رستم جهان پهلوان و اودیپ شاه
بخش هفتم
پیش از هرچیز توجه خوانندگان را
به یک نکته مهم جلب میکنم. این نکته مهم در کلیه نوشته «وبلاگ» بکار گرفته
شده است. برای آن که از ازدیاد پانویسهای طولانی و موضوعاتی که باید در مورد
آنها توضیح جانبی داد ازجمله:
نامها و مکانها، اصطلاحات متدوال ... و
بسیار دیگر، جلوگیری شود؛ نکته مورد نظر:
پیش از هرچیز توجه خوانندگان را
به یک نکته مهم جلب میکنم. این نکته مهم در کلیه نوشته «وبلاگ» بکار گرفته
شده است. برای آن که از ازدیاد پانویسهای طولانی و موضوعاتی که باید در مورد
آنها توضیح جانبی داد ازجمله:
نامها و مکانها، اصطلاحات متدوال ... و
بسیار دیگر، جلوگیری شود؛ نکته مورد نظر:
با رنگ متفاوت از زمینه اصل، و
با حروف کژ، و در پارهای از مواقع،
با خط زیرین مشخص شده است.
خواننده درصورت
تمایل به آگاهی بیشتر میتواند بر روی واژه،
اصطلاح، نام و یا ... "کلیک" کند تا به «ویکی پدیا» رفته و بر آگاهی خود کمی بیافزاید.
مثلاً اگر شما بر روی نام سلطان محمود
غزنوی که به صورت "سلطان محمود غزنوی" نوشته شده است، "کلیک" کنید، صفحه مورد دلخواه شما باز خواهد شد.
*******
ایکاش به این پرسش، میتوانستیم پاسخ ساده و آرامش بخش و نفی کننده نَـه را، بدون تأمل، میدادیم. گرچه، پاسخ به این پرسش چیزی از معنای کُنشی آن نمیکاهد، ولی زمینه درک معنای پدیدارشناسی1 آن را، سهلتر می گرداند.
رستم اگر سهراب را نمیشناخت، در همان ابتدای امر، هم
به او، و هم به خودش یک فرصتی میداد تا با رجزخوانی، همانگونه که شیوه پهلوانان
است خود را به یکدگر معرفی کنند.
رستم، سهراب را آگاهانه میشناسد. زیرا نمیتوان
رستمی که فراز- و- نشیب فراوان دیده است و پخته روزگار گشته است (بنابر گفته خودش)
را چنان کودن و بیخرد انگاریم که با آن همه شواهد آشکار، که تنها یکی از آنها
برای بازشناسی سهراب کافی ست، باز در شناخت او عاجز ماند.
رستم در ملاقات با گیو که نامهای در دست دارد و از
نیرو و پهلوانی سهراب یاد میکند، بیاختیار زبان میگشاید:
که ماننده سام گرد از مهان،
سواری پدید آمد اندر
جهان
از آزادگان این نباشد شگفت
ز ترکان چنین یاد نتوان
گرفت
در اینجا رستم بیدرنگ به یاد فرزند خود میافتد و با
خود نجوا میکند که این جوان با این مشخصات که گیو بازگو میکند همانند سام دلیر
جد خود او است. چنین سواری در جهان، از نجیب زادگان اصیل (ایرانیان) شگفت نیست!
ولی تا بحال کسی چنین سواری را، نزد ترکان ندیده است و بخاطر نمیآورد (عِرق میهن
پرستی، ناسیونالیسم افراطی و قوممداری ویرانگر).
جوهر خودشکفتگی به صورت نوری بسیار ضعیف در اقیانوس
تاریک خودباوری رستم سو و سو میزند و در چنین حالتی، رستم را مجبور می سازد تا
لحظهای دست از خودانگاری بشوید و لب به سخن باز نماید که بله او فرزند من است.
ولی کشف این راز مخوف و دانستن آن که پسر به جنگ پدر آمده است2،
و نیز امر "زمین" و پادشاه آن، رستم را به رعشه میاندازد. و
برای فرار از این تشویش/دلهره و انکار واقعیت و پرهیز از چون - و- چرایی، شانههای
خود را بالا انداخته و از ساز- و- کار روانی دلیل تراشی3
مدد گرفته و با خود می گوید:
«... ـ
که
من، از دخت شاه سمنگان یکی
پسر دارم و باشد او
کودکی
...
همی می خورد با لـب شیر بوی
شود بی گمان زود
پرخاشجوی.»4
ستیز درونی رستم در این
مقطع حساس به اوج خود میرسد. دو نیروی اختیار خاص و جبرعام در دنیای درونی
سپهدار لشگر و ستون اصلی آئین و راه، به مبارزه برخاستند.
فرمان ترور فرزند از طریق نامه کاووس خودانگاری رستم را تقویت میکند. رستم همزبانی دیگر به غیر از گیو را در دسترس ندارد. او از گیو کمک فکری میخواهد. لذا، با احساسی سرشار از بیم، امید و دلهره با حالتی پرسش گونه میگوید:
مگر"بخت رخشنده" بیدار نیست!؟
و گرنه چنین کار دشوار
نیست.5
و (با زمزمه درونی) برای تطمیع به جبرعام روی کرده میگوید:
...
« ... ـ نگه داشتم آئین و راه!
و من؛
همانم که شما می خواهید!»6
ولی دلهره و تشویش و نبرد دو نیروی جبرِعام و
اختیارِخاص در درون پهلوان به حدی زیاد است که این راز و نیاز؛ و زمزمه درونی
هم، برای او مرحمی چاره ساز نیست، و او برای آرامش خود، چاره را در میگساری
میبیند.
همانگونه که رستم را می شناسیم، او گاه - گاهی میخوارگی
کند، ولی او میبارگی ندارد. ولی اما که از تشویش رو- در- روئی با فرزند، و نبرد
دو نیروی جبرعام و اختیارخاص در درون خود، حتی تا حد یک میگسار بیبند و بار سقوط
میکند و سه روز7
مست و لایعقل با ستیز درونی خود، شاخ - به - شاخ شده و بینتیجه دست و پنجه نرم میکند.
این چه تلاطم و آشوبی است که در درون جهان پهلوان در سیلان است؟
به حال و روز رستم می نگریم:
به می دست بردند و مستان شدند
زیاد سپهبد بدستان شدند
دگر روز شبگیر هم پر خمار
بیامد تهمتن بر آراست
کار
ز مستی هم آن روز باز ایستاد
دوم روز رفتن نیامدش
یاد
سه دیگر سحـرگه بیاورد، می
نیامد ورا یاد کاووس کی
به روز چهارم برآراست گیو،
چنین گفت با گرد سالار
نیو.8
مشاور رستم فرستاده کاووس و داماد رستم است. او نیز
پهلوانی است همپایه رستم، رستم از ناچاری با او مشورت میکند و گیو ناآگاهانه و یا
بهتر بگوئیم، ابلهانه، با رهنمودهای خود، باعث تقویت نیروی خودانگاری رستم
می شود.
گیو به رستم هشدار می دهد که:
اگر او در زابلستان بماند و بهعبارتی از امر شاه (نماد
دم سپهر جامع وقت) سرپیچی کند، باید همچنان نیز با تمامین دم سپهر9
فرهنگ ایران شمول، و دستیافتهای مردم آن سرزمین، به پیگار و جنگ درآید. به گیو
گوش میکنیم:
که:
«... ـ کاووس
تند است و هوشیار نیست
هم این داستان بر دلش
خوار نیست
به زاولسِتان گر درنگ آوریم،
زَمی10
باز پیگار و جنگ آوریم
شود شاه ایران به ما خشمگین،
ز ناپاک رائی، درآید
بکین.»11
بهرروی، در این تنگنای سخت جانفرسا، اندیشه رستم در
کشاکش انتخاب راهی درست، سرگردان میشود. و او برای جستجوی راه گریزی از این برزخ
عذاب - آور، به این سو و آن سو میزند. ولی، و با الهام از پشتیبانی جبرعام
به گیو اطمینان میدهد که شاه ایران با او ستیز و شور نخواهد داشت، چرا که او
ایران است و، ایران او12، و کاووس شاه ایران! پس، به گیو روی کرده میگوید:
بدو گفت رستم که:
«... ـ مندیش
ازین،
که با ما نشـورد کس اندر زمین13.»14
در اینجا لازم است یادآور شویم که سَیَلان جبرعام
(تمامین نیروی بههم تنیده مردم سرزمین ایران) به روشنی هفت بار با نهیب اختیارخاص
(نیروی خودچوش که از خرد خود همان فرد سرچشمه میگیرد) در اندرون رستم، به ستیز و
جدال بر میخیزد:
بار اول
v پس از خواندن نامه
کاووس و در نجوا با خودش:
تهمتن چو بشنید و نامه بخواند،
بخندید و زان کار، خیره
بماند
که مانند سام گرد از مهان،
سواری پدید آمد اندر جهان
از آزادگان این نباشد شگـفت،
ز ترکان، چنین یاد
نتوان گرفت.15
و
بار دوم
v در گفتگو با گیو قبل از
عزیمت از زابل؛ رستم در وصف فرزند خود می گوید:
«... ـ چو ماند همی رستم زال را،
خداوند شمشیر و کوپال
را
همان نیز چون سام جنگی بود
دلیر و هشیوار و سنگی بود.16
و
بار سوم
v در مجادله با کاووس،
رستم می گوید:
«... ـ تو سهراب را زنده بر دار کن!!
پر آشوب و بدخواه را
خوار کن
تو اندر جهان خود، ز من زنده ای
به کینه چرا دل بیاگنده
ای.17»18
و
بار چهارم
v در گفتگو با گردان
ایران، رستم می گوید:
«... ـ به ایران ار ایدون که سهراب گرد،
بیاید، نماند بزرگ و،
نه خرد
شما هـرکسـی، چاره جان کنید!
خرد را بدین کار، پیچان
کنید
به ایران نبینید زین پس مرا!
شما را زمین19
پر کرکس مرا!»20
و
بار پنجم
v پس از دیدار جاسوسانه
از فرزند، و در گفتگو با گیو؛ رستم میگوید:
«... ـ که هرگز
ز ترکان چنین کس نخاست
به کردار سروست، بالاش
راست
به توران و ایران نماند به کس
تو گوئی که سام سوارست
و بس.»21
و
برای ششمین بار
v در گفتگو با قربانی
خود، سهراب. رستم خطاب به فرزند می گوید:
«... ـ نمانی به ترکان بدین یال و سفت
به ایران ندانم تو را
نیز جفت
همی رحمت آرد به تو بر دلم
نخواهم که جانت ز تن
بگسلم.»22
و
برای هفتمین بار
v در ستیز با خودشکفتگی
خود و درست در لحظهای بس کوتاه، پیش از بهقتل رساندن فرزند:
غمی گشت رستم23 بیازید چنگ،
گرفت آن بر- و- بال
جنگی پلنگ.24
*******
باری، شواهد گویای دیگری نیز در دست است که رستم، سهراب
را کاملاً بازشناخته و میداند که این
نوجوان فرزند خود اوست.
v آنجا که رستم جاسوسوار
در خفا و در جامه ترکان به سراپرده سهراب نزدیک میشود و به دیدار دزدانه فرزند میرود.
او با این دزدانه نگاه، ژنده رزم برادر تهمینه، دایی سهراب را نیز، در کنار فرزند
خود می بیند.
تهمتن یکی جامه ترک وار،
بپوشید و آمد دوان تا
حصار
بیامد چو نزدیکی دز رسید،
خروشیدن نوش ترکان شنید
برآن دُز درون رفت، مرد دلیر
چنان چون سوی آهوان،
نره شیر
چو سهراب را دید بر تخت بزم،
نشسته به یک دست او،
زندرزم.25
و هیچ گونه پرسشی هم برای رستم پیش نمیآید! که جوانی
که قصد جانش را کرده است، و خود فرزندی درست به سن و سال هم او دارد، و در سرزمین
ترکان به سر میبرد، برادر زن وی در کنار این نوجوان، چه میکند.
همی دید رستم مر او را ز دور،
نشست و، نگه کرد مردان
سور
به شایسته کاری برون رفت زند
گوی دید بر سان سرو
بلند
بدان لشکر اندر چنو کس نبود،
بر رستم آمد بپرسید زود
"چه مردی؟" بدو گفت:
«... ـ با من بگوی!
سوی روشنی آی و بنمای
روی!»
تهمتن یکی مشت بر گردنش،
بزد تیز و، بر شد روان
از تنش.26
صحنه آرایی بزرگ توس در از میان برداشتن ژنده رزم27
توسط رستم، اشارهای بر تکرار لجه خودانگاری در رستم است. زیرا، فردوسی بیشک
میتوانست نابودی ژنده رزم را، بهرگونه دیگری فراهم آورد، نه آنکه او را بدست
خداوند فاجعه، رستم دستان به قتل رساند!
ژنده رزم برای کار "شایستهای" (قضای
حاجت) لحظهای کوتاه سهراب را تنها میگذارد و به بیرون میرود. و خروج ژنده رزم
از دید تیزبین رستم، در آن لحظه حساس بدور نمیماند. ژنده رزم وقتی در تاریکی شب،
توجهاش به شَبَهِ رستم جلب میشود، به او نزدیک شده و با صدای بلند او را ندا میدهد
که:
«... ـ کی هستی؟» (چه مردی؟) به سوی روشنی آی و خود را بنمای!
ولی اما که، رستم با آنکه صدای ژنده رزم را میشناسد، و
دیده است که او از کنار سهراب برخاست و به بیرون از سراپرده سهراب آمده است، در
عوض شناسایی خود به او، و، جهت هموار نمودن جاده برای تاخت - و- تاز خودانگاری
خود، و اطاعت جبرعام، با یک عمل غیرپهلوانی، ژنده رزم را با همان مشت قُلدرانه ای28
که از سری پر ز باد نیرو گرفته است، به قتل میرساند. تا دیگر پوزشی برای فاجعهای
که توسط وی در سرآغاز شروع است، در کار نباشد. و حلقه ارتباطی و مهره اساسی شناخت
بین پدر و پسر توسط پدر، از میان برداشته شود.
و
v پس از گذشت چندین سال
از قتل فرزند، زمانی که او در مقابل اسفندیار قرار می گیرد و قصد نبرد با شاهزاده
را دارد، در ستایش نژاد و کردار خود، با افتخار به کشتن فرزند خود اشاره میکند.
رستم به اسفندیار روی کرده می گوید:
همی از پی29 شاه، فرزند را
بکشتم دلیر خردمند را
که گردی چو سهراب دیگر نبود،
بزور و بمردی و رزم -
آزمود.30
پانویسها
1)
Phenomenology
2) و بدون آنکه حتی لحظه ای در چون - و- چرایی آن، درنگ
کند.
3) Rationalization
عقلائی
نشان دادن آنچه عقلائی نیست و توسط اینگونه اندیشیدن ناقص و تدافعی که بوسیله آرزو
و برای حفظ احترام به خود انگیخته می شود، شخص خود را تبرئه می سازد. این ساز- و-
کار دفاعی روانی شخص را قادر می سازد تا از روبرو شدن با واقعیت ها پرهیز کند و
شکست های عینی/ذهنی خود را ببخشد.
4) دکتر سعید حمیدیان: شاهنامه فردوسی، براساس چاپ مسکو،
جلد دوم، ص 7-196.
5) "بختِ
رخشنده" بیدار نیست!؟ بدین اعتبار آمده است که: چون همیشه مگر قرار نیست که
دم سپهر اجتماع مرا یاری رساند؟ شاهنامه، انتشارات امیرکبیر، چ پنجم، تهران س
2537، جلد اول، ص 109.
6) نک. نمایشنامهای به همین نام اثر Luigi Pirandello نویسنده،
نمایشنامه نویس و شاعر ایتالیایی، برنده جایزه نوبل سال 1934.
7) نمادی از چهار جهت اصلی و اشاره بدانکه تمام مفرها بر
روی رستم بسته و برایش فقط یک راه نجات باقی ست، کشتن فرزند خود!
8) همان مأخذ پیشین، جلد دوم، ص 198.
9) دم = خدعه، نیرنگ. و دم سپهر برابر است با خدعه روزگار.
و منظور از دم سپهر، فرهنگ ایران شمول همانا فراشد پدیدارهای اجتماعی متداول و
گسترده در ایران می باشد.
10) زمی، مخفف زمین و برابر با نماد فلک/دنیاسپهر، و...
آورده شده است و مراد از آن، همان دم سپهر اجتماع/جبرعام و خدعه روزگار و مردم
ایران زمین میباشد.
11) شاهنامه، انتشارات امیرکبیر، چ پنجم، تهران س 2537، جلد
اول، ص 109.
12) خواست رستم در فرزند - کشی از خواست جبر عام تغذیه می
گردد و چون کاووس شاه ایران و رهبر جبرعام است، لذا از خواست دم سپهر اجتماع نمی
تواند سرپیچی کند و در این همترازی خواست ایران هرچه باشد، خواست رستم می شود.
13) زمین؛ نماد دم سپهر اجتماع/جبرعام میباشد.
14) شاهنامه، انتشارات امیرکبیر، چ پنجم، تهران س 2535، جلد
اول، ص 109.
15) دکتر سعید حمیدیان: شاهنامه فردوسی، براساس چاپ مسکو،
جلد دوم، ص 196.
16) همان
مأخذ پیشین، ج دوم، ص 198.
17) در این اشعار شورش رستم بر شاه ایران، که ترور فرزند را
به پدرش محول کرده است، کاملاً بارز است.
18) همان مأخذ پیشین، ج دوم، ص 200
19) همانگونه که در پیش اشاره شد؛ زمین، نمادیست از ساختار
نیروهای فرهنگی (دم سپهر اجتماع) که منشاء در خودانگاری دارند و فراساختههای
اجتماعی را فراهم میآورند. در این بیت، بیداری خودشکفتگی نزد رستم بطور گستردهای
آشکار میشود. رستم در اینجا نعره میکشد که:
می خواهم بروم و، سر به نیست شوم. این فرهنگ شما و
باورداشتهای آن، از آن خودتان، فنا و نابودی منِ "بی چاره" توسط
کرکسان و لاشخوران، از آن من.
20) همان مأخذ پیشین، ج دوم ، ص 201.
21) همان مأخذ پیشین، ج دوم ، ص 211.
22) محمد دبیرسیاقی: شاهنامه فردوسی، انتشارات ابن سینا،
تهران 1335، ص 433.
23) که اگر رستم نمیدانست، مبارز او فرزند خود اوست، پس
سبب چیست که لحظهای پیش از به قتل رساندن فرزند خود به چیز دیگری غیر از آگاهی او
از این واقعیت تلخ که او فرزند را میشناسد، میتوان تعبیر کرد؟
24) دکتر سعید حمیدیان: شاهنامه فردوسی، براساس چاپ مسکو،
جلد دوم، ص 237.
25) شاهنامه، انتشارات امیرکبیر، چ پنجم، تهران س 2537، جلد
اول، ص 111.
26) دکتر سعید حمیدیان: شاهنامه فردوسی، براساس چاپ مسکو،
جلد دوم، ص 209.
27) ژنده رزم کسی است که تهمینه او را همراه سهراب کرده است
تا او را به پدر بشناساند.
28) که این بار نه از روی پرورش خودشکفتگی، بل بر اثر اجبار
خودانگاری و حکم جبر عام.
29) پی = پیروی کردن.
30) دکتر سعید حمیدیان: شاهنامه فردوسی، براساس چاپ مسکو،
جلد ششم، ص 665.
کامکار، سوئد 2014/06/13
پیرایش، ویرایش و آرایش 2024/01/08
ادامه دارد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر