر شکرانه زدند
در فلسفه معمول است:
«... - اثبات شی نفی ماعدا نمی کند
؛ لازمه بودن چیزی نبودن دیگری نیست.».
و چون نظام حاکم بر ایران هم اینک از هیچگونه کژی معقول و یا
نامعقل مبرا وجدا نیست؛ لذا، هرگونه بیان تشریحی و توصیفی بر سکوبِ کژی استوار
گردد و دلایل آمده بر رد؛ و یا عکس آن؛ تهی و بی مغز میشود.
همانگونه که آمده است:
تقسیمبندی حیدری و نعمتی:
در بسیاری از شهرهای ایران از اواخر قرن نهم هجری قمری در ایران
عصر صفوی تا دهههای اخیر وجود داشتهاست. این گروهها هر کدام در بخشی مجزا از
شهرها ساکن بودند و همیشه دشمنیها و رقابت بین این دو گروه وجود داشت. اختلافات
حیدری و نعمتی گاه به دعواها و نزاعهای جمعی بزرگی در شهرهای ایران منتهی میشد.
معمولاً ریشه این نام و دلیل دشمنی با جناح مخالف برای اعضای دو
فرقه ناشناختهبودهاست. در بعضی نقاط دامنه افراد این دو گروه از شهرها به دهات
مجاور کشیده میشدهاست. در تعطیلات عمومی، یکی از این دو دسته به دسته دیگر حمله
میکرد تا برتری خود را برقرار سازد. در سایر روزها لوطیها و کشتی گیران یک
گروه، گروه دیگر را به مبارزه میطلبیدند.
در زمان اعیاد مذهبی خشونت بین این دو گروه همواره مورد انتظار بود
و در ایام سوگواری امام سوم شیعیان کار گاه به درگیریهای خونباری میکشید.
جوانان حیدری و نعمتی بطور دائم بر سر مسائل کوچک و بزرگ با هم
درگیری و زد و خورد داشتند. مهمترین محل برخورد حیدریها و نعمتیها در مراسم و
هیئتهای تاسوعا و عاشورا بوده که محلی برای نمایش قدرت دو گروه در سطح شهرها
محسوب میشد.
ملکوم (ديپلمات، نظامی و ايران شناس« سرجان ملكم») در جریان سفرهای خود ذکر میکند
که این دو دسته نسبت به هم حسادت شدیدی داشتهاند و در روزهای محرم به هیئتهای هم
حمله، و با تخریب اموال یکدیگر خرابکاری میکردهاند. او اشاره میکند که این نزاعها
اغلب جدی بوده است و بسیاری از مردم جان خود را از دست میدادند. مردم محلی
قربانیان این درگیریها را «هدیهای» به پروردگار میدانستهاند.
.
در مورد پیشینه این نام لمبتون (آن کترین سواینفورد لمبتون ( به انگلیسیAnn Katherine Swynford Lambton) ( فوریه ۱۹۱۲ - ۱۹
ژوئیه ۲۰۰۸ پروفسور ایرانشناس در دانشگاه لندن و پارسیدان انگلیسی
و کارشناس تاریخ ایران در دورههای سلجوقیان، مغولها، صفویان و قاجارها و پژوهشگر
برجستهٔ مسائل ایران بود.) مینویسد که شهر شیراز در دوران صفویه دو گروه رقیب را در خود
جای داده بود. حیدریها که پیرو شیخ حیدر صفوی بودند و در شرق شهر سکنا داشتند و
نعمتیها که در غرب شیراز ساکن بودند و پیرو شاه نعمتالله ولی بودند. در زمان
کریم خان زند شیراز یازده بخش داشت که پنج تای آنها بخشهای حیدری، پنج تای آنها
نعمتی و یک بخش متعلق به یهودیان بود. درگیریهای حیدری - نعمتی در شیراز در عصر
قاجار ادامه داشته و از عوامل افول این شهر در این دوران بودهاست.
.
در سال ۱۵۷۱ یک جهانگرد ایتالیایی مینویسد که
تبریز به نه محله تقسیم میشود که پنج محله به یک گروه و چهار محله به گروهی دیگر
تعلق دارد و حیدری نعمتیها بیش از سی سال است که در دشمنی با یکدیگر بسر میبرند.
کامکار 2019/06/28
در داستانهای
کتب مقدس در دینهای ابراهیمی آمده است:
نوح پیامبر به
فرمان خدا یک کشتی ساخت تا خود، خانواده خود، و کسانی که به وی ایمان آورده بودند
و نمونهای از هر حیوان را از پیامدهای طوفان سهمگینی که در راه است نجات دهد.
بر اساس تورات و
قرآن، نوح پیامبر دستور ساخت کشتی بزرگی را از سوی یهوه (الله در قرآن) دریافت کرد
که ساخت آن سالها طول کشید.
کشتی میبایست
آنقدر بزرگ باشد که علاوه بر آدمیان (خویشان و پیروان نوح) از همه گونه جاندار، جفتی (مادینه و نرینه) نیز
در این کشتی جای بگیرد تا بعد از پایان سیل بزرگ ادامه حیات بر روی زمین ممکن باشد.
به
این نکته باید توجه شود که در این داستان فقط از نرینهها و مادینهها سخن رفته
است. و بر همین پندار داروین و دیگر دانشمندان همان زمان او نیز ملاک را بر دو جنس
«نر» و «ماده» بنا گذاردند.
*****
تنازع
بقا مهمترین اثر چارلز داروین، دانشمند و طبیعیدان انگلیسی است که در سال ۱۸۵۹ چاپ شد. داروین در این
کتاب نظرات جدیدی دربارهٔ تکامل، پیدایش و انقراض انواع موجودات بیان کرد که در
زمان خود جنجالهای فراونی را به وجود آورد.
داروين
در سال 1842 خلاصهای از تئوری خود را آماده كرد و تا سال 1844 همچنان روی متن
كامل آن كار میكرد. در ماه ژوئن 1858 داروين كه هنوز سرگرم كم و زياد كردن مطالب
اثر بزرگ خود و تجديد نظر در مندرجات آن بود دست نوشتهای از «آلفرد راسل والاس»
طبيعیدان انگليسی كه در آن هنگام در جزاير هند غربی مشغول مطالعات علمی بود
دريافت كرد. اين دستنوشته حاوی خلاصهای از تئوری تكامل والاس بود كه اصول آن
تفاوتی با تئوری تكامل داروين نداشت. والاس مستقلاً و بدون اطلاع از كارهای داروين
تئوری خود را تنظيم و قبل از چاپ و انتشار برای بهرهگيری از نظريات و احياناً
انتقادات داروين، كه اكنون ديگر دانشمندی برجسته و صاحب منزلت به شمار میآمد برای
او فرستاده بود. يك ماه بعد مقاله والاس و خلاصهای از كتاب داروين به شكل يك كار
مشترك به يك هيئت علمی ارائه شد.
داروين
صاحب اصلی تئوری تكامل انواع نبود. قبل از او افراد ديگری نيز چنين نظريهای را
ارائه داده بودند كه از جمله آنها میتوان از «جين لامارك» طبيعیدان فرانسوی و
«اراسموس داروين» پدر بزرگ چارلز داروين نام برد.
این
راه گشایان علم بدلیل آنکه هنوز علم وراث خودی نشان نداده بود و دگرگونی و گسترش
درون گروهی انواع سخن روز نبود، در چاه وَیل کتاب مقدس سقوط کردند و دانش خود را
بر محور جنس «ماده» و «نر» محدود ساختند.
و
میدانیم، در آن زمان از پهنه گستردگی تفاوتها بین دو مفهوم نرینه و مادینه دانشی
در اختیار بشر نبود و هم اینک با دادههای آماری میتوان ادعا نمود که
حیوانات/انسانها فقط از دو گروه نرینه و مادینه نیستند و بین این دو «ده (10)ها»
جنس/شقوق دیگر نیز موجود است.
کامکار 2019/12/04
*****
ایرج یاسینی
ناز و کرشمه و
عشق و سکس در انتخاب طبیعی و بقای اصلحتر چارلز داروین در رساله اصل انواع ( ۱۸۵۹) از عشق و سکس بهعنوان دو اصل بنیادین
در پدیده انتخاب طبیعی Natural
selection
و بقای اصلحتر نام میبرد. با انتشار این رساله باور انسان و
دیدگاهی که ادیان آسمانی از خلقت و معالاً خلقت جدا و مستقل انسان از دیگر موجودات
ارائه میدادند فرو پاشید و پایههای ادیان ابراهیمی بیثباتتر گردید.
داروین در بیان
نظریه اصل انواع از دانش تبارشناسی موجوداتphyllogenetics دانش
کالبد مقایسهای comparative anatomy
دانش جنینشناسی مقایسهای comparative
embryology و دانش سنگواره شناسی palaeontology بهرمند شده بود.
در قرن بیستم با
کشف دو ساختار بنیادین ماده زنده RNA -
DNA دانش بیولوژی ملکولی یا دانش
ژنتیک genetic /molecular biology قدم به عرصه علم گذاشت.
در زمانی کوتاهتر
دو دهه ساختار توارثی Genome بسیاری از گروههای جانوری و گیاهی
شناسائی کردید و تبار شناسی زیستی که لینه Linnee سوئدی آنرا بر پایه تشابهات سطحی
ساختار فیزیکی گیاهان و جانوران ارائه کرده بود بیاری ساختار بیولوژی ملکولی اساس
استوارتری پیدا نمود و به نظریه انتخاب طبیعی و اصل بقای اصلحتر داروین استحکام و
قطعیت بخشید
با شناخت ژنوم
انسان (انسان دارای ۴۸ کرموزم که بستر فیزیکی ژنها است و
۳۲۰۰۰ واحد ژن میباشد) و مقایسه آن با
دیگر جانوران و گیاهان دیده میشود که انسان امروزی قریب٪ ۸ از ژنهایش را با باکتری ها ۱۵ تا ٪۱۸ با کیاهان ٪۲۱ با کرم خاکی ٪۳۶ با زنبور عسل ٪۸۵ با ماهیها و ٪ ۹۸ را با شمپانزه در اشتراک دارد.
جامعه شناسان
زیستی Sociobiologists بر این باورند که نظریه انتخاب طبیعی
داروین کلیدی بود که در بسیاری از دانشها را بر روی انسان گشود و نشان داد که
منشا رفتارهای ما درپدیده ناز و کرشمه و عشق و سکس نیز نشئه گرفته از پدیده انتخاب
طبیعی هستند.
دیوید باراش David P Barash, 1946 استاد روانشناسی تکاملی در دانشگاه
واشنگتن بر این باور است که رفتارهای جنسی ما (ناز و کرشمه و عشق و سکس) و آمادگیهای
ذهنی ما (ضمیر آگاه و ضمیر نا خود آگاه) برای پذیرش باورهای دینی و هنر همه و همه
ناشی از طراحی مغز انسان در پدیده انتخاب طبیعی است.
چالشی که نیاکان
شکارچی و میوه چین ما در حدود ۱.۷ ملیون سال پیش (زمان جدایش انسان از
عموزادگان بوزینه خود) رو برو بودند مربوط به مغزی بود که از دوران پارینه سنگی در
جمجه انسان باقی مانده بود.
در تحول انسان
پارینه سنگی به انسان نو سنگی پدیده انتخاب طبیعی نرم افزار لازم برای مغز انسان
مدرن را فراهم ساخت.
باراش میگوید:
"... ـ نقش مغز
راهنمائی اعضای درونی بدن و جهت دادن به رفتارهای بیرونی انسان است."
این راهنمائی و
جهت دادن به گونهای است که در سیر تحول Evolution
ما را به حد اگثر بهرهوری و سودجوئی برساند.
به اعتقاد باراش
منشا کشش ما به سوی دین را نیز باید در انتخاب طبیعی جستجو کرد. باراش مهمترین
اختلاف زن و مرد مدرن را با بوزینگان اجدادی در نحوه تحقق سکس میداند.
در شمپانزه های
ماده در هنگام امادگی برای سکس و باروری الت تناسلی جنس ماده متورم و صورتی رنگ تر
میگردد و هورمون خاصی ترشح میکند که سبب اطلاع رسانی و اگهی برای شمپانزهای نر و
طلب سکس میشود.
در جنس ماده
انسان دانا (زن همو ساپینس) بهترین موفق ترین استراتژی برای سکس و باروی همانا دست
آزیدن به ناز و کرشمه برای جلب نظر جنس نرمطلوب و پنهان نگاه داشتن عادت ماهیانه
(دوره پریود) است.
ناز و کرشمه در
جنس ماده با رفتار های ویژهای که با نگاه و لبخند و حرکات دلپذیر دیگر چون نظیر
چنک انداختن در گیسوان و لغزش های ارام دراندام های مختلف بدن همراه است که در جلب
نظر و کشیدن مرد اهمیت ویژه دارد. از سوی دیگر پنهان بودن زمان عادت ماهیانه در
بانوان سبب می شود که جنس نر (مرد) همواره به حدس و گمان وا داشته شود و سبب گردد
که مرد مدت طولانیتر در کنار زن باقی میماند تا از بار دار شدن زن با خبر شود و
در نگاهداری و پرورش نوزاد خود مشارکت نماید.
از سوی دیگر عادت
ماهیانه که در نزد انسان بر خلاف شمپانزه اشکار و قابل رویت نیست امتیاز بهتری است
که در انتخاب طبیعی نسیب انسان گردیده است چه این پدیده به زن این اختیار را می
دهد که در انتخاب مرد برای باور شدن و سکس دقت نظر و انتخاب بهتری داشته باشد و در
ضمن او را از شر مبارزه بیامان مردان برای دسترسی به سکس در امان نگاه دارد.
با مهر فراوان
اختلال شخصیت نمایشی
Histrionic personality
disorder
این گونه افراد، تحریکپذیر و
هیجانیاند و رفتاری پررنگ و لعابدار، نمایشی و برونگرایانه دارند وجهان را صفر
تا صد میبینند. اما علیر غم رفتار متظاهرانه و پر زرق و برقی که دارند، اغلب نمیتوانند
دلبستگی عمیقی را به مدت طولانی حفظ کنند. این بیماران، خود را همتای
برترین ستارههای سینما میدانند و همواره ستاره متظاهر مجلس بوده، و با
دلربایی، جذابیتهای ظاهری، و اغواگری و عشوهگری میکوشند در کانون توجه باشند.
آنان هیجانها و روابطی
پرشور، ولی در عین حال سطحی و پیوسته در حال تغییر دارند. آنان مثلاً با فخر فروشی
دربارهٔ داشتن سهام سازمانهای بزرگ یا مهارتهای ورزشی یا هنری، میکوشند توجه
دیگران را به خود جلب کنند.
علایق و نگرشهای آنان به
سهولت تحت تأثیر دیگران یا نقشی که هماکنون ایفا میکنند، قرار میگیرد. آنان به
سرعت، روابط صمیمانه پرشوری را برقرار میکنند، ولی به سرعت خسته شده و احساس میکنند
که قدرشناسی کافی از آنان به عمل نیامده است.
ملاکهای DSM-IV-TR
در مورد اختلال شخصیت نمایشی:
احساساتی بودن و توجه طلبی مفرط به صورت
الگویی نافذ و فراگیر که از اوایل بزرگسالی شروع شده باشد و در زمینههای مختلف
تظاهر مییابند. و
وجود
لااقل پنج تا از موارد زیر لازم است:
1)
در موقعیتهایی که مرکز
توجه نیست، ناراحت باشد و در رنج و مشقت به سر برد.
2)
مشخصه تعاملش با
دیگران، رفتار نامتناسب به صورت اغواگری جنسی یا تحریککنندگی جنسی باشد.
3)
ابراز احساساتش بهسرعت
تغییر کند و سطحی باشد.
4)
همواره از ظاهر جسمی
خود برای جلب توجه دیگران استفاده کند.
5)
سبک تکلمش به نحوه
افراطی مبتنی بر حدس و گمان و فاقد جزئیات باشد.
6)
خود نما و نمایشی باشد
و در ابراز احساسات مبالغه کند.
7)
القا پذیر باشد، یعنی
به راحتی تحت تأثیر افراد یا موقعیتها قرار گیرد.
8)
روابط را خودمانیتر از
آنچه واقعاً هستند، بهپندارد.
کامکار
2019/07/14
انکار خرد و طرد آن،
فهم جهان این "بیخردان"
را فقط در مکتب بیخردان باید آموخت.
در مکتب خرد و آموزشگاه
علم/تحقیق و پژوهش، این نوع نگرش جایی ندارد.
آموزش علم و دانش، هوش
طلب کند و برای هر قدم پیشرفت در این راه دراز و پر پیچ و خم، باید زحمت کشید و
عرق ریخت.
ولی اما که؛ دنیای بیخردان را دنبال کردن بسیار ساده و روان است. و شما از زحمت اندیشیدن رها هستید. و منطقی بودن و یا نبودن هر پدیده را یا به گوینده آن حوالت میدهید (قال الرسول الله صلى الله عليه و سلم، قال نقی، قال تقی) و بدینگونه از زیر بار مسئولیت آنکه:
"هر گفته که گفته شود، برای
گوینده آن مسئولیت میافریند نیز رها میشوید." ویا آنکه:
به الله حوالت میدهید
که:
"الله واعلم"، خدا داناتر است!
پس راه بیخردی بس
آسوده و مسیر دانایی/خردورزی و خردمندی، بسی مشکل/سخت مینماید. و
ابلهان و کمهوشان، راه
آسوده انتخاب کنند.
همانگونه که مولانا در
800 سال پیش گفت:
« ... ـ ما ز بالاییم و بالا میرویم
ما ز دریاییم و دریا میرویم
ما از آن جا و از این
جا نیستیم
ما ز بیجاییم و بیجا
میرویم
...».
پژوهشگران، فیلسوفان و
اشخاص فرهیخته پیروان علم و دانش این نیک میدانند:
هر پدیده که قابل
اندازهگیری علمی باشد در مکان و زمان جاری ست و از روادید علیّت (Causality)
برخوردار است.
در
اشعار بالا نه ساز ـ و ـ کار زمان مطرح است و نه ساز ـ و ـ کار مکان، بلکه این دو
هم رد میشوند و هم طرد میگردند.
و این غزل برای یک بیخرد
و در مجمع ابلهان چه نیک بر دل نشیند.
کامکار 2018/12/06
اختلال دو و یا چند شخصیتی
یکی از بحث انگیزترین بیماریهای روانی اختلال دو (چند) شخصیتی است.
اختلال چند شخصیتی که نام دیگر آن "هویت
تجزیهای" است، یک بیماری وخیم روانی است که زیر مجموعه اختلالات تجزیهای
است.
اختلالات تجزیهای با داشتن ویژگی
اساسی "پاشیدگی هشیاری"، حافظه، هویت یا درک محیط، تعریف شده
است.
در اختلال شخصیت چندگانه که نوعی
اختلال در هویت است، دو یا چند شخصیت مختلف کنترل رفتار فرد را از زمانی به زمان
دیگر در دست میگیرند.
معمولا یک شخصیت نسبت به سایر
شخصیتها غالب است. شخصیت غالب معمولا نسبت به سایر شخصیتها فراموشی دارد و از
وجود آنها آگاه نیست. انتقال از یک شخصیت به شخصیت دیگر معمولا ناگهانی است.
و
اما
" نقش های شخصیت های اختیاری" دو و یا چندگانه، بیماری نیستند.
ما
میتوانیم در طول روز در نقش (شخصیتها)ی مختلف ظاهر شویم. انتخاب نقش میتواند
اجباری یا انتخابی باشد.
شما
میتوانید هم نقش "دختری مهربان" را در مقابل مادر خود بازی کنید
و همزمان نقش یک مادر را در مقابل بچه خود.
شما
میتوانید در دانشگاه شبانه درس بخوانید و در طول روز معلم دبیرستان باشید. و یا
در یک فیلم نقش دو نفر را بازی کنید.
در اینجا ما نقش (شخصیت)های مختلف را خودمان انتخاب
میکنیم. ولی اما که، نقش یک دختر مهربان در مقابل مادر خود و نیز نقش یک مادر مهربان در
مقابل دختر خود اجباری است.
*******
اختلال هویت تجزیهای
انگلیسی: DID
Dissociative identity disorder
شخصیت شکافته یا اختلال شخصیت
چندگانه، یک اختلال تجزیهای است که یک تشخیص رسمی روانپزشکی است.
شخصیت شکافته، وضعیتی را توصیف میکند که
در آن یک فرد دارای شخصیتهای چندگانه متمایز است
(به نام alter egos، در لاتین به معنای "خود دوم")، که در آن
هر alter ego الگوهای متفاوتی از ادراک و تعامل با محیط خود را، دارد.
این تشخیص برای اولین بار در ادبیات پزشکی در سال 1980 در کتاب
راهنمای تشخیصی و آماری اختلالات روانی
DSM-IV
codes
ظاهر شد و در آنجا به عنوان اختلال شخصیت چندگانه
MPD
بازنویسی شد.
شرح
Dissociative Identity Disorder
DID به عنوان یک مکانیسم دفاعی روانشناختی توصیف میشود که در آن فرد
مورد نظر از "گسستگی" برای مقابله با یک آسیب جدی استفاده میکند و به این ترتیب
یک یا چند شخصیت مختلف (هویت بخشی) برای مقابله با تجربیات مشقتبار ایجاد و تولید میکند.
اختلال
هویت تجزیهای DID در دوران کودکی
ایجاد میشود، زمانی که مرز بین واقعیت و خیال هنوز مبهم است.
کودک
در معرض یک واقعیت؛ هویت
موازی ایجاد می کند تا با آسیبی که کودک در معرض آن قرار گرفته است، کنار
آید.
کودکی
که مورد تعرض جنسی قرار گرفته است (توسط یکی از بستگان نزدیک خود، که کودک به او
وابسته است و آن فرد بزرگسال، کودک را در جایگاه آزار طولانی مدت قرار میدهد)، در
معرض خطر ابتلا به اختلال هویت تجزیهای پس از سانحه است.
این
نوع دفاع طاقتفرسا را، می توان راه حلی خلاقانه برای یک موقعیت به ظاهر غیرممکن
دانست. با این حال، وقتی کودک بعداً بزرگ می شود، این تقسیم (هویت تجزیهای پس از
سانحه)، خود موانعی در زندگی روزمره ایجاد می کند.
سایر
واکنشهای پس از سانحه نیز بخشی از مشکل هستند.
خاطرات
سانحه و احساسات مکرر و تکرار شونده، کابوس، تجربه دوری از محیطی امن، اضطراب و
مشکلات در ارتباطات میان ـ فردی را، سبب میشوند.
DID می تواند در بزرگسالی نیز رخ دهد.
از
طریق ابزارهای اندازه گیری پزشکی اخیر، تفاوت های فیزیولوژیکی در فعالیت مغز
بیماران DID یافت شده است.
به
ندرت عملکرد کاهش یافتهای در تعامل بین دو نیمکره مغز بوجود میاید، زیرا فکر/اندیشه
و احساس به معنای واقعی کلمه در قسمتهای مختلف مغز انسان قرار دارند. در بیماران DID، بیان
عمیقتر و پراکندهتر است.
میتوان
بین ANP (بخش ظاهراً عادی شخصیت) و EP (بخش عاطفی شخصیت) تمایز قائل
شد، و در بسیاری از افراد، ANP و EP به صورت یکپارچه عمل می کنند. آنها هر دو طرف را دارند اما با هم
کار می کنند.
در
بیماران DID همیشه بیش از یک ANP و معمولاً چندین EP وجود دارد که
به درجات مختلف با یکدیگر ارتباط برقرار میکنند. برخی از بیماران DID برای دورهای که در "حالت تجزیهای" هستند، فراموشی نیز دارند.
برخی
از بیماران DID، بدون احساس
اینکه میتوانند بر آنچه اتفاق که میافتد تأثیر بگذارند، آنچه را که اتفاق میافتد،
"میبینند"/آگاه هستند و برخی دیگر با سایر بخشهای "خود
دو پاره" ارتباط برقرار میکنند و بحث میکنند.
درمان
رواندارویی DID ترجیحاً شامل داروهای ضدافسردگی، مهارکنندههای انتخابی بازجذب
سروتونین (به اصطلاح آمادهسازیهای SSRI) است.
هدف درمان شامل پردازش آسیبی است
که معمولاً پشت این اختلال/دو پارگی قرار دارد. پس از آن، هویتهای فرعی مختلف در یک واحد کارآمد و
پایدار ادغام میشوند.
دلیل اینکه درمان اغلب طول می کشد
این است که درمانگر باید تمام هویتهای فرعی مختلف را بشناسد و اعتماد بسیار
پایدار و محکمی بین خود و بیمار برقرار سازد تا درمان را بپذیرد.
اولین گام درمانگر ترسیم تمام
هویتها، ویژگیها، احساسات و رابطه آنها با یکدیگر است که میتواند زمان بسیار
زیادی طول بکشد زیرا هویتهای فرعی اغلب 10 تا 15 و گاهی اوقات حتی بیشتر است.
اگر هرکدام از "هویتها"
درمان را یک تهدید بداند، میتواند کل درمان را خراب کند، که مطلوب نیست. به ویژه
هویتهای کودک برای برقراری یک رابطه خوب مهم است، زیرا این افراد اغلب تنها کسانی
هستند که از مشقت/
آگاه هستند.
علاوه بر این، برای ایجاد آسیبهای
جدید و واکنشهای جدی در بیمار، اغلب از هیپنوتیزم
استفاده می شود.
افراد مبتلا به اختلال هویت تجزیهای
اغلب به راحتی تحت تأثیر هیپنوتیزم قرار میگیرند و زمانی که در مسیر هیپنوز قرار
دارند، داستان مشقتبار خود را میتوانند بیان کنند، در غیر این صورت یادآوری مشقت، میتواند به ـ خودی ـ خود یک آسیب تازه دیگری باشد که
به بیمار تحمیل میشود. در آن مرحله، خطر رفتار آسیبرسانی به خود زیاد است، زیرا
هویتهای فرعی مختلف اغلب یکدیگر یا خودشان را به خاطر سوء استفاده احتمالی که در
پس آسیب نهفته است، سرزنش میکنند.
هویتهای جزئی همیشه متوجه نمیشوند
که متعلق به یک تن و بدن هستند. این بدین معنا ست که رفتار آسیبرسان به خود نباید
متوجه خود بدن باشد.
پس از درمان و ادغام، ادامه درمان
نیز مورد نیاز است، زیرا بیمار دیگر هویت جزئی ندارد تا بتواند مشکلات و ناکامیها
را با آنها در میان بگذارد، بلکه باید خودش با این مشکلات مقابله کند.
برای برخی از مبتلایان، درمان
مؤثر نیست، اما آنها باید یاد بگیرند که با این اختلال زندگی کنند و تعادلی بین هویتهای مختلف را، پیدا
کنند.
هویتهای جزئی مشترک
کودک آزار
و سوءاستفاده احتمالی در دوران کودکی را به یاد می آورد که سپس به مشقت
منجر شده است.
نوجوان اغلب احساسات مبالغهآمیز/تند و بیش از اندازه از خود نشان میدهد.
محافظ یک
هویت جزئی است که
وظیفه خود را محافظت از هویت جزئی دیگری که محافظ در برابر حملات خارجی بهآن
اهمیت میدهد، میداند.
مقاومت منفی یا
تهاجمی که باعث ایجاد مشکل می شود، بهویژه در طول درمان.
*******
Strange Case of Dr Jekyll and Mr Hyde
رمانی کوتاه است که توسط نویسنده اسکاتلندی به نام
در سال ۱۸۸۶ در لندن منتشر شدهاست. در این رمان، دکتر
جکیل، که به مبحث دوگانگی شخصیت علاقهمند است، دارویی برای جدا کردن
جنبههای خوب و بد انسانیش میسازد. از جنبههای بد، فردی به نام آقای «هاید» پدید
میآید که دست به اعمال جنایتکارانه و حتی قتل میزند.
دکتر جکیل خود را در شرایطی مییابد که دیگر
نه قادر به کنترل آقای هاید است و نه میتواند از قالب آقای هاید خارج شده و به
صورت اصلی خود یعنی دکتر جکیل درآید…
این رمان کشمکش درونی بد و خوب هر انسان را
به تصویر میکشد. سبک نوشتاری رمان بسیار جذاب و غنی است و به عنوان مرجعی مهم در
مبحث دوگانگی شخصیت
از آن یاد میشود.
سرگذشت دکتر جکیل و آقای هاید منبع الهام
قطعات تئاتر، فیلمهای سینمایی و چندین آهنگ بوده است.
ویکتور فلمینگ در سال ۱۹۴۱، این رمان کوتاه را تبدیل
به فیلمی با ژانر ترسناک و علمی-تخیلی کرد که کاندیدای سه اسکار (کاندیدای اسکار بهترین
موسیقی-کاندیدای اسکار بهترین تدوین-کاندیدای اسکار بهترین فیلمبرداری) در سال
۱۹۴۲ شد.
*******
اصطلاح "alter ego"
از کلمات لاتین alter "دیگری" و ego
"خود" ساخته شده است.
شرح
یک) شخص
دوم در درون فرد مانند سندرم تجزیه.
راه دوم برای بودن، برای مثال به
عنوان یک مرد خانواده مهربان و حرفهای خونسرد.
نویسندگان و شاعران میتوانند
شخصیتی جایگزین را در آثار خود بهوجود
آورند. همچون مولوی و شمس.
دو) شخصی
که به قدری شبیه به شخص دیگری است که او را به عنوان "خود دیگر"، خود تصور میکند.
که از طریق آن شخص خود را در قالب
شخص دیگری میبیند و بنابراین میتواند خود را از "بیرون" ببیند.
کامکار 2018/12/01
کیش و فیش
حال و روز
پارهای از دوستان در فیسبوک
همانگونه
که میدانید شیخ بهایی به دلیل تزکیه نفسی که داشت بر علوم غریبه مسلط بود.
اینطور
روایت شده که روزی شیخ بهایی با چند نفر از شاگردانش در بازار مشغول حرکت بود.
در گوشهای
از بازار دید شخصی گنجشکها را گرفته و به سیخ میکشد و بر روی آتش میگذارد و
گنجشک سرخ شده را میفروشد.
بوی گنجشکهای
سرخ شده، هوش از سرها میبرد و خیلیها از او گنجشک را میخریدند و میخوردند.
در این
میان افرادی هم بودند که پول نداشتند گنجشک بخرند و بخورند.
شیخ بهایی
به فروشنده نزدیک شد و از او خواست تا به کسانی که پول ندارند و هوس خوردن کردند
یک گنجشک و یا نیمی از آن را بدهد اما آن شخص قبول نکرد.
شیخ از او
خواست پس لااقل بساطش را به داخل مغازهاش ببرد تا بوی گنجشک در دل مردم هوس
نیاندازد.
فروشنده
هم که این کار را به عمد انجام میداد از این درخواست هم امتناع کرد.
شیخ به او
گفت:
اگر این
کار را نکنی گنجشکها را کیش میدهم تا بپرند.
گنجشک
مرده مگر می پرد؟!
فروشنده
قبول نکرد و فکر کرد این شخص دیوانه است.
شیخ بهایی
نیز گفت:
کیششششش!
گنجشکها
به اذن خدا زنده شدند و پر درآوردند و پرواز کردند.
مردم که
این صحنه را دیدند دور شیخ بهایی را گرفتند.
یکی گفت
پیامبر است!
یکی گفت
پسر یا نوه پیامبر است!
یکی گفت
حتما امام زمان است!!!
و یکی از
شاگردان رو کرد به شیخ و گفت:
ای شیخ
ما؛ این چه کاری بود کردی؟
الان مردم
تا روزها ما را رها نمیکنند و از کار و زندگی افتادیم.
شیخ گفت:
ای جوان
نگران نباش. این جماعت به کیششششی میآیند و به فیششششی می روند.
شاگردان
تعجب کردند!
به
فیششششی می روند؟!!!
یعنی چه؟
شیخ گفت:
نگاه کنید!
شیخ دامن
اصفهانیاش را بالا زد و اگر بیادبی نباشد دور خود فیش کرد [شاشید].
مردم که
این صحنه را دیدند همه گفتند:
برویم آقا
این مرد دیوانه و خل است.
و همه
آنجا را ترک کردند.
شیخ رو
کرد به شاگردان و گفت:
دیدید،
گفتم!
اینها به
کیشششی میآیند و به فیششششی می روند!
کامکار 2018/11/15
و از آنجا که انسان پیکر نیافته و پیکر پذیر است!!!
قابل
توجه آنکه گفت:
"... ــــ کی
(چه کسی) گفته که زرتشت دین یا مذهب است."
ای
ایرانی بیدار شو!
دین،
که به آن آیین، و کیش نیز گفته میشود؛ در لغت به معنای راه و روش تعبیر شده که بر
این اساس میتوان آن را به راه و روشی که افراد انسان برای زندگی خود اختیار میکنند
تعبیر نمود.
همچنین
دین در اصطلاح یک جهانبینی و مجموعهای از باورها است که میکوشد توضیحی برای یک
رشته از پرسشها که در طول زندگی بشر برای او مطرح میشود مانند چگونگی پدید آمدن
اشیا و جانداران و کیفیت آغاز و پایان احتمالی چیزها، و چگونگی زیستن ارائه دهد.
زرتشت
. [زَ ت ُ](اِخ ) زردشت را... گویند که پیشرو و پیشوای آتش پرستان است . (برهان)
(آنندراج).
بمعنی
زردشت. (جهانگیری).
یکی
از نامهای شت زردشت. (ناظم الاطباء).
اصل
آن زَرَثوشتَرَ است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). زردشت، نام شخصی است از نسل
منوچهر.
شاگرد
افلادوس حکیم که شاگرد فیثاغورث بود و در زمان گشتاسب دعوی نبوت کرد و مجوس او را
پیغمبر دانند و زند را کتاب آسمانی گویند و زعم فردوسی آن است که او از نسل
ابراهیم (ع) است و نامش ابراهام و زردشت لقب او همچنانکه نام حضرت ابراهیم اپراهام
و زرتشت لقب او، چنانکه می گوید:
نهم
پور زردشت پیشین بد او
براهیم
پیغمبر راستگو
و
معنی ترکیبی آن، زردشت یعنی آنکه زر پیش او زشت و مبغوض است، چنانکه در لغت دشت
گذشت و اکثر اهل اسلام او را کاذب و ساحر دانند و شیخ مقتول و فاضل شهرزوری و علامه
شیرازی و جمعی از متأخیرین، چون علامه دوانی و میرصدرالدین و غیاثالدین منصور او
را نبی فاضل و حکیم کامل دانند و اﷲ اعلم و زراتشت، زرداهشت، زردهشت، زرادشت و
زراهشت نیز گویند. و بعضی گفتهاند او آذربایجانی بود، چون گشتاسب معجزه طلب کرد، به
کوره مس تفته اندررفت. و در فقه امامیه از اهل بیت منقول است که مجوس را شبه کتاب
از آن ثابت کنند که ایشان را رسولی بود زردشت نام ، قوم فرس وی را تصدیق نکردند و
بکشتند و کتاب وی بسوختند و بعد از قتل پشیمان شدند و هر کس هرچه از کتاب وی
یادداشت نوشتند و خود نیز چیزی بدان دربستند و آن زند است که الحال در میان است.
(فرهنگ رشیدی) (از غیاث اللغات).
و رجوع
به تاریخ ایران باستان ، یشتها، مزدیسنا، یسنا، خرده اوستا و زردشت شود.
*****
زرتشتیان
ایران یک اقلیت مذهبی در کشور ایران هستند که به دین زرتشتی معتقد میباشند. بیشتر
این افراد در استانهای یزد و کرمان بسر میبرند. همچنین در قرن بیستم بر اثر
مهاجرتهای گسترده این اقلیت در شهرهای تهران، شیراز، اصفهان و اهواز نیز حاضر
هستند. بیشتر زرتشتیان به گویش "به ـ دینی" که از زبانهای ایران مرکزی بشمار
میرود تکلم مینمایند.
مَزدَیَسنا
یا دین زرتشتی نامِ دینِ پیامبرِ ایرانی، اشوزرتشت اسپنتمان است.
مزدَیَسنا
صفتی است بهمعنای پرستندهٔ اهورامزدا. مزدا همان خدای یگانه است.
مزدَیَسنا
ضدِ دیویَسنا است. دیویَسنا هم بهمعنی پرستندهٔ دیو یا دَئِوَ است و ضدِ آن واژهٔ
"وی-دَئِوَ" یا ضدِ دیو است.
مزدَیَسنا پیرامونِ ۱۲۰۰ (پیش از میلاد) تا ۱۰۰۰ (پیش از میلاد) از سوی پیامبر
ایرانی، زرتشت اسپنتمان، پایهگذاری شد.
دین
زرتشتی برپایه یگانهپرستی است، یعنی زرتشتیان به خدای بزرگی به نام اهورامزدا
ایمان دارند و برخی نیروهای طبیعی مانند آب، آتش، باد، خاک و خورشید را داری ایزدی
مأخوذ از صفات خداوند میدانند و سرچشمه پلیدیها و تاریکیها را در وجود خبیثی به
نام اهریمن جستوجو میکنند (نقل از: علیرضا شاهپور شهبازی، راهنمای مستند
تخت جمشید. بنیاد پژوهشی پارسه-پاسارگاد. چاپ ۱۳۸۴. تهران: انتشارات سفیران و انتشارات
فرهنگسرای میردشتی، ۱۳۸۴. ۱۸. شابک ۴–۶–۹۱۹۶۰–۹۶۴.)
خدای
نیکسرشت در کیش زرتشتی، اهورامزدا نام دارد که به معنی سرور دانا است و پرستیده
میشود. برای اهورا مزدا در هرمزد یشت، در حدود شصت صفتِ نیک آورده شده و تقریباً
همهٔ چیزهای خوب به وی منتسب شدهاست. بر اساسِ گاتها، اهورامزدا هم آفریننده
روشنایی و هم تاریکی است.( گاتها، یسنا چهل و چهار، بندِ پنجم را ببینید)
چو
یک چند سالان برآمد برین
درختی
پدید آمد اندر زمین
در
ایوان گشتاسپ بر سوی کاخ
درختی
گشن بود بسیار شاخ
همه
برگ وی پند و بارش خرد
کسی
کو خرد پرورد کی مرد
خجسته
پی و نام او زردهشت
که
آهرمن بدکنش را بکشت
به
شاه کیان گفت پیغمبرم
سوی
تو خرد رهنمون آورم
جهان
آفرین گفت بپذیر دین
نگه
کن برین آسمان و زمین
...
بیاموز
آیین و دین بهی
که
بیدین ناخوب باشد مهی
اسفندیار
که پسر گشتاسب است، همچنان رستم، پهلوانی است. اسفندیار از صفت ویژه ای نیز
برخوردار است، و آن «روئین تنی»ی ست. او همچون رستم، هفت - خوانی را پشت سر گذارده
و شاهزادهای ست که «دین
بهی» (زرتشتی) را نیز گسترانیده و گیتی را بر پدر راست ساخته.
کامکار 2018/07/23
و آموزش و پرورش دروغگویی را!!!
دکتر محمد حجازی، روانشناس، در یکی از
کتابهای خود بنام «آئینه» زیر عنوان «آرزو» فشار پدیدار «خودانگاری» و پنهان
سازی/لاپوشی واقعیت را در روند تربیتی نونهالان، چنین بیان میدارد:
بچه بودم، تابستان به ییلاق رفته بودیم. هر
روز عصر بچهها به دنبال گوسفندان از کوه میآمدند (و) میگفتند:
ـ نزدیک قله، دشتِ سبزی است، آبهای زیاد
دارد از آن بالا شهر و دنیا را میشود تماشا کرد. تا
نبینی نمیشود گفت.
دلم میخواست
من هم بهبیباکی و توانایی آنها بودم. شاید آنها هم دلشان میخواست وسایل تنبلی
مرا داشتند. یک روز به کدخدا گفتم:
ـ من فردا با
بچهها به دشت میروم. تا آنجا چقدر راه است؟ (کدخدا) خندیده گفت:
ـ خیلی باید
رفت، تا آنجا برسی و خیلی خسته میشوی. گفتم:
ـ اگر دشت
پشت این کوه باشد برای من دور نیست. مگر تا آنجا چقدر راه است؟
گفت:
ـ پنج ساعتِ
تمام باید سربالا رفت. از ترس دلم ریخت. اما کار گذشته بود فردا با قدمهای محکم
با کدخدا و بچهها به طرف مقصود روانه شدم. با خود گفتم:
ـ تا جان
دارم خستگی نشان نمیدهم. هنوز در حِدَّت تصمیم بودم (که) کدخدا گفت:
رسیدیم! دشت
اینجاست.
از خوشحالی
چند قدمی دویده گفتم:
ـ من حاضرم
تا قله بروم، اما شما گفتید پنج ساعت راه است. (ما) دو ساعت و نیم است که حرکت
کردهایم. (کدخدا) گفت:
ـ اگر می
گفتم دو ساعت راه است، خسته به اینجا میرسیدی، پنج ساعت گفتم که دو ساعت راه
آسان، بیایی.
کامکار 2018/03/06
ایران را تازیان اشغال کردند
تا زمانی که شعار ما این باشد که:
ایران را تازیان اشغال کردند و تازیان این چنین و آن
چنانند؛؛؛ وضعیت ایران و ایرانی همین است که هست!
کمی بیش از هفتاد و پنج سال از جنگ همهگیر (به اشتباه
جنگ اول/ دوم جهانی) اروپا میگذرد. جنگی که دامنگیری اروپا و چند کشور غیر
اروپایی نیز شد.
در این جنگ ویرانگر (جنگ فراگیر اول؛ اوت ۱۹۱۴ تا نوامبر ۱۹۱۸ و دوم بین اول سپتامبر ۱۹۳۹ تا دوم سپتامبر ۱۹۴۵ بود.) شهرهایی همچون:
لندن، برلین؛ کراکف؛ هیروشیما؛ ناکازاکی؛ ورشو؛
نورماندی؛ و .. با خاک یکسان شدند..
آیا اثری از این خرابی های هنوز وجود دارد؟
آیا هنور که هنوز است، در این شهرها کسی گریه و زاری می کند؟
آیا هنوز دستان غم در آغوش می فشارند و از فعالیت و سازندگی دست کشیدند؟
.
سازندگی چاره ساز است!
افسوس بر گذشته پیام مرگ است.
فســانه گــشـت و کهن شد حدیث اسکندر
سـخـن نو آر که نو را حلاوتی است دگر
فسـانـــه کـهـن و کـارنــامـه دروغ
بـکـار نـایــد رو در دروغ رنـــج مـبـــر
شنیدهام کـه حدیثی که آن دوباره شود
چو صبر گردد تلخ، ار چه خوش بود چو شکر .
.
هم اینک اگر از یک اروپایی و یا ژاپنی در این مورد پرسش
کنید می گوید:
«ـ زمان طولانی از آن گذشته است. ما شهرهای خود را از نو ساختیم.»
ولی مردم شریف ایران غم آن دارد که عرب 1400 سال پیش آمد
و چه ها که نکرد.
آیا این آب در هاون کوبیدن نیست؟
آیا این شانه خالی کردن از زیربار مسئولیت نوسازی وطن
نیست؟
و برای بیشتر دانستن این مکانیزم روانی به آدرس زیر
مراجعه کنید. و ریشه این اندیشه بیهوده را به خشکانید.
کامکار 2017/10/15
کلاه شرعی
"کلاه شرعی ساختن یا سرش گذاشتن"
دهخدا
کلاه شرعی را چُنین بیان کند:
«حیله در
احکام، چنانکه ربا را بنام مال الاجاره حلال شمردن. حیله شرعی برای ابطال حقی یا
احقاق باطلی» و
«نامشروعی را
به حیل صورت شرعی دادن»،
تعریف
کردهاست.
در ترکیب
اصطلاح "کلاه شرعی":
به عنوان
پوشانندهٔ سِر، از واژه کُلاه که نوعی سَرپوش است عاریه گرفته شده که در مَجاز به
معنای:
وسیلهای
برای سرپوش گذاشتن بر روی هرگونه منهیات و "محرمات" و بنابراین:
مکر،
تزویر و حیله به کار رفته است. منظور از شرع نیز دستورات دین و آنچه مشروع و حلال
است میباشد.
بنابراین
کلاه شرعی در واقع سرپوش حیله و مکر است که «در لباس شرع بر سر دین و اخلاق و
وجدان و انصاف و شرایع الهی گذاشته میشود».
.
نویسنده
خود شاهد ماجرا پیامد بوده است.
در زمان
کودکیم (60 تا 70 سال پیش)؛ برای زیارت به مشهد رفته بودیم. پدر مرا به "چهارشنبه
بازار" برد. در آنجا همه چیز می فروختند. شخصی مشغول فروش پوست روباه بود.
پدرم درگوشی آنطور که دیگران نشنوند به من گفت:
فروش پوست
حیوانات وحشی و گوشتخوار در دین اسلام حرام است. حال دقت کن و ببین این نابخرد که
خود را مسلمان می داند چگونه و با چه حیلت این پوست ها را "آب" میکند.
خریدار
نزدیک شد. دستی به پوست زد و انگشت در قلاب که پوست برآن آویز بود برگرفت و پرسید:
حاجی این "قلاب"
چند است؟
و پس از
کمی چانه زدن گفت:
باشد من
این قلاب را به ... تومان می خرم.
فروشنده
هم قلاب و پوست بدان آویخته را از حلقه چوب آن برآورد و به مشتری داد و مبلغ را در
جیب نهاد.
پدرم گفت:
«به این می
گویند؛ کلاه شرعی».
کامکار 2017/06/01
بسی رنج بردم در این سال سی
"بسی رنج بردم در این سال سی
عجم زنده کردم بدین پارسی"
سرودهی شاه سخن، حکیم ابوالقاسم فردوسی توسی ست؟
درصورتی که نیست!!!
جملهی "عجم زنده كردم بدین پارسی" نیمهی دوم بیتی بسیار
مشهور (بسی رنج بردم در این سال سی/ ...) و زبانزدِ خاص و عام است. این بیت، در
هیچ یك از دست نوشتهای كهن شاهنامه، در متن بنیادین (اصلی) نیامده و تنها در
زمرهی بیتهای نسبت داده شده به فردوسی در هجونامهی برساخته به نام او دیده میشود.
كلید واژهی معنا شناختیِ این بیت، واژهی عجم است كه در «فرهنگ وُلف»، تنها چهار
كاربرد از آن در سراسر شاهنامه، به ثبت رسیده است: یكی
در «گشتاسپ نامهی دقیقی» (مُل، ج 4، برگ 214، =
مسكو، ج 6، برگ 120، = خالقی مطلق، دفتر 5، برگ 150، دیگری
در بیت 34 از 45 بیتِ «ستایش نامهی محمود» در
آغاز «روایت پادشاهی اشكانیان» (مُل، ج 5، برگ 135، = مسكو، ج 7، برگ 114،
= خالقی مطلق، دفتر 6، برگ 137)، سومین آنها
در پایان «روایت پادشاهی یزدگرد سوم» (مُل، ج 7، برگ
252، = مسكو، ج 9، برگ 382، = خالقی مطلق، دفتر 8، برگ 487) و سرانجام، چهارمین
مورد
در بیت آمده در «هجونامه»ی آن چنانی كه پیشتر، بدان
اشاره رفت.
چنان كه میبینیم، یك مورد از این بسامدهای چهارگانهی
واژهی "عجم"،
كه وُلف بدانها اشاره میكند، در میان بیتهای سرودهی دقیقی و افزوده بر
شاهنامه است كه حساب سرایندهاش را باید از فردوسی جدا شمرد و مورد دیگر در «هجونامه»
جای دارد، كه همهی شاهنامه شناسان روشمند این روزگار در ساختگی و افزوده بودن
آن، همداستانند، و تنها دو كاربرد آن در سرآغاز "روایت پادشاهی اشكانیان"
و پایان "روایت پادشاهی یزدگرد سوم"، سرودهی فردوسی است و این
هر دو نه در ساختار متن بُنیادین شاهنامه؛ بلكه در میان بیتهایی جای دارد كه
استاد توس، آگاهانه و به خواست "پاس داشتن" حماسهی بزرگش از گزند محمود فرهنگ ستیز
و كارگزارانش (ناگزیر و با اكراه) بر متن اثر خویش افزودهاست و بایستگیهای سخن گفتن
با و یا دربارهی كسی همچون محمود، «یمین» (دست راست) دولت خلیفهی ایران ستیز
بغداد را نیز میشناسیم. پس،
هرگاه گفته شود كه دشنام واژهی "عجم" در
متنِ شاهنامهی فردوسی هیچ كاربردی ندارد، گزافه گویی نیست.
چنین مینماید كه واژهی "عجم" به دلیل بار
منفی و مفهوم اهانت بار و ریشخند آمیزی كه در اصل داشته (گنگ، لال) و عربها [برای
نخستین بار پس از بنی امیه، آریا ادیب] آن را در اشاره به ایرانیان و دیگر قومهایی
كه نمیتوانستند واژههای عربی را مانند خود آنان بر زبان آورند، به كار میبردند،
در ناهمخوانی آشكار با دیدگاه فرهیختهی ایرانی، فردوسی بوده و نمیتوانسته است
در واژگانِ شاهنامهی او جایی داشته باشد و تنها در سدههای پس از او كه بار وَهنآمیز
این دشنام واژه فراموش شده بوده است، بیتِ «بسی رنج بُردم ...» با دربرگیریِ این
واژه به فردوسی نسبت داده شده است و از آن زمان تاكنون بسیاری از كسان، آن را
اصیل شمرده و حتا مایهی فخر شمرده و در هر یادكردی از فردوسی و شاهنامه، آن را با
آب و تاب تمام و هیجان زدگی، بر زبان آورده یا بر قلم رانده و نادانسته، نكوهش را
به جای ستایش برای ملت و تاریخ و فرهنگ خود، پذیرفتهاند!
سازندهی این بیت، سخنِ راستین شاعر را در پیش چشم داشته
كه گفتهاست:
"من این نامه فرّخ گرفتم به فال
بسی رنج بُردم به بسیار سال."
کامکار 2016/02/03
حیوان، احمق نیست!
انسان احمق است.
حماقت و ابلهی بر ستونهای تعصب استوار است.
و
هرگونه تعصب فکری/اندیشهای؛ خود، دین است.
حتا اگر این اندیشه، در ناخداباوری قالب ریزی/بندی شود.
انسان در طول تاریخ بطور پیگیر دچار «توهم» بوده است.
و عامل تَشَکُلِ
(Gestalt factor) توهم، از باورداشت و برداشت پدیدهای است
که:
از زاویه "همین است و جز این نیست/یقین" به آن نگران باشیم.
پافشاری بر درک و تأکید بر درست بودن باورداشت خود از یک پدیده، ما را به
گسترده پهنای تعصب میکشاند.
و
این نشانه حماقت است. چون؛
اگر؛ هرازگاهی کتاب و یا شعری را دو و یا بیشتر بار بخوانیم، درک "ما"
از آن نوشته و یا منظوم متفاوت خواهد بود.
خرد؛
از درنگ است. و
این دومی "ما" را از گسترده بیکران صحرای خشکِ توهم؛ به دشت زاینده
خیال با جویبارهای زندگی بخش حکمت راهنمایی می کند.
کوتاه سخن آنکه:
ماهیت خرد و بینش، مهربانی و
ماهیت حماقت؛ تعصب فکری ست.
کامکار 2016/01/03
سهگوش نامیمون
تا خری نباشد؛ خرسواری نیست!
باری؛ در فرهنگ کُهن و نیز، امروزین ایران، به علت استمرار اوضاع مخاطره آمیزِ
اجتماعی (بطور پیگیر و مدام)، امنیتِ شخصی مردم بطور پیگیر در خطر میبوده/بوده
و هست. این سیلان و جاری شدنِ تهدیدِ خطر، میزان ضریب ترس را افزایش داده و اهمیت
به امنیت را، نزد مردم تا آن حد بالا میبرد که، اهمیت به امنیت، باعث ارج نهادن
به قدرت و اطاعتِ همراه با وحشت از بالادست، می گردد.
برخورداری از قدرت، و کوشش در راه پیروزی بر ترس، تحت تأثیر کارکردِ یکی از
ساز - و - کار دفاعی روانی Defence mechanisms ، بنام «جابجایی» Displacement
(psychology)، در نهایت جایگزینِ Substitution، برخورداری از خوشبختی و امنیت میگردد.
و مردم این رسم بیمارگونه را روندی معمول میپندارند بدین معنا که کوشش برای کسب
قدرت را، تنها راه ترقی و پیشرفت میشمُرند و کاربردها/کارکردهای خود را به سوی
این هدف (یعنی به دست آوردن قدرت)، جهت میدهند. از این روی، رفتار هدفمندانه و
سلطهجویانه و قدرت طلبانه در سطوح مختلفِ جامعه بارز میشود و لاجرم، یکپارچگی
ساختارِ کوشش برای کسب قدرت، بطور عینی در قالب قدرت نهایی، در دست شخص اول مملکت
قرار می گیرد.
این قدرت بصورت سلسله مراتب و در سطوح پائینتر به دست خوانین، وزیران،
اربابان و کدخدایان، کارفرمایان و ... دیگر فرمانبران متجلی میگردد.
در این دوران رفتار صاحبان قدرت، الزاماً استثمارگرانه است و از چاشنی خصومت،
تعیین تکلیف، امر- و- نهی و اجحاف نیز، بیبهره نیست (وضعیت کنونی پاکستان؛ سال
1394). اشخاص صاحب قدرت/منصب و با نفوذ از این مبادی در جهت امنیت خویش استفاده میکنند.
وزیر مجبور است برتری مقام اول مملکت را بپذیرد، و کدخدا در مقابل ارباب سر تعظیم
فرود میآورد، و دهقانان و کشاورزان و کارگران در مقابل افراد مافوق خود مجبور به
اطاعت و وفاداری هستند. و نزول این ظُلم تا پائینترین سلول اجتماعی (خانواده)،
سرایت کرده، گستردگی خود را، دنبال مینماید. و
وابستگی اجتماعی - اقتصادی مردم، به گروه حاکم منجر به تسلیم در برابر هرنوع
قدرتی (اسیدپاشی اصفهان فراموش نشود) میشود.
این شیوه رفتاری یعنی موضعگیری تسلیم و رضا در برابر قدرت را، در داستانها،
احادیث، حکایات، هزلیات، تمثیلات و قصهها و اتل ها/متلها و متلکهایی که از زمانهای
دور/نزدیک باقی است، به خوبی میتوان مشاهده نمود و بازشناخت.
فقر مادی و محرومیتهای اجتماعی نوعی حالت درماندگی و تسلیم در برابر قدرت
بالاتر را در مردم بهوجود میآورد و از آنجا که آنها در دنیای واقعی و زندگانی
روزمره موجبی برای تشویق و دلگرمی و راحت ندارند، دست بهسوی نیروهای شگفت انگیز و
فراطبیعی دراز میکنند.
و برای جلب رضایتش پیشانی بر زمین میسایند و جای این فرسایش برپیشانی خود را
با افتخار به دیگران نیز نشان میدهند. آنها ریاضت در پی ریاضت میکشند ولی نه از
آفات کاسته میشود و نه از امراض، و نه بر امر بیعدالتی حاکم بر جامعه خدشهای
وارد می آید.
در این هنگام و زمانی که "او" نیز به آنها پاسخی نمیدهد و سعی آنها
دراین خصوص هم بینتیجه میماند، به افیون و مخدر میگروند. و چون بیثمری این را
نیز میچشند، به خط سومی روی میآورند و در برابر فرمان ساختگی سرور خیالی خود
یعنی سرنوشت/تقدیر تسلیم می شوند. در نتیجه روند ارزشها در جامعه ایران بههمانگونه
که در جدول طبقهبندی ارزشها (نک. ناسازواری ارزشها وبلاگ محمدرضا کامکار در GOOGLE)
نیز مشاهده میشود، سهگوش ویژهای را بوجود میآورد. این سه گوش با فرو بردن
چنگالهای زهرآلود خود در پیکربندی فرهنگ این سرزمین، گویی هستی و کارکرد نامیمون
و ناخرسند خود را، جاودانه و ابدی ساخته است.
نتیجه عینی و وجود کاملاً ملموس این سهگوشِ ناشگون و کارکرد آن در جامعه،
مردم را دچار فالج اندیشه ساخته است. و فرایند روابط اجتماعی بر این اساس قوام میگیرد
که:
هر انسان مطیعی (که بر اثر فقر مادی و محرومیتهای اجتماعی، مطیع شده است)
نیازمند آن است که کسی بر او تسلط داشته باشد و به جای او فکر کند و بر او فرمان
دهد که او چگونه بیندیشد و عمل کند. همچنان که، هر فرد سلطهجو و حاکمی برای کسب
قدرت، به وجود افراد مطیع نیاز دارد.
و به قول معروف تا خری نباشد؛ خرسواری نیست!
کامکار 2016/02/01
هویت
با در نطر
گرفتن آنکه پیشرفت و آتش احساس ایرانی بودن و تکیه بر کوروش/ داریوش و زرتشت/تخت
جمشید در فضای مجازی بسیار تند شده و زبانه های بلند کشیده است، من چند پرسش را به
بحث می گذارم تا شاید فرهیختگان در این فضا پاسخ مناسب دهند. و بر توانایی اندیشه
ایرانیان افزون شود.
طرح چند
پرسش:
آیا ما
هویت مسیحی/یهودی و یا (هر نوع دینی دیگر) داریم؟
آیا هوینی
بنام اسرائیلی/هندوستانی/ سوئدی و آرژانتینی ... وجود دارد؟
آیا هویت
باختنی ست؟ اگرپاسخ آری باشد چگونه می توان آن را باخت/نه باخت؟
آیا ملتی
(تمام مردم یک سرزمین) می تواند بیهویت شود؟
چگونه دو
هویت میتوانند با هم دشمن/ دوست باشند، شرایط دشمنی/دوستی دو هویت چیست؟
همین بیسودان
هستند که ایران را به باد دادند. هیچ کس هم نیست که بیسوادی چنین ابلهانی را
برملا سازد.
چگونه
هویتی دشمن هویت دیگری میشود؟
هیچ هویتی
نمیتواند دشمن هویت دیگری باشد. و چقدر مردم بی سواد ایران نافهم باید باشند که
باور کنند ناسیونالیسم افراطی میتواند یک توطئه بیرون مرزی باشد و توسط «غرب» (که
معلوم نیست کجاست!) صورت پذیرد.
بطور
کوتاه؛
هویت:
اریکسون اریک اریکسون Erik Erikson
زاده ۱۵ ژوئن ۱۹۰۲ در فرانکفورت – مرگ ۱۲ مه ۱۹۹۴ در ماساچوست روان شناسی آمریکایی آلمانیالاصل بود. اولین کسی بود که هویت
را به عنوان دستاورد مهم... شخصیت نوجوانی و گامی مهم به سوی تبدیل شدن به فردی ثمربخش و خشنود تشخیص داد.
تشکیل هویت عبارت است از مشخص کردن چه کسی هستید،
و برای چه چیزی ارزش قائلید، وچه مسیری را می خواهید در زندگی دنبال کنید.
یک کارشناس، هویت را به صورت نظریه روشن درباره
خود به عنوان عامل منطقی، عاملی که براساس خرد کار می کند، مسوولیت این اعمال را
میپذیرد ومیتواند آنها راتوضیح دهد، تعریف کرد.
این جستجو برای آنچه در مورد خود درست و واقعی
است، نیروی پیش برنده درپس خیلی ازتعهدات جدید است، ازجمله احساس تعهد نسبت به جهتگیری
جنسی، شغلی، روابط میان فردی و درآمیختگی باجامعه، عضویت در گروه قومی، و
آرمانهای اخلاقی، سیاسی، مذهبی، و فرهنگی.
اریکسون مراحل رشد انسان را به هشت مرحله تقسیم
کرد و دوران نوجوانی و بلوغ را پنجمین مرحله از مراحل هشتگانه رشد قلمداد کرده
است.
بحران این مرحله بیدار شدن احساسهایی ازهویت در
مقابل گم گشتگی نقش اتفاق میافتد.
بیرون آمدن از دوره نوجوانی با احساس هویت مستلزم
آن است که خود پنداره به دو طریق تکامل یابد:
اول، شخص باید خودپندارههایی را که در طول چهار مرحله روانی پیشین
شکل گرفته است تحکیم بخشد،
دوم، خود این خود پنداره منسجم بایستی با تصوری که دیگران ازاو
دارند یکی باشد.
تنها بدین طریق احساسی کامل ازهویت میتواند پدید
آید.
*****
هویت های کلان در جهانِ سیال متلاشی میشوند.
آنها که این درونفکنی را پذیرا نباشند،
همچون هلندی سرگردان در زندگی فراکُنشی خویش،
معلق و حیران میمانند.
بطور بسیار فشرده!
هویت بیشتر در مورد آن که «شما»
·
چیستی؟ (جنسیت/چه تفکیک بین زن و مرد و یا آنکه این بشقاب
چینی ست و آن لیوان از شیشه است). و یا «شما»،
· کی/چه کسی هستید؟ ایرانی، هندی، آمریکایی ... و یا سوئدی.
تابعیت چه کشوری را دارا میباشید. و نقش شما در جامعه چیست. آیا پدر/مادر هستید؟
آیا شما فضانورد هستید و یا کارمند بانک؟
شخصیت بیشتر در مورد آن که «شما»
·
همسازی ساختمانی بدن شما چگونه میباشد. صفات ظاهری شما
جامعه پسند است یا خیر. کردار، گفتار و پندارهای شما در چه دوایری سیر میکنند و
تلاقی آنها با یکدگر چگونه میباشد. آیا آنها با یکدگر سازگار هستند و ... علایق،
استعداد و تواناییهای شما چیست؟
·
کل خصوصیات و صفات فرد است.
· در امور روزانه فردی خوش بین/بدبین، موافق/مخالف، سلطه
جو/مطیع، ترسو و بزدل/ شجاع و بی باک، ...
·
هویت برای اشخاص مشخص است و فرد بدان آگاه است. ولی اما که،
ممکن است فرد به شخصیت درونی خود آگاه نباشد.
کامکار 2015/05/13
و من نیز
همچنین!
با الهام از نگاره خانم:
شکوه ارشادی، که در زیر آمده است.
همه،
دروغ گویند و دروغ پرداز!
تفاوت هایی
که می بینی، فقط در آن ست که
گروهی از دروغ پردازان، دروغ های
بزرگ تر می گویند،
لاجرم دروغ شان سخت تر
و دیرتر فهم شود و باورداشت دروغ شان
طویل تر و عبیدان پیروش،
بیش تر بُوَد.
روحانیش
کاذب است و دروغگو، پزشکش نیز همچُنین.
صنعتگرش
کذاب، هنرمند و شاعرش نیز همچُنین. فروشنده و خریدارش یاوه میبافند، تولید کننده
و مصرف کننده اش نیز برهمین روال.
فیلسوفش
دروغ گفت، روانشناس دروغ می گوید.
گوینده اش دروغ باف،
شنوده اش دروغ پرداز.
نقاش و بیننده نقاشیش دروغ گو.
به تابلوهای «دالی» نگاه کن! آیا راست می نماید؟
شایسته گیش را نمی پُرسم.
به «شکسپر»، «فردوسی»، «هومر» گوش کن!
آیا کلامشان صادق است و جاری؟
به
منجم، فضانورد، پژوهشگر تغذیه و خوراکش بنگر! آیا دروغ نگفته اند/نمی گویند؟
و اگر از سازهِ سر ـ در ـ گُمِ دادستانی و دادخواهی ش،
نپرسیم.
به
دارو و جادوگرانش، به علم شیمی و کیمیاگرانش، به فیلم و سینمایش، به بازی های
کامپیوتریش بنگر و از خود این پرسش کن که آنها چه معنا کنند و کوشش در چه دارند؟
غیر از دروغ چه آوردهاند؟
دروغ
بزرگ چند دهۀ پیش «کمونیسم» بود که عاشقان سینه چاک فراوان داشت. و کلان، مخالفان
خود را نابود ساخت و بر فنا کشید. و ساختار "بازار آزاد" و چگونگی
"بازاریابی"ش که چون آتش بر جان پنبه در مقابل آن "ایسم" بود.
و این نورسیدۀ تازه متولد شده که بازار آزاد نامیدنش خاطرخواهان خردتهی فروان دارد. به آن گونه
که سراسر دنیا به ستایش و نیایشش نشسته اند؟
چه
شده که دست «نوح»، «لوط»، «موسا» ( که خود همان فرعون بود)، «عیسا»، «مصطفا» و
دیگر اولیأیش حتا «خمینی» در همین تازگی ها،
باز شد! و دانستیم که آنان، کاذبان و دروغ پردازانی زبردست بودند.
چه
شد که دانستیم «لنین»، «مارکس»، «انگس» و «مائو» آن شَرپایانِ منزلگه سعادت، دروغ گویانِ
ناپخته قرن لقب گرفتند. و حتا اگر «هیتلر» را فراموش کنیم و از «چنگیزخان» و
«آغامحمدخان قاجار» سخن نگوئیم؟
چه
شد که دانستیم «افلاتون»، «دکارت»، «نیچه»، «فروید» و «لاکان» کاذبانی بیش نبودند؟
و بر «مزدک» (آن مرد که گویا اصلاً وجود نداشت) بارور داشتیم؟
چه
شد که «فیساغورس»، «بطلمیوس»، «کپلر»، «کپرنیک»، «نیوتن» و «بیکن» را مجبور کرد که
دروغ بگویند؟
*****
هرکس با و در حال خود دروغ می گوید!!!
و می گوید که من کلام
مردم (در دروغ های
پیشین نامش خدا بود) و علم و دانش تعبیر کنم و این تعبیر من شایسته تر،
پس، و سپس لایق «جایزه نوبل» که خود محضر تأئید دروغ پردازان
است.
بدان
که این شایست (آنچه که من در این نوشته کوچک گفتم و شما مشغول خواندن آن هستید)،
اگر کوچک باشد، که خود را می فریبد؛
و اگر بزرگ، که خود، و دیگران را.
تو
هم دروغ می گویی و دروغ، او هم
دروغ می گوید و دروغ. من نیز
همچُنین. چون من، دروغ گوئی
راستگو هستم.
کامکار 2014/08/16
حال به این می پردازیم که:
چگونه
شد که مردم ایران دروغ گفتن را آغاز کردند؟
بر
طبق آورده شده از سایت dahe50 توسط
خانم شکوه ارشادی.
در
ابتدا؛ بر روی واژه آغاز، تکیه می کنیم.
آغاز در زبان پارسی یعنی:
بدائت
و ابتدا. به عبارتی چیزی که
نبوده است، بود می شود. مانند آغاز جوانی. که پیش از آن
جوان، نوجوان بوده است. و با گذشت زمان نوجوانی را پشت سر می نهد
و جوانی را آغاز می کند. و در جمله فوق
که می گوید
... دروغ
گفتن را آغاز کرد ساختار جمله استوار نیست زیرا دورغ گفتن ایرانیان آغازی
نداشته است. لاجرم پایانی نیز نخواهد داشت.
و
آنجا که از قول زرتشت گفته می شود:
در
سر زمین من دروغ حرام است. حرام عربی ست
و واژگان حرام یا حلال در زمان اسلام بوجود آمد. و اسلام 2000 سال جوان تر
از آئین زرتشت می باشد. و دیگر آنکه
اگر فرض را براین بنا نهیم که زرتشت هم این معنا گفته باشد! لذا او از پدیدهای
سخن می گوید که وجود داشته
و آن را ناپسند می انگارد.
نه آنکه باور کنیم که دروغ و دروغگوئی پیش از او وجود نداشته است.
امر
فوق به همان دلیل در گفته
کوروش نیز صادق است. و او می گوید:
در
شرایط بسیار سخت هم پارسی دروغ نگوید. که باورش مشکل
نماید.
و
آنجا که داریوش سخن می گوید.
باز متوجه می شویم که ایشان از
پراکندگی دروغ در سرزمینش آگاه بوده و نتوانسته در پاکسازی آن کاری کند. لذا، از
مبارزه با آن مأیوس شده، و روی به «اهورا» می آورد.
گفته
شاهپور از بنیان نادرست و ناباورانه است. چون ضعیف هم واژه عربی ست
و ضعف در چه؟ پول و ثروت؟ قد و وزن؟ چابکی؟ شجاعت؟ دلیری؟ کلام و اندیشه؟ و ... و
ضعف در چه؟
و
آنجا که از «آخوند» گفت آورده شده، می بینیم
که به واقعیت و واقع نزدیک تر
است. زیرا در میدان جنگ اگر دروغ به بقای
فرد آنجامد، او از اصل حُب ذات پیروی کرده است.
و
آنجا که از دروغ گفتن به زن
سخن به میان می آید،
بر طبق اسناد و شواهد آماری، آمده است که برای ابراز محبت خود به زنان باید:
... موافقش باشی. مخالفش باشی، تأئیدش کنی، تکذیبش کنی، زبانم لال،
گاه و بی گاه حتی فريبش دهی (و عجبا وُ حيرتا، که اين آخرین، از
ديدگاه عليامخدره، اثبات عشق توست، بدو!!!).
و
در مورد «اصلاح بین مردم» حتا سعدی میگوید:
دروغ مصلحت آمیز به از راست فتنه انگیز.
آنچه بر ما رفته است از نادانی
ماست. امید است در آتی، سخنانتان بر اساس ریشه یابی و منطق استوار
باشد نه بر احساس و مد روز صحبت کردن. که همین سطحی نگری «ما» ست که
ما را عقب نگاه می دارد.
شب و روز خوش و خرد رهبر راهتان.
ایرانی زود مأیوس
و
زود امیدوار میشود.
سرشت ایرانی را آمیزهای از میلهای تندِ
نفی ـ اثبات، افراط ـ تفریط، دانستهاند.
به وی اگر بگویند درپرده رو، چنان روی خود
را میگیرد که نتواند حتا پیش پای خود را بیند، و نفسش تنگی کند.
و
اگر به او بگویند پرده از رخ برگیر، چنان
پرده در میشود که عریان و لخت، و یا با لباس شنا در خیابانها پرسه میزند.
در عین صوفی گری تجمل پرست است.
از غرور، خودستایی/ناراستگویی و به خود
بالیدن، اکراهی ندارد.
بدان پایه مینوشد که توان نوشیدن جام
دگرش نباشد.
میخواهد هم «خسروپرویز» باشد و هم «بایزید
بسطامی».
عجول و شتاب زده است. در برابر انتظار، کم
طاقت و حساس و از آستین سمت چپ خود، برای هر رخ دادهای، قضاوتی بی اساس به بیرون
در آورد.
خلاصه آنکه جوان نوخاستهای را ماند که
خردش نباشد.
و
به نقل از شاعر ملیشان «فردوسی» به یک
دست آتش به یک دست، آب.
.
و
کشور من ناکجا آبادی ست که آدمها اگر
دلشان بگیرد، مجبورند بروند قبرستان، بیمارستان، تیمارستان یا آسایشگاه سالمندان،
تا بفهمند غمهای بزرگتری هم هست، نکند که دلشان هوای شادی کند!
کشور من ناکجا آبادی ست که مردمش بجای حل
مشکلات خود سعی میکنند به بهترین شکل خود را با آن تطبیق دهند!
کشور من ناکجا آبادی ست که مردم، خانه رو
به آفتاب را گرانتر میخرند و سپس با هفت لایه پرده تمام پنجرهها را میپوشانند.
کشور من ناکجا آبادی ست که برای تولد بچه
بنر تبلیغاتی بر سر چهار را محله، بر پا میکنند و همان بچه وقتی کمی بزرگتر شد،
زیر لکد و کمربند بدنش سیاه و کبود میشود.
.
کشور من ناکجا آبادی ست که همیشه در
انتظار یک ناجی بوده است که یا امام زمان است و یا ...
کشور من ناکجا آبادی ست که اکثر مردمش از
تعالی و کمال دیگری در رنج و عذاب است. و فراموش میکند برای رهایی از این عادات
ناپسند، باید خودشان در جستجوی کمال باشند.
کشور من ناکجا آبادی ست که یک زیبا روی
کنار خیابان میتواند عامل اصلی یک ترافیک سنگین باشد!
کشور من ناکجا آبادی ست که برای تسخیر
سفارتخانهای از دیوار آن بالا رفته و آن محل را لانه جاسوسی مینامد ولی اما که،
فرزندان خود را برای «تحصیلات» به همان کشور جاسوس عازم میکنند.
کشور من ناکجا آبادی ست که در هشتم آذر
1390 مردم انقلابی برای تسخیر سفارت انگلیس وقتی به آنجا حمله میکنند، همه چیز را
شکسته و ویران میکنند ولی اما که، شیشههای مشروب را میدزدند.
.
کشور من ناکجا آبادی ست که مردمش شعار مرگ
بر آمریکا سر میدهند و همزمان سیگار وینستون آمریکایی دود میکنند و کوکاکولا مینوشند.
کشور من ناکجا آبادی ست که عربستیزی را
مد روز کرده ولی در پرستش و ستایش دین/مذهب ساخته شد از همان کشور سر تعظیم 1400 ساله فرود میآورد.
کشور من ناکجا آبادی ست که تا خرخره میبارگی
کند، ولی دهان خود را طهارت دهد و به سجاده نشیند.
کشور من ناکجا آبادی ست که پا روی واقعیتها
گذارده و ترویج دهندهی ناراست است.
.
کشور من ناکجا آبادی ست که خیل کثیری از
«زبردستان»ش که حتی سودا خواندن و نوشتن هم ندارند، به محض رسیدن به اروپا و یا
آمریکا، و با به گز پیمودن چند خیابان پس از یکی دو ماه بزرگترین فاضلان علوم
اجتماعی/ دانشمندان بلامنازع و طاووسان پر غرور و سرمست شده و مسایل جهانی و ایران
را با نیم ساعت ورّاجی، حل میکنند.
کشور من ناکجا آبادی ست که به ظاهر با
مذهب «تحمیلی» مخالفت میکند ولی ستایشگر نوهها و نتیجههای (عرفان، صوفی و
صوفیگری؛ درویش و درویشگری) آن است.
.
کشور من ناکجا آبادی ست که روشنفکران آن،
برای به کرسی نشاندن روشنفکری خود بر ضد روشنفکری خودشان هم از شش جهت، درفش
مخالفت بلند میکنند.
کشور من ناکجا آبادی ست که واقعیت گرایان
و واقع بینان «حلاج»وار، بر سر دار میروند.
کشور من ناکجا آبادی ست که در مراسم اعدام هموطن با تمام اهل خانواده از کوچک و بزرگ جمع می شوند،
تخمه می شکنند و صلوات می فرستند.
کشور من ناکجا آبادی ست که چهار پدیده زندگی
(زادروز، همسرگزینی، جدایی و مرگ) آنان به زبان بیگانه بیان میشود.
.
و وای به زمانی که بخواهی اصالت و خرد خود
را حفظ کنی و انسان بودن و انسانیت را در خود نکشی. آن زمان در جا و پابرجا، 124000 نفری برای خودت دشمن تراشیدی.
.
کشور من ناکجا آبادی ست که برای بیان
روشنفکری و دانایی خود باید به دستگاه حکومتی دشنام دهی، و شرط لازم برای تصاحب
کلام آخر، پول است و پول!
کامکار
2014/06/06
وسایل ارتباطات جمعی و آنچه که آن را «فضای مجازی» مینامند، به ما اجازت داده
تا هرآنچه که باب طبع ما میباشد را جاودان کنیم.
ولی اما که؛ غافل از آنیم که سخن/نوشته مسئولیت تاریخی دارد. و «روانکاوی
تاریخ»؛ به هیچ وجه نمیتواند به آسانی از آن بگذرد و آن را فراموش کند. زیرا آنچه
گفته میشود و آنچه انجام میگردد در تاریخ خواهد ماند.
کی؟ کجا؟ چه وقت؟
در دنیای متمدن و پیشرفته باید منبع و
مأخذ نوشتهها و یا گفتهایی را که بهعنوان کلمات قصار از آنها استفاده میکنیم
کاملاً مشخص گردد.
کی (چه کسی) این نوشته/نقل قول از چه شخصی
میباشد؟
کجا (در چه محدوده جغرافیایی)؟
چه وقت (در چه زمانی و در چه برهۀ
تاریخی)؟ این نوشته/نقل قول نوشته و یا گفته شده است.
دیگرضروریات:
نام نویسنده/مترجم
نام ناشر
سال انتشار
متن از کدام صفحه گل چین شده است.
نویسندگان، فرهیختگان هنر و ادبیات و یا
ویرایش گران باید منبع معتبری برای هر نقل قول یا هر مطلبی که امکان به چالش کشیده
شدن آن باشد، ارائه کنند در غیر این صورت سندیت ابطال خواهد شد.
عزیز محترم، یکی از قراردادهای جهانی با هدفمندی آنکه از
اشتباهات (دروغ و شایعه) جلوگیری شود آنست که مطلبی که نقل قول میشود و شخص دیگر
غیر از خود نویسنده مطلب، از آن (به هر دلیل) استفاده میکند، باید منابع و مأخذ
خود را، ذکر کند. در غیر آن، بیاعتبار و
دروغ است.
ایشان چه زمانی این سخن بگفت؟
در کدام:
کتاب (از کدامین صفحه)،
نوشته، یادداشت،
مجله، ماهنامه،
رساله، و یا
سخنرانی،
این گفته به ثبت رسیده است؟
مترجم آن کیست؟
همی گویم و گفتهام
بارها:
دست بردارید!
اگر دوستدار ایران و
ایرانی هستید، از این عوام فریبیها دست بردارید. این نقل قولهای کاذب بمانند؛
پیوند با بزرگان و قرقره کردن فضولات آنها ست!
از این؛ یاوه گوییهای
بیاساس و بستن آن به دم اشخاص سرشناس و برجسته و آنکه «نیچه» این گفت و یا «راسل»
آن گفت؛ «گاندی» چنین گفت، و یا «هدایت» این و یا «ولز» آن گفت و «آل پاچینو» این
می گوید؛ و «دالی» آن می گوید؛ و «چاپلین» گفته است؛ دست بردارید!!!
این رسم دیرینه «ما»
ایرانیان است که بدون پژوهش و تحقیق بزرگان و شخصیت های برجسته را پیش انداخته و
خود بدنبال آنها روان میشوند. و بدین وسیله با آنان پیوند میکنند. همانگونه که آن
روباه با بزرگان پیوند کرده بود:
روباهی بر دم اشتری
آویخته، میرفت. یکی از آشنایان که این صورت عجیب بدید از روباه پرسید رفیق این چه
حالت است؟
روباه گفت:
دیگر مرا به رفاقت
نام مبر، چه با بزرگان پیوند کردهام.
نویسندگان،
فرهیختگان هنر و ادبیات و یا ویرایش گران باید منبع معتبری برای هر نقل قول یا هر
مطلبی که امکان به چالش کشیده شدن آن باشد، ارائه کنند در غیر این صورت سندیت
ابطال خواهد شد.
و ... تکرار میکنم:
«روانکاوی تاریخ»؛
به هیچ وجه نمیتواند به آسانی از این اراجیف؛ ناراستگویی ها و دروغپردازیها
درگذرد؛ زیرا آنچه گفته میشود و آنچه انجام میگردد در تاریخ خواهد ماند.
کامکار 2014/02/23
"والله، بالله" من زندهام!
مسافری در
شهر بلخ جماعتی را دید که مردی زنده را در تابوت انداخته و بهسوی گورستان میبرند
و آن بیچاره مرتب داد و فریاد میزد و خدا و پیغمبر را به شهادت میگیرد که:
ــ
"والله، بالله" من زندهام!
ــ چطور میخواهید
مرا به خاک بسپارید؟
اما چند "مُلا" که
پشت سر تابوت هستند، بیتوجه به حال و احوال او، رو بهمردم کرده و میگویند:
ــ
"پدرسوختهی ملعون دروغ میگوید. مُرده!"
مسافر حیرت
زده حکایت را پرسید. گفتند:
ــ
"این مرد فاسق و تاجری ثروتمند و بدون وارث است. چند مدت پیش که به سفر رفته
بود، چهار شاهد عادل خداشناس در محضر قاضی بلخ شهادت دادند که مُرده و قاضی نیز به مرگ او گواهی داد.
پس یکی از
مقدسین شهر زنش را گرفت و یکی دیگر اموالش را تصاحب کرد. حالا بعد از مرگ برگشته و
ادعای حیات می کند. حال آنکه ادعای مردی فاسق در برابر گواهی چهار عادل خداشناس
مسموع و مقبول نمیافتد.
این است که
به حکم قاضی به قبرستانش میبریم، زیرا که دفن میّت واجب است و معطل نهادن جنازه
شرعاً جایز نیست!
کامکار 2013/04/01
برگرفته
شده از:
کتاب کوچه
/ب2/ص1463 -احمد شاملو
توسل به امدادهای غیبی
روزی بود روزی نبود، غیر از خدا هیچ کس نبود. یک کک و یک موری بودند که خیلی همدیگر را دوست میداشتند.
از قضا یک روز کک افتاد توی تنور. مور هم از غصه خاکهای
پای تنور را بر سرش ریخت.
کلاغی از آنجا رد میشد، دید مور خاک به سرش میریزد. گفت:
ـ مورِ خاک به سر، چرا خاک به سر؟ مور جواب داد:
ـ مور خاک به سر، کک به تنوره.
کلاغ هم رفت بالای درخت و از غصه تمام پرهایش ریخت. درخت
گفت:
ـ کلاغ پر ریزون، چرا پر ریزون؟ کلاغ گفت:
ـ کلاغ پر ریزون، مور خاک به سر، کک به تنوره.
درخت هم همۀ برگهایش ریخت. آب آمد برود گفت:
ـ درخت برگ ریزون چرا برگ ریزون؟ درخت گفت:
ـ درخت برگ ریزون، کلاغ پر ریزون، مور خاک به سر، کک به
تنوره.
آب هم گل آلود شد و آمد تا رسید به گندمها. گندمها گفتند:
ـ آب گل آلود، چرا گل آلود؟ آب گفت:
ـ آب گل آلود، درخت برگریزون، کلاغ پر ریزون، مور خاک به
سر، کک به تنوره.
گندمها هم سرشان پایین افتاد. صاحب زمین آمد برود دید گندمها
همه سرشان پایین افتاده است. گفت:
ـ گندم سر پایین، چرا سر پایین؟ گندمها گفتند:
ـ گندم سر پایین، آب گل آلود، درخت برگریزون، کلاغ پر
ریزون، مور خاک به سر، کک به تنوره.
صاحب زمین هم بیلش را کرد به "..نش" و رفت
به خانه. زنش گفت:
ـ عمو بیل به "ک و ن"، چرا بیل به ...؟
صاحب زمین جواب داد:
ـ عمو بیل به ...، گندم سر پایین، آب گل آلود، درخت برگ
ریزون، کلاغ پر ریزون، مور خاک به سر، کک به تنوره.
زنش هم از غصه پستانهایش را کند و انداخت توی تنور. وقتی
دخترش آمد گفت:
ـ ننه بی پستون، چرا بی پستون؟ مادرش جواب داد:
ـ ننه بی پستون، پدر بیل به ...، گندم سر پایین، آب
گل آلود، درخت برگ ریزون، کلاغ پر ریزون، مور خاک به سر، کک به تنوره.
دختر هم موهایش را کند و انداخت توی تنور. موقعی که برادرش
آمد پرسید:
ـ خُوار سر کچل، چرا سر کچل؟ خواهرش جواب داد:
ـ خوار سر کچل، ننه بی پستون، پدر بیل به ...، گندم
سر پایین، آب گل آلود، درخت برگ ریزون، کلاغ پر ریزون، مور خاک به سر، کک به
تنوره.
برادر هم دوتا بَسّو ماست دستش بود، ماستها را ریخت روی
سرش. همسایه آمد و گفت:
ـ چرا به خودتان این طوری کردید؟ برادر جواب داد:
ـ من ماس به سر، خُوار کچل، ننه بی پستون، پدر بیل به
...، گندم سر پایین، آب گل آلود، درخت برگ ریزون، کلاغ پر ریزون، مور خاک به سر،
کک به تنوره.
همسایه گفت:
ـ خاک بر سر همتون کنم، شما به خاطر یه کک این طوری کردید.
آنها هم از این که نه فهمیدهاند و خودشان را این طوری کردهاند
خیلی غصه خوردند.
بالا رفتیم ماس بود.
قصۀ ما راس بود.
پایین اومدیم دوغ بود.
قصۀ ما دروغ بود.
در این «متل» همچون روایت خاله سوسکه، حرکتِ دایرهوار
را مشاهده میکنیم. همچنین، متل از عطر دلنشین «همبستگی» (Solidarity) و «همه - خدایی»
(Pantheism) یا وحدت
وجود، بیبهره نیست. و
نکته بسیار مهم و قابل توجه آنکه، در این متل فقط «همسایه»
است که طرحی نو در میاندازد، و پرسشی متفاوت (عینی، عملی و علمی/قابل اندازه
گیری)، مطرح میکند. و با این پرسش خود، کارابزاری (Instrument) را
در ذهن میآفریند که این حلقه منحوس را میگُسلد و مشکل را حل میکند و متل
را به سرانجام میرساند.
باید به این نکته توجه بسیار داشت که حل مشکل از درون
(شخصیتهای اصلی روایت) سرچشمه نگرفته و از یک نیروی بیرونی (خداوند/ابرقدرتهای خارج از
مرزهای کشوری و یا ...) باید یاوری خواست تا مشکل حل شود! و فرایند اینگونه باورداشتها
را چه نیک میتوان در گسترده گذر مسائل اجتماعی/سیاسی و اقتصادی کنونی ایران
مشاهده کرد. که:
جماعت ایرانی به یکباره دست روی دست میگذارند تا ناجی
خیالی از راه رسد و آنها را از معضلات اجتماعی/فرهنگی/اقتصادی/سیاسی و ... نجات
دهد.
کامکار 2010/06/09
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر