Wikipedia

نتایج جستجو

۱۳۹۳ تیر ۴, چهارشنبه

شعور



شعور



پیش از هرچیز توجه خوانندگان را به یک نکته مهم جلب می‌کنم. این نکته مهم در کلیه نوشته «وبلاگ» بکار گرفته شده است. برای آن که از ازدیاد پانویس‌های طولانی و موضوعاتی که باید در مورد آن‌ها توضیح جانبی داد ازجمله:

نام‌ها و مکان‌ها، اصطلاحات متدوال ... و بسیار دیگر، جلوگیری شود؛ نکته مورد نظر:

پیش از هرچیز توجه خوانندگان را به یک نکته مهم جلب می‌کنم. این نکته مهم در کلیه نوشته «وبلاگ» بکار گرفته شده است. برای آن که از ازدیاد پانویس‌های طولانی و موضوعاتی که باید در مورد آن‌ها توضیح جانبی داد ازجمله:

نام‌ها و مکان‌ها، اصطلاحات متدوال ... و بسیار دیگر، جلوگیری شود؛ نکته مورد نظر:

با رنگ متفاوت از زمینه اصل، و

با حروف کژ، و در پاره‌ای از مواقع،

با خط زیرین مشخص شده است.

خواننده درصورت تمایل به آگاهی بیشتر میتواند بر روی واژه، اصطلاح، نام و یا ... "کلیک" کند تا به «ویکی پدیا» رفته و بر آگاهی خود کمی بیافزاید.

مثلاً اگر شما بر روی نام سلطان محمود غزنوی که به صورت "سلطان محمود غزنوی" نوشته شده است، "کلیک" کنید، صفحه مورد دلخواه شما باز خواهد شد.

 

*******

 


عنوان

الف. شعور در تعریف

ب. دستگاه عصبی، فعالیت و شعور

پ. شعور در حیوان و انسان

ت. تبیین خرد و هوش و پیوند آن­ها با شعور

 







 

 

 

الف. شعور در تعریف:

 

شعور عبارت است از:

ادراکِ بدون اثبات. چنان که ادراکی است متزلزل (کلیات ابوالبقا).

به کلامی دیگر، شعور اولین مرحله دست یابی خود/وجود، به معنا و مترادف احساس یا ادراک حِسیافتی است. در اصطلاح روان شناسی، شعور، ادراک مستقیم انسان است، بر ذات، احوال و یا افعال خود. و بنابراین تعریف؛ شعور اساس هرگونه شناختی است.

تعریف شعور، شاید (؟!) فقط به نحو تقریبی ممکن باشد.1 زیرا شعور یکی از داده‌­های اولیه فکر است، و "ما" آن را، بدون این که قادر به تعریف آن باشیم، خود- به - خود، و مستقیماً درک می­ کنیم. شاید بهترین توصیف (نه؛ تعریف) این باشد که:

شعور چیزی ست که ما هنگام انتقال از بیداری به خواب، آن را تدریجاً از دست میدهیم و هنگام انتقال از خواب به بیداری آن را تدریجاً به دست می­ آوریم.2

 


     شعورِ خود - به - خودی، عبارت است از:

آگاهی شهودی مستقیم به احوال "خود"، که همان ادراک ناگهانی سریع نسبت به آنچه وارد " نفس" میشود، چنان که گوئی این ادراک تأکید در قطعیت واقعه‌ای ست، که اتفاق افتاده است و گوئی در این واقعه شاهد و مشهود هر دو یکی است.

اما شعور تأملی از نوع اول واضح تر، دقیق تر و عمیق تر ست؛ زیرا مقتضی تمایز بین شاهد - و- مشهود و عالِم - و- معلوم است. هرگاه شهود به این مرحله برسد، شخصِ مُدَرِک/مُدَبّر می تواند درون "خود" را بخواند و موضوع معرفت یا شناخت خود را تحلیل کند و آن را به دیگران، منتقل نماید.



شعور ذاتی یا خود - آگاهی، شعور به حقیقتی ست که مکشوف انسان واقع می گردد، در این جا شعور، به مجموع احوالی گفته می شود که انسان به آنها آگاهی می یابد. این آگاهی، اگر بین تعدادی اشخاص مشترک باشد، آن را شعورِ گروهی می نامند.

از صفات ویژه این شعور (شعورِ گروهی) این ست که دارای دو صفت "اتصال" و "اتحاد" می باشد. اتحاد آن مبتنی ست بر بازگشت پراکندگی احوال نفسانی به وحدت نفس مُدَرِک؛ و اتصال آن مبتنی ست بر بقای احوال گذشته، در احوال حاضر. بنابراین شعور عبارت است از وحدت در کثرت و تغییر در اتصال؛ یا چنانکه فیلسوفان روحانی گفته اند، شعور چهارچوبی ست، محیط بر پدیدارهای نفسانی و عبارت است از معرفت نفس به خود، توسطِ " خود".

خلاصه شعور عبارت است از اولین پدیدار حیات عقلانی (زندگانی ی خردمندانه) و یا چیزی است که توسط آن پدیدارهای نفسانی، از پدیدارهای طبیعی متمایز می­ شوند. با این خلاصه ­گوئی!؟ شعور دارای مظاهر چهار گونه ذیل است:

 1. حضور ذهن یا ادراک مستقیم.

2. تأثیر مرکز اعصاب برای آگاهانیدن حِس یافتی.

3. قدرت بر اختیار.

4. درک ارتباط مُدَرِک، با عالم خارجی، و قدرت او، بر تأثیر در آن.

 حتی پیروان فلسفه گشتالت

 Gestalt

 براین باورند که شعور عبارت است از ادراک کُلی جامع در یک لحظۀ معین؛ و یا عبارت است از:

حالت خاص، شامل ـ و ـ جامع تمام جنبه ­های رفتار.

 

ب.  دستگاه عصبی، فعالیت و شعور:

کارکردهای ذهنی، از پست ­تری نشان تا عالی­ ترین آن ها، کارکردهای مغز و دیگر واحدهای عصبی مربوط به آن می­ باشند. و چون مغز، و واحدهای مربوط به آن، جسم هستند، و جسم، ماده، پس ذهن و کارکردهای آن را به طریقی می توان محصولی از ماده، دانست. همین که این امر مورد قبول واقع شود، این پنداشت و باورداشتِ کُهنه‌ای که می گوید ذهن یا روح جدا از جسم (تن ـ وـ بدن) می­ باشد و می تواند آن را ترک کند، تباه می گردد. و در نتیجه می ­توان گفت:

ذهنِ جدا از جسم؛ وجود ندارد. ولی با آگاهی بدان­ که:

v  جسم، قادر به تفکر و احساس نیست، مگر این که جسمی زنده و آلی باشد. و نیز آن که،

v  هر جسم زنده ­ای فعالیت­‌هایی را که وابسته به تکامل ذهن هستند، جلوه گر نمی­ سازند.

پس آنگاه، می ­توانیم به این نتیجه برسیم که، پدید آمدنِ کارکردهای ذهنی، در واقع وابستگی تام ـ وـ تمام به تکامل دستگاهِ مرکزی عصبی

Central nervous system

 جانور (فرد/شخص) دارد. لذا، با پذیرش این که کارکردهای ذهنی وابسته به تکامل دستگاه مرکزی اعصاب می ­باشند، پس شعور، تنها خاص موجودی به نام انسان نمی­ باشد، بلکه موجودات زنده دیگری که به سطح معینی از تکامل دستگاه عصبی (همانگونه که ما در پاره ­ای از جانوران این تکامل را می­ یابیم)، رسیده‌اند نیز، قادر خواهند بود اَشکالی از شعور را رشد و توسعه دهند. و در جریان تکامل این شعور، سرانجام به مرحلۀ اندیشه که یکی از فعالیت‌های مغز انسانی ست، برسند.


 



در تیره­ای از شمپانزه­ ها به نام شمپانزه­ های کوتوله (Pongidae paniscus)، ملقب به  بونوبو 

Bonobo

 

  

مرحلۀ "اندیشه" را، از طریق روش‌های علمی اندازه گیری نمودهاند. و یک خود ـ آگاهی، ابتدایی و نظام اخلاقی را، در این نوع از شمپانزه­ها مشاهده کرده­اند. میزان خود ـ آگاهی، این نوع میمون‌ها در و مقایسه با خود ـ آگاهی انسان، تحقیقاً دوران سه سالی اطفال آدمی را، نشان می ­دهند. به کلامی دیگر این میمون­ ها، "فکر" می­ کنند، "لَذت" می‌برند و "رنج" می ­کشند، و "اطاعت" میکنند، و حتی گزارشات تحقیقاتیِ غیروابسته و مستقل از یکدیگر، مؤید انتقال میراث فرهنگی توسط گوریلها که از همین تیرۀ میمون‌ها هستند، جهان رفتارشناسی

Ethnology

  را به حیرت انداخت.

تحقیقاتی از این نوع ازابتدای دهۀ 1960 میلادی توسط محققانی همچون:

بیرُت گالدیکاس 

 Birutė Galdikas

 

 رفتارشناس کانادایی مقیم اندونزی شروع گردید.

این محقق، مطالعات خود را به کمک میمون‌های آدم ـ نما بنام اورانگوتان شروع و پس از پژوهش 25 ساله خود، این تَصوّر را که رفتارهای فرهنگی و اخلاقی تنها به نوع آدمی تعلق دارند را، درهم شکست.           


تحقیقاتِ خانم بیرُت گالدیکاس توسط خانم آننه دِوایس (Anne de wiss) و جولِس دِوایس (Jules de Wiss) در بلژیک و در اوایل دهۀ 1970 میلادی نه تنها تأیید گشت، بلکه رفتارهای خود ـ آگاهی دیگر همچون "غم"، "شادی"، پدیده اخلاق، انزجار و غضب نیز، با روش های علمی گزارش شد. تحقیقات خانم و آقای دِوایس در

 Planckendael

 

 


انجام گردیده است.

کشف آن که شمپانزه­های کوتوله 

Hominidae

 دارای خود - آگاهی می ­باشند، و میزان آن را نیز در حدود سه سالی اطفال آدمی تخمین زدند توسط گوندی شارف (Gundy Schatpf) روانشناس و هاینس شارف شوهر نامبرده در (Zoological Teagarden I Stuttgart) واقع در آلمان، پس از پژوهش ­های 25 ساله به پایان رسید.

دیگر پژوهش­ هایی که می ­توان به آن اشاره نمود، و از اهمیت شایان توجهی برخوردار می ­باشد، مطالعات و تحقیقات خانم جین گودال 

Jane Goodall

 انگلیسی می ­باشد.

              



 

ایشان هم مانند اکثر همکاران خود رفتارشناس (ethnologist) می­ باشد و مطالعات تحقیقاتی خود را در اوایل دهۀ 1960 میلادی در تانزانیا و در نزدیک رودخانه 

Lake Tanganyika

  به مدت 34 سال دنبال نمود. گوریل­ های آن منطقه همکاران پژوهشی خانم جین گودال بودند. و چیستانی که ایشان امور پژوهشی خود را برآن بنیان نهاد، دراین پرسش خلاصه می ­شود که:

آیا فقط انسان است که می­اندیشد، یا آن ­که، میمون­‌ها هم، میاندیشند؟

 

ایشان پس از مطالعات و پژوهشهای خود به این نکته اساسی دست یافت که در نزد گوریلهای منطقه، تجارب آموخته شده از قبیل:

انتخاب نوع غذا، استفاده مطلوب از کار- ابزارهای ساخته شده (توسط خود گوریلها)، و بطور کلی ساخت کار- ابزار، اتراق نمودن جهت استراحت شبانه و دیگر پدیدارهای فرهنگی ساده، توسط مُسن ترها به جوان ترها، یاد داده می­ شوند. زیرا در رفتارهای برشمردۀ فوق و گروه دیگر از گوریل ­های همجوار تفاوت ­های شایان توجه ای که از نظر آماری قابل بحث و دارای اختلاف معناداری ست، وجود داشت. ایشان با این "کشفِ" انقلابی، پدیده­ای بنام "فرهنگ" و انتقال آن، به نسلهای آتی که پنداشته می ­شد فقط ـ وـ فقط مخصوص نوع آدمی است را، درهم ریخت.

علت بزرگ این نزدیکی‌های رفتاری را، یگانگی 99% از کروموزم ­های آدمی، با برخی از این نوع میمونها ازجمله:

شمپانزه­ های کوتوله و زیر مجموعه 

 Ponginae

 می ­دانند.

 باری؛

حیات ذهنی در جانور/انسان، هنگامی شروع می ­گردد که محیط (اجسام، اشیا، مواد غذایی و دیگر موجودات) برای او (جانور/انسان) معنادار می­ گردد. این امر زمانی به وقوع می‌‌پیوندد که او در نتیجۀ تشکیل بازتاب‌های شرطی یاد می‌گیرد که چیزی را، به "چیزی" دیگر مرتبط سازد و خطوط ارتباطی آنان را " کشف" کند. مثلاً یک سگ یاد می­گیرد که بین تحریک خاصِ حس بویایی و یا شنوایی و یا بینایی خود و حضور غذایی خاص (مطلوب طبع)، و یا سگ دیگری، و یا اربابش و ... و یا موجودِ زنده محرکی، ایجاد ارتباط کند. زیرا این محرک‌ها برای آن سگ مورد نظر، تشکیل سازمانی از علایم ویژه دنیای خارج را تشکیل می­ دهند. و این سازمان متشکّل، در حکم دستگاهی ست که روابط او، با جهان خارج از او را، تنظیم می­نماید. و او (جانور و یا انسان) نسبت به آن محرک‌ها انواع وسیعی از پاسخ‌های مناسب را، می­تواند ارائه دهد. بنابراین جانوران برای خصایص/محرک‌های متفاوت محیط خود، تعبیر خاص و معناهای ویژه قائل می ­شود، و آنها را با امور/چیزهای دیگر مربوط می سازد. لذا، میتوان چنین نتیجه گرفت که حیوان به نحو فعال، از چیزهای محیط خود آگاه می گردد. این "آگاهی" از چیزها، اساساً حالتی فعال می‌باشد، نه یک حالت انفعالی. به کلامی دیگر آگاه شدن از امور/چیزها، حالتی انفعالی نیست، بلکه اساساً یک حالت فعال است. لذا:

v  نخستین معنای آگاه شدن این ست که جانوران (یا انسان) با استفاده از اندام ­های حسی خود، خصایص معینی از محیط را، از کُل محیط (هرآنچه که عینی ست objective، و با حواس حیوان/انسان قابل لمس است) تمیز می­دهد و به آنها پاسخ مخصوص میدهد. مثلاً غذایش را توسط بو، لمس، و یا دیدن انتخاب میکند و می‌خورد. و همچنین نیز،

v   برای خصایص متفاوت محیط خود (هرآنچه که ذهنی ست Subjective، و بطور عینی قابل لمس نیست) معنایی قائل است، بدین معنا که آنها را با چیزهای دیگر مربوط می­سازد، یعنی در حیوان/انسان، انتظار بوجود میآید. مثلاً علائم غذا با وجود خود غذا، و یا نشانه ها و علائم ویژه­ ای را که اربابش/خانمش (مادرش/خواهرش) به او یاد داده است، و یا علائم خاص که او را، از نزدیکی خطر آگاه می ­سازد.
  با در نظر گرفتن مفاهیم فوق و پذیرش ضمنی آنها، امور ذهنی

 Subjectivism

  در مقابل امور عینی

 Objective

   

و به کلامی دیگر "آگاهی" در مقابل آنچه نسبت به آن آگاهی وجود دارد قرار می­ گیرد.
   تمامین این تفاوت‌ها در نتیجۀ تکامل فعالیتِ پیچیدۀ دستگاهِ مرکزی عصبی (C.N.S) بوجود میآید، که این نیز به نوبه خود تنظیم کنندۀ سازمانِ ارتباطی حیوان است، با محیط پیچیده خارج از او.

تفاوت‌های امور ذهنی با امور عینی، را به صورت زیر طبقه بندی کرده ­اند. و علت اساسی این تفاوت­ ها را درآن می دانند که:

v                            جانوران/انسان فقط از پاره­ ای از قسمت‌ها یا جنبه های محیط خود، و نه از همۀ آن ها آگاه است. و

v                             معنایی که حیوان/انسان به امور/چیزها نسبت می­دهد ممکن است غلط باشد، یعنی امور/چیزها ممکن است بطور ذهنی چنان در مخیلۀ حیوان/انسان با هم مربوط گردند که با ارتباطاتی که آن ها، در دنیای خارج از ذهن حیوان/انسان، در واقع (به نحو عینی و قابل اندازه گیری) با یکدیگر دارند، تفاوت داشته باشند.

         

 امور عینی نسبت به ذهنی تقدم دارند، و آن، جز این نیست که:

1. وجود "چیزها" شرط آگاهی از آن هاست، درحالیکه آگاهی از چیزها شرط وجودی آن ها نیست.

2. "چیزها" مدت­ها پیش از آن که هر نوع آگاهی در موجودات زنده به‌وجود آید یا آنکه می‌بایست بوجود آید، وجود داشته ­اند.

لذا، از و در نتیجه فعالیتِ نظام دستگاهِ مرکزی عصبی (C.N.S) است که روابط پیچیده و متغییر با جهان خارج، برقرار می­ گردد. این فعالیت و برقراری ارتباط را، شعور 

Consciousness

 می نامیم.

 



شعور "چیزی" مرموز نیست که به موزات و پهلوـ به ـ پهلوی تکانش و پویش حیاتِ مادی مغز بوجود آید، بلکه؛ آمیزه ای ست نو که از داده ­ها (data) و در تکانش و پویش زندگی مغز مشخص می­ گردد.3

تبدیل داده‌ها به تکانش ­ها و پویش­ های آگاهی (شعور)، نتیجه کارکرد 

Function

 مغز، به عنوان:

پیچیده ­ترین عضو رابط حیوان/انسان با دنیای اطراف خود میباشد. و شعور کیفیت خاصی از ارتباطات حیوان با دنیای اطراف است که از تکانش و پویش زندگی مغز ناشی می شود.

 



پ . شعور در نزد جانوران و انسان:

شکل ابتدایی شعور در میان جانوران و انسان، شعور حِسگری، یا حِسیافت 

 Sensation (psychology)

 است.



لذا و در نتیجه، فعالیتِ ذهنی و عالی انسان، ازجمله:

سخن­گوئی و اندیشه، با یک شکاف غیر قابلِ عبور از شعورِ حِسیافتی (Sensory Consciousness) وی که در او (انسان) و دیگر حیوانات مشترک است، جدا نمی­گردد. بدین معنا که اگر مقصود ما از سخن گوئی، فقط تردد آگاهش‌ها و پیوندهای اطلاعاتی مابین همنوعان یک نوع باشد، آن را با گستردگی تحسین‌آمیزی نزد اکثر قریب به‌اتفاق تمام حیوانات می­توان مشاهده نمود. قابل توجه آن که پس از آموزش حدوداً 500 واژه مختلف

 Sign language

 به گوریل­ ها، مفاهیمی همچون:

تشنگی، گرسنگی، شرم، تمایل/عدم تمایل به انجام کار ویژه، خستگی و ... را در ارتباطات کلامی بین انسان ـ گوریل، گوریل - انسان و گوریل - گوریل نیز مشاهده و گزارش شده است. جالب توجه آن که، گوریل­ های تحت آزمایش، پس از یادگیری­ واژه‌ها، سعی داشتند آن واژه‌ها (sign language) را به فرزندان خود بیاموزند. که این همان انتقال فرهنگی از یک نسل به نسل دیگر است!

نتیجه آن که، از دیدگاه علمی زیست/روان شناسی، این تمامین فعالیت‌ها، گسترش  تکاملی ساخت و کارکردهای مغز که حکم عضو رابط بین حیوان/انسان و دنیای اطراف او را دارد، ناشی می گردند. ولی اما که، در گذشته نه چندان دور، چهار خصوصیت ذیل:

§       خویشتن آگاهی

 Self-awareness

و

آگاهی از مرگ (death awareness)

§       اندیشه نمادین (symbolic thought)

§       اندیشه انتزاعی (abstractive thought)

§       آینده نگری (looking for future)

                                        را مخصوص ذهن نوع آدمی می­ انگاشتند.

 

لیکن با مطالعات دقیق و تحلیل رفتار حیوانات و وارسی داده ­ها (data)ی آماری این تحلیل‌ها، پژوهشگران حداقل در دو مورد، از خصوصیاتِ اختصاص داده به نوع آدمی (بطور اخص تفکر نمادی و تفکر انتزاعی)، دارای یک نظر هستند، که تفاوت­ های معناداری بین بخش های تفکیک و جدا - جدا شده رفتارهای نوع آدمی و انواع گسترده جانوران مختلف، با رفتارهای اختصاصی نزد انواع مختلف آنان، پیدا نشده است! به کلامی دیگر مثلاً؛ تحقیقات و کشف عدم تفاوت معنادار، در تهیه کار- ابزار، بین انسان و شمپانزه مورد بررسی و مقایسه قرار گرفته است، ولی تقدیم هدیه، و تمایل به رنگ‌های گوناگون جهت تزئین آشیانه، بین انسان و پرندگان دارای تفاوت معنادار نبوده است.

در مورد بند نخستین که در این جا بر خویشتن آگاهی و آگاهی از مرگ متمرکز است را بطور بسیار کوتاه و با گریز از تعریف این واژگان در پهنه گستردۀ فلسفه، زیست شناسی، عصب شناسی، روان شناسی و آسیب شناسی‌های تن و روان، می توان با احتیاط این گونه توضیح داد که:

خویشتن ـ آگاهی توانایی و داشتن ظرفیتی ست برای درونی ـ ساختن و آن که وجود خود را به عنوان یک فرد جدا از محیط زیست و دیگر افراد دانستن، میباشد. که گویاترین توضیح و تشریح این عینیت را در گفته

رنه دکارت

 آنجا که می گوید: 


«... ـ فکر میکنم پس هستم»، می توان باز شناخت (نک: خداوندگارخدا)، همین وبلاگ.

اثبات خویشتن آگاهی در جانوران را، روان شناسان و جانور‌شناسان با آزمایش‌های گوناگون غیر وابسته، به اثبات رساندند و یکی از ساده ترین و قابل دسترس ترین آنها، تست آینه می باشد.

 

 



در فرآیند این آزمایش ها نشان داده شد که جانوران (در این آزمایش، یک سگ) توانایی بازشناسی خود را، دارا میباشد.

 و ... آن که برخی از جانوران هم از مرگ خود، آگاهی دارند یا نه، را بطور کوتاه این چنین میتوان پاسخ داد که مشاهدات بسیاری نشان داده است که پاره‌ای از حیوانات نه تنها به مرگ خود آگاهی دارند بلکه حتا در بسیار موارد دست به خودکشی نیز زده‌اند. این امر بطور کاملاً روشن در موجودات دریایی و پرندگان از طریق روش‌های آماری به اثبات رسیده است. جالب آن که در داستان طوطی و بازرگان4، نگارش عطار، آنجا که طوطیان خود را به مُردن می زنند، بسیار قابل توجه است. زیرا که پیام این داستان، آگاهی طوطیان از مرگ خود را برای ما به ارمغان میآورد.

و نیز مراسم سوگواری فیلها وقتی عزیزی را از دست می دهند را همه شاهد بوده‌ایم.



باری! تاکنون هیچ گونه تردیدی برای پژوهش­ گران و زیست شناسان در خصوص آن که پدیدارهایی همچون خویشتن ـ آگاهی (self-awareness) و آگاهی از مرگ (death awareness) ویژه نوع انسان است، وجود نداشته است. زیرا نوع انسان پرسش های بزرگی را مطرح می­ کنند که دارای مفاهیم پیچیدۀ فلسفی است. و حیوانات احتمالاً از طرح آن عاجز هستند، و یا این که آدمیان در حال حاضر، تصور می ­نمایند که حیوانات از طرح آنها عاجز می باشند.

در هرحال، آگاهی‌هائی همچون آگاهی از مرگ و لاجرم آن که می­ دانیم که به دنیا آمده ­ایم برجسته ­ترین ویژگی ذهن آدمی است. پرسش فیلسوفانه‌ای  که توسط «خیام» مطرح میشود آنجا که می­ گوید:

آورد به اضطرابم اول به وجود!

                            جز حیرتم از حیات، چیزی نفزود،

رفتیم به اکراه و ندانیم چه بود،

                             زین آمدن و ماندن و رفتن، مقصود.

را، هیچ موجود دیگری غیر از انسان نمی­تواند در درجه اول:

-        به فهمد و در درجه دوم:

-        مطرح نماید!

لیکن این مهم همانگونه که اشاره رفت، با مشاهدات و گزارش­ های علمیِ سازمان یافته، در حال رنگ باختن است و مورد تردید قرار گرفته است. زیرا، مفاهیمی همچون؛ خویشتن - آگاهی را نزد شمپانزه‌ها و اورانگوتان‌ها مشاهده و گزارش کرده­ اند.

 

اما که پیشی‌ گیری انسان نسبت به حیوانات به ویژه نزدیک‌ترین خویشآوند او را که از نظر علم آمار از یک تفاوت معنادار نشانی دارد، با تقسیم پاداش ناعادلانه بین دو فرد (هم نوع) توانسته‌اند به اثبات رسانند.

 در این آزمایش نشان داده شده است که هرگاه، دو میمون و یا دو انسان در روند هم ـ یاوری یکدیگر به پاداش مشابه ای دست یازند، همکاری آنها بدون هیچ مانع ادامه خواهد داشت. و هیچگونه ناکامی و پشیمانی بین آنها را سبب نمی‌‌شود. ولی اما که هرگاه همکاری بین این دو (انسان ـ انسان و میمون ـ میمون) به تفاوت پاداش انجامد، پس آنگاه پدیده‌ای رخ میدهد که آن را بی‌شک میتوان مرز میان انسان و نزدیک‌ترین خویشآوند خود (میمون) دانست.

 آزمایش‌های پژوهشگران نشان داد که هرگاه با یک فرآیند مساوی و هم ـ یاوری یکسان بین دو فرد مورد آزمایش (هر دو فرد مورد آزمایش به هدف مورد نظر آزمایش کننده برسند)، ولی فقط یکی از این دو فرد، پاداش مناسب را دریافت دارد و آن دیگر پاداش مناسبی را دریافت نکند؛ شور هم ـ یاری در میمون‌ها خاموش میشود و میمونی که پاداش دریافت نکرده دچار ناکامی میگردد و از ادامه آزمایش پرهیز میکند. زیرا میمونی که پاداش مناسب را دریافت کرده آن پاداش را برای خود و فقط خودش مورد استفاده قرار میدهد. ولی اما که در همین راستا، فردی (انسان) که پاداش مناسب دریافت داشته، پاداش دریافتی خود را بین آن دیگری تقسیم میکند. و این کارکرد تقسیم/دلسوزی، انسان را کاملاً از خویشاوند نزدیک خود یعنی شمپانزه‌های کوتوله جدا می‌سازد. روانشناسان این تفاوت را یک تفاوت حیاتی مابین انسان و حیوان (شمپازه‌ها) می‌دانند. پژوهشگران علوم انسانی به این باورند که پدیده تقسیم کردن و دلسوزی، مفهوم درونی انسان بودن را، برای ما روشن می‌سازد. لازم به یادآوری ست که این پژوهش‌ها با کمک بچه‌های بین دو تا سه سال انجام شده است. و میمون‌های مورد آزمایش نیز در همین سن و سال بوده‌اند.

 اینک؛ این مفهوم (کارکرد تقسیم/دلسوزی و درونی ساختن مفهوم انسان بودن) را سبب چیست؟

پژوهشگران علم ژنتیک تکوینی

 Genetics

 و کالبدشناسان (anatomist) و

روانشناسان پیدایشی (genetic psychology) را،

باور برآن ست که مفهوم درونی ساخت انسان بودن به فاکتور (factor)های زیر بستگی دارد:

       ژنوم انسانی، و میراث آن5،

-        حجم مغز و تعداد سلول های عصبی6،

-        درصد ارتباطات بیرونی

-        کمبود آگاهی از جهان بیرون7، و

-        صیقل پذیری مغز انسان8،


    باری؛ در مورد:

دومین ـ اندیشه نمادین (symbolic thought) واقعیت را چنین می ­پنداشتند که با خواندن نام «خر» از روی کاغذی سفید، و یا شنیدن نام الاغ  و یا دیدن عکس درازگوش که سه نماد (symbol) ذهنی وجود حیوان چهارپایی بنام «خر» می­باشد، این حیوان بدون آن که در برابر ما حضور داشته باشد، هستی وجودی او در ذهن ما "هست" می شود. و علت اساسی آن را:

1.   وسعت زیاد منطقۀ سوم واحد کنشی دوم مغز در نوع آدمی، و

2.   نحوۀ ترکیب شدن ادراکات حِسگری مختلف درآن، و

3.   کدگذاری و ضبط داده‌ها (data) به صورت اندیشۀ مجرد می­دانستند.

و درهمین راستا، شیر، درنده گوشت‌خوار، که از گروه گربه‌سانان است، دقیقاً از همین اندیشه نمادین در مقابله با درازگوش/گورخر استفاده میکند، تا آن را شکار خود سازد. بدین معنا که از جهت ورزش باد و استشمام بوی سرگین و یا استشمام بوی ادرارِ (نماد Symbol) درازگوش/گورخر پی می‌برد که او در کجاست و فاصله ­اش چقدر است، و این که آیا او، الاغ/گورخر ماده‌ای ست که در چند لحظۀ پیش دارای کُره ­ای شده است، و یا نرینه‌ای ست که مست بازی جفت‌گیری است. و یا از طریق شنیدن آوای (نماد symbol) همین عالیجناب به سلامت و حتی طفولیت و یا کهولت او پی­ می‌برد، که آیا برای تناول مناسب و لذیذ است یا خیر.

 



این نوع پویش‌های ذهنی شیر را، پژوهشگران همان اندیشۀ نمادین می­دانند. به کلام دیگر شیر مورد نظر ما، بدون آنکه خر/گورخر در برابرش حضور داشته باشد، نه تنها هستی اش را در ذهن خود احیا کرده است بلکه خصوصیات او را نیز، از طریق محرک­­ های همچون:

بو و صدا، به نفع خود ارزیابی نموده است.

در جانوران دیگر، نظیر گوریل‌ها با نشان دادن عکس‌ها و فیلم­ های ویدئویی، عکس برداری و فیلم برداری شده، با پریود تأخیری دو ساله، بازتاب‌هایی همچون:

شادی، افسوس، انتظار، دل شکستگی، غمگینی، غضب، خشم، انزجار و ... را، در گوریل­ های تحت آزمایش، توانستند اندازه گیری و گزارش کنند.

آزمایش را اینگونه تدارک دیدند:

که یکی از گوریل­ ها را از گروه او به مدت دو سال جدا نمودند. در این مدت از گروهی که «وی» بدان تعلق داشت، عکس و فیلم برداری شد. گروه مورد نظر از همتباران گوریل مورد تحقیق می­ باشند، یعنی:

اقوام، آشنایان، فرزند، معشوقه، و نیز از یک گروه دشمنِ گوریل مورد تحقیق یعنی غیرهمتبار، نیز عکس و فیلم برداری گردید. پژوهشگران با نشان دادن عکس­ ها و فیلم­ های ویدیوئی از هم تباران و غیر هم تباران به گوریل مورد آزمایش، توانستند پدیدارهایی همچون:

 


شادی، افسوس، انتظار، پژمردگی، غمگینی، غضب، خشم و... را، در "او" بوجود آورند، که این اصطلاح روان شناسی چیزی نیست جز همان احساسات؛ و در این مورد زیر بنای اندیشۀ نمادین است.

 

 

سومین ـ اندیشه انتزاعی/تجریدی (abstractive thought) را نیز در همین راستا، خاص نوع آدمی می پنداشتند. لیکن این فعالیت ذهنی را (البته به صورت ساده آن) نه تنها در نزد پستانداران عالی از طریق آزمایش­ های مختلف، توسط انسان بازشناسی شده است، بلکه در نزد جانورانی همچون پرندگان که در طبقه بندی جانوران در رده پائین ­تری از پستانداران قرار گرفته‌اند نیز به خوبی مشاهده شده است.

به‌عنوان مثال؛ نزد پرندگان با اعمالی مواجه می­ شویم که می­ بایست توسط آنها (پرندگان) از قبل، پیش بینی و نتایج آنها با حساب احتمالاتِ ریاضی بررسی شده باشد. این پیش بینی ها و بررسی­ ها، لازمه­ اش پویش و تکانش ذهنی پیشرفته است. ازجمله:

-        اعمالی همچون محاسبات بحر پیمایی و گزارش موقعیت خود به دیگران،

-        تشخیص سرعت و ارتباط آن با فاصله و تغییر مسیر به نفع خود، و دیگران،

-       تغییر جهت، در راه حل مشکل بنابر حالت (situation) و موقعیت پیش آمده،

-        استفاده از کار- ابزار، جهت تسهیل و بکارگیری در حل مشکل،

-        استفادۀ تکراری کار- ابزار، مطلوب و محبوب،

-        دزدی، ازجمله: دزدی کار- ابزار مطلوب دیگری، و یا وسایل تزئینی،

-     فرصت طلبی و طرح نقشه جهت سوء‌استفادۀ مطلوب از کارآمدهای به انجام رسیده ازجمله: وسایل تزئینی، آشیانه ساخته شده و تاکتیک‌های شکار، پرندگان غیرهمنوع، و

-        تزئین آشیانه،

-        هدیه دادن/گرفتن،

-   آرایش و زینتِ خود، خوش حرکاتی، کرشمه و لوس نمودن، جهت جلب توجه معشوق به خود،

-        گُزینش و اداء احترام،

-        تطمیع همنوع خود،

-        تقلید از دیگر (چه از همنوع خود، و چه از انواع دیگر) پرندگان به ویژه تقلید صدا،

-   کنار گذاری برخی از اعمال گذشته، که دیگر برای او سودی چندان ندارند (قضاوتی کاملاً فردی، مُراد آن که در پرنده دیگری از همان نوع قضاوتِ مفید، بودن و یا نبودن اعمال آموخته شده، در مقابله با مشکلی یکسان و مشابه، متفاوت بوده است.)،

-        تأذی و

-   دیگر فعالیت های انتزاعی ذهنی پرندگان را، می ­توان از نوع تفکر انتزاعی نزد آنان، دانست.



و در خصوص نکته آخر، یعنی؛

چهارمین ـ آینده نگری (looking for future)، را که با درک زمان، پیوندی ناگسستنی دارد، در مباحث بی شمار، در بین فاضلان/پژوهشگران، همچنان مبحث روز است.

آینده نگری شامل انتظار و امیدواری نیز می­شود، و این دو، پدیدار یاد شده، خود نیز به نوبه خود، حسرت، شادی و غم را به دنبال خود یدک می کشند.

پژوهش­گران و محققین زیست شناسی، روان‌شناسی، رفتارشناسی و جانور شناسی، در مورد آنکه آینده نگری فقط ویژه آدمی میباشد را نیز، به دیده شک می­ نگرند. لیکن هنوز پشتیوانه علمی ـ تحقیقی  در ثابت این پدیدارها (انتظار، امیدواری، حسرت، شادی و غم و پیوند مستقیم آنها با زمان) را در دست ندارند. ولی اما که همان برشمرده ها را نیز، نزد حیوانات با معیارها  و اندازه‌گیری­های علمی، مشاهده شده است. ولی تاکنون اسنادی موثق و پایدار که دارای اعتبار و اطمینانِ آماری باشد، ارائه داده نشده است. گو اینکه مهاجرت پرندگان مهاجر از مناطق سرد سیر به مناطق گرمسیر در زمستان و برعکس، در تابستان، و پدیدارهایی چون انبار مواد خوارکی توسط موش، مور، روباه قطبی و... ، موضوعی دیر آشناست. و نیز همانگونه که به بازتاب­ ها و پاسخ­ های گوریل‌ها در مقابل نشان دادن عکس ها و نشان دادن فیلم ­های ویدیوئی اشاره شد. ولی درک زمان و تنظیم اوقات فراغت و پیش‌بینی ­های لازم برای پیشباز و ملاقات فصول چهارگانه و دیگر پی­آمدهای زمانی از جمله:

حسرت خوردن برای گذشته و نگرش برنامه‌های ویژه برای فرزندان خود و نوشتن وصیت نامه و تقسیم اموال را، مخصوص نوع آدمی و بینشِ انسانی، دانسته‌اند.

 

 

ت ـ تبیین خرد و هوش و پیوند آن­ها با شعور:

با پرهیز و گریز از تعاریف و ژرف ­نگری در تبیین خرد و هوش که واژه‌هایی اختصاصی در فلسفه، زیست شناسی، روانشناسی و روانشناسی اجتماعی و مردم شناسی هستند، لازم میدانیم، اشاراتی مختصر به آنها کرده باشیم تا از سر گشتگیِ احتمالی خود کمی بکاهیم.

در اینجا، هسته اساسی گفت - و- گوی ما، ارائه تعریف ضمنی و کشف خطوط ارتباطی و چگونگی پیوند بین خرد، هوش و شعور می­باشد.

-   خرد را در زبان انگلیسی

 Reason

 و در زبان عربی، عقل می ­نامند. خرد در انسان قوه تجرید و انتزاع است که صور اشیاء را از ماده آنها جدا می­ سازد و معانی کُلی از قبیل:

جوهر، عَرِض، علت - و- معلول، غایت، وسیله و خیر- و- شر... را، در می­ یابد. به کلامی دیگر خرد قوه اصالت در حکم است. یعنی قوه تمیز حق - از- باطل، نیک - از- بد، زشت ـ ازـ زیبا که این تمیز توسط مقایسه و فکر به دست نمی­آید، بلکه مستقیماً و طبعاً به دست می­آید. با این مختصر متوجه می­ شویم که خرد خود را زیرکانه به شعور نزدیک می­ کند، به حدی که حتا با آن یکی می گردد. زیرا خرد مستلزم پیوند و توجه به خود است. چرا که آن (خرد) را برای تحصیل معرفت (شناخت) آماده می­سازد. و شناخت نیز رابطه فرد است با اشیا و چگونگی این رابطه، از دیدگاه روان شناسی علمی همان "شعور" است. و اما:

 -   "هوش" (intelligence) توانایی نیل به یک هدف عملی است. زمانی که شمپانزه‌ای جعبه‌های مطلوب و قابل دست‍رس را بر روی هم قرار داده تا به موز دلخواه برسد،




 و یا از شاخه درختی برای دراز کردن بازوی خود در نیل به رسیدن مطلوب خود که در آب رودخانه شناور است، استفاده میکند، او از هوش خود استفاده کرده است. 


  

این‌گونه پژوهش‌ها توسط

Wolfgang Köhler

به انجام رسید.



و ما نیز در مشاغل و کارهای خود، همین موهبت را بکار می بریم. در این پویش، هوش امور را پذیرفته شده فرض میکند و سعی خود را در هم میآمیزد تا انجام آن را آسان نماید. بنابراین وجود یک واسطه (ابزار) لازم به نظر میرسد و طرز استفاده از چنین وسایلی، پیچیدگی خاص فعل هوشمندانه حیوان/انسان را نشان می دهد. به کلام دیگر هوش عبارت از تفکری ست که در خدمت بقای زندگی است. ولی، هدف خرد فهمیدن است. شخص خردمند سعی می کند آنچه را که در باطن پدیداری و یا باورداشتی وجود دارد کشف کند و هسته و جوهر اصلی را دریابد. یعنی جوهر واقعیات که ما را احاطه کرده است. و برای رسیدن به هدف خود از ابزارهایی همچون هوش و یا حتی شعور مدد می­گیرد. معمولاً هوش را با ویژگی توانایی، همراه دانسته اند.

-     توانایی در یادگیری سریع،

-     توانایی در انطباق با موقعیت­ های جدید،

-    توانایی در به کار بردن استدلال های انتزاعی،

-    توانایی در درک مفاهیم کلامی و ریاضی،

-   توانایی در انجام دادن سازه هایی که مستلزم درک رابطۀ موجود بینابین، باشد.

 به کلام دیگر هوش عبارت است از:

توانایی یک پارچه  حیوان/انسان؛ در کاربرد عامدانۀ/دانسته شده ی اندیشه منطقی و توانایی کنار آمدن با محیط؛ به نحوی مؤثر و خردمندانه.

 




آنکه هوش اساساً ارثی ست یا اکتسابی، در حال حاضر معمول برآن است که بگویند:

«... ــ هوش نتیجه کنشِ متقابل، یعنی مجموعه تأثیرات مشترک، محیط و وراثت است.»

در طول حرکت فکری و اندیشه بشر، چه بسا این (خرد)، آن (شعور) شده است و آن، این. یعنی بسیار ساده خواهد بود که اگر ما خرد را به ­جای شعور و جای هر دو را با هوش تعویض کنیم. این لغزش­‌ها به اندازه‌ای ست که برخی از فیلسوفان تجربی میگویند:

در عقل چیزی نیست که پیش از آن در حس (و درنهایت هوش و شعور) نبوده باشد، اما فیلسوفان عقلی با افزودن یک قید، آن را تکمیل می­‌کنند و می‌گویند:

مگر خودِ عقل. معنای این سخن این است که اصول و معانی اولیه که فکر آنها را کشف میکند، پیش از پیوند عقل با حس در عقل وجود دارند؛ و عقل فطری همچون صفحه سفیدی

Tabula rasa

 

  


نیست که چیزی برآن نقش نه بسته باشد، بلکه عقل دارای نقش­ های فطری ست که این نقش­ ها داده­ های تجربی را نظم و ترتیب می­ دهند.



      پانویس‌ها:

1-   تعریفِ مفاهیمی چون شعور و ادراک نه تنها تقریبی نیست، بلکه اساساً آنرا نمی‌توان تعریف کرد. زیرا تعریف هر چیزی مستلزم این است که آن چیز قابل تحلیل و تجزیه ذهنی، به اجزائی چون جنس، فصل و عَرَضِ خاص و عام گردد و وقتی مفهومی چون شعور و علم دارای بِساطت بُود، چگونه می‌توان آنرا تعریف کرد.

2-    قشر مغز آدمی دارای سه واحد کُنشی ست.

 

v                          واحد تنظیم «تونوس» (tone) که در اصطلاح، همان واحد ایجاد هشیاری ست.

v                          واحد دریافت خبر از محیط و تحلیل و ترکیب و کُد (code) گذاری و ضبط آن.

v                          واحد برنامه ریزی و وارسی به فعالیت های ذهنی و نظارت بر اعمال شخص.

درحالت تونوس قشر مغز، شخص بیدار و هشیار می‌باشد و می­تواند فعالیت نماید. قشر مغز در حالت خواب نیز فعال می‌­باشد، ولی مسیر تردد تداعی­‌ها و ارتباطات اطلاعاتی، خصوصیت بی‌­سامانی دارند. فعالیت‌­های ذهنی در هنگام خواب، چهار ویژگی برجسته­‌ای را دارا هستند:

بی زمانی، بی مکانی، عدم قدرت تکلم و عدم قدرت حرکت.

3 ـ نک، دکتر محمود صناعی: روان شناسی آموختن، دانشکدۀ ادبیات و علوم انسانی، چاپ انتشارات جیبی، سال1349. و دکترمحمود ساعتچی: اصول روان شناسی، چاپ پنجم، انتشارات امیرکبیر، سال1361. و

Introduction to Psychology by Charles Stangor NOOK Study Textbook, 480 pages Published November 18th 2006 by Flat World Knowledge ISBN 0032497490

4 ـ روزی بازرگانی که صاحب طوطی زیبا و خوش سخنی بود قصد سفر به هندوستان میکند. پس نزد غلامان و کنیزکان خود رفته و از همه می‌خواهد تا بگویند برایشان چه سوغات و ارمغان بیاورد . هر یک خواهشی دارند و تقاضایی می‌کنند تا نوبت به طوطی می‌رسد.

طوطی زندان شده در قفس به بازرگان می‌گوید:

چون به هندوستان رسیدی و طوطیان دیگر را آزاد و رها بر فراز درختان دیدی ، به آنها بگو که تو نیز طوطی داری در قفس، که بسیار دلتنگ آنهاست و برایتان سلام بسیار رساند. بازرگان قول می‌دهد که چنین کند و عازم سفر می شود. در نزدیکی [شهری] هندوستان چشمش به یک گروه طوطی می‌افتد که بر روی درختان نشسته‌اند. پس می‌ایستد و پیغام طوطی خود را به آنها می‌رساند، که ناگهان یک طوطی از میان طوطیان بر خود لرزیده و به زمین می‌خورد. بازرگان از گفته خود پشیمان می‌شود و خود را سرزنش می‌کند که چرا نسنجیده حرفی زده، ممکن است این طوطی با طوطی او نسبتی داشته و اکنون از غم او، چنین بلایی سرش آمده! با پیغام خود آتش به جان این طوطی بیچاره زده است!

نادم و پشیمان به راه خود ادامه داد. چند روزی در هندوستان ماند و به کسب و کار خود پرداخت و سپس به خانه بازگشت. سوغات هر یک از اعضای خانه را داد اما از گفتن آنچه که بر سر طوطی آمده، نزد طوطی زیبای خود پرهیز کرد. تا این که طوطی سوغات خود را طلب کرد. بازرگان گفت:

خواهش می کنم چیزی از من نپرس که من از کرده خود نادم و پشیمانم. وقتی پیام ترا به طوطیان گفتم، ناگهان یکی از آنها به رنج و درد تو پی‌برد و بر خود لرزید و به زمین افتاد. بسیار پشیمانم اما چه سود حرفی که از دهان خارج شد همچون تیری که از کمان جهیده و دیگر باز نمی‌گردد. هنوز حرف بازرگان پایان نگرفته بود که طوطی در قفس به خود لرزید و به زمین افتاد. تاجر که حیران شده بود  شروع به گریه زاری و نوحه سرایی کرد که طوطی خوش آوازم که آرام بخش من بود از بین رفت. و دیگر قضایا!!! 


5 ـ ژنوم چیست؟ و چرا اهمیت دارد؟

ژنوم کل محتوای DNA یک موجود است که ژن هایش را نیز دربر می گیرد .ژن ها اطلاعات لازم برای ساخت همه ی  پروتئین های ضروری موجودات را حمل می کند. این پروتئین ها تعیین می کنند که موجود چه طور به نظر برسد، متابولیسم بدنش یا دفاع در مقابل عفونت و حتی رفتارش چه گونه باشد.

 DNA از 4 ماده شیمیایی مشابه که باز نامیده می‌شوند و به اختصار  A، T، G  و  Cخوانده می‌شوند، ساخته می‌شود که میلیون‌ها یا میلیاردها بار در تمام ژنوم تکرار می‌شوند. برای مثال ژنوم انسان سه میلیارد جفت باز دارد.

ترتیب ویژه یها،ها، ها وها، بسیار مهم است و زمینه تمام تفاوت‌های حیات را، دیکته می‌کند که موجود، انسان باشد یا گونه‌های دیگر از قبیل مخمر، برنج، یا مگس سرکه، که هریک ژنوم خودش را دارند. به این دلیل که همه این موجودات به سبب شباهت در توالی  DNAمرتبط هستند. دیدگاه‌هایی که از ژنوم‌های غیر انسان بدست آمده است، اغلب منجر به دانش جدیدی درباره زیست شناسی انسان می‌شود.

ژنوم انسان همه ماده ژنتیکی یک فرد است که در اصل محتوای ژنتیکی یاخته آن فرد که شامل دی‌ان‌ای هسته، کلروپلاست و میتوکندری است می‌باشد. ژنوم دستورالعمل‌های ارثی برای ساخت، پیشبرد و نگهداری یک موجود زنده را دارا می‌باشد. کلمهٔ ژنوم از دو کلمهٔ ژن (gen) که از کلمهٔ آلمانی (genome) به معنای ژن گرفته شده است و پسوند (ome) که از کلمهٔ کروموزوم می‌آید ساخته شده است. بدن آدم به طور نسبی از پنجاه تا صد میلیارد یاخته تشکیل شده است که در هر یاخته تمام دستورالعمل‌های کد گذاری شده لازم برای هدایت تمامی فعالیت‌های یاخته و ساخت پروتین‌های لازم، موجود می‌باشد. به هر گروه کامل از این دستورالعمل‌های ما ژنوم گفته می‌شود.

ژنوم از بیست و چهار مولکول  دی‌ان‌ای متمایز از هم به نام کروموزوم تشکیل شده است. در باکتری‌ها و اشکال ساده تر زندگی، ژنوم تنها حاوی یک کروموزوم است. کروموزوم‌های انسانی از نظر اندازه و اطلاعات بسیار گسترده و گوناگون هستند. کروموزوم‌های آدمی بیشترین تعداد ژن‌ها یعنی ۲۹۶۸ ژن را دارا می‌باشند. کروموزوم y در انسان کمترین تعداد ژن‌ها را یعنی ۲۳۱ عدد را دارا می‌باشد. ژنوم آدم حاوی بیش از سه میلیارد ذره رمزی دی‌ان‌ای (DNA) است که در کروموزوم‌ها قرار دارند و دی‌ان‌ای شامل چهار بلوک آدنین (A)، گوانین (G)، کیتوسین (C) و تیمین (T) است که بارها در سراسر ژنوم تکرار شده است. ژن‌هایی که از پدر و مادر به ارث برده می‌شوند (ژنوتیپ) صفات فرزندان را (فنوتیپ) شکل می‌دهند.

می‌توان ژنوم انسان را که در DNA ذخیره شده است با یک کتابخانه به صورت زیر مقایسه کرد:

      کتابخانه شامل ۴۶ کتاب (کروموزوم) است

      کتابها بین ۴۰۰ تا ۳۳۴۰ صفحه (ژن) دارند

      هر کتاب ۴۸ تا ۲۵۰ میلیون حرف را (نوکلئوتید‌های A،C،G،T) است

-       بنابراین کتابخانه در مجموع از بیش از ۶ میلیارد حرف تشکیل شده است.

-       کتابخانه در درون یک هسته سلول به اندازه یک نقطه کوچک قرار دارد.

-       یک کپی از کتابخانه (تمام ۴۶ کتاب) در تقریباً همه سلول‌های بدن ما قرار دارد.

6 ـ سیستم عصبی (دستگاه اعصاب) از دو دسته از سلول ها تشکیل شده است:

سلول‌های تحریک پذیر یا نورون‌ها و سلول‌های تحریک ناپذیر شامل نوروگلی‌ها و اپاندیم‌ها.



 

تعداد نورون‌ها در مغز انسان حدود 100 بیلیون (میلیارد) است و تعداد نوروگلی‌ها چندین برابر تعداد نورون‌ها است!

اگرچه تعداد نوروگلی‌ها (neuroglia) چندین برابر تعداد نورون‌ها است، اما به دلیل اندازه کوچک نوروگلی‌ها، تقریباً نصف مغز و نخاع توسط نورون‌ها و نصف دیگر توسط نوروگلی‌ها ساخته می‌شود (یعنی با این که تعداد نوروگلی‌ها بسیار بسیار زیاد و چندین برابر نورون‌ها است، ولی به دلیل اندازه کوچک انها حجم زیادی را اشغال نمی‌کنند و حجم آنها برابر حجم نورون‌ها است).

نورون چیست؟





 

نورون در حقیقت سلول اصلی سیستم عصبی است و بعضی از نورون‌ها را هم به‌عنوان واحد ساختمانی و هم به عنوان واحد عمل کننده سیستم عصبی می شناسند.

7 ـ آگاهی‌های نوزاد انسان در بدو تولد بسیار محدود بوده و فقط و فقط بر اساس بازتاب‌ها و برخی از انگیزها استوار می‌باشد. او از جهان بیرونی آگاهی بسیار اندکی دارد. آگاهی وی با سرعتی غیرقابل تصور تا سه سالگی آنقدر پیشروی می‌کند تا او بتواند با جهان خارج از خود ارتباط برقرار کند. و هر قدر ارتباط وی با جهان بیرون وسیع‌تر بوده باشد، آمادگی وی با جهان بیرون سهل‌تر رخ می‌دهد. و همین روابط میان ـ فردی ست که فرآیند تکامل مغز را نزد نونهالان فراهم میآورد.

کمبود آگاهی وی از جهان بیرون، لاجرم تلاش در تکمیل آن فرآیندی ست که فقط و فقط مختص به موجود انسان می‌باشد. و این میراث ژنتیکی فرآیندی ست که رفتار یک فرد امروزین را با یک فرد چندصد ساله پیش متمایز می‌گرداند. این صیقل پذیری از بدو تولد شروع می‌شود. و بنابراین اصل اساسی آیندگان از گذشتگان خویش باهوش‌تر می‌شوند. ضعف این پدیده را در حیوانات حتا در نزد نزدیک‌ترین خویشاوندان انسان به روشنی قابل بررسی ست.

8 ـ بنابر اصل اساسی کمبود آگاهی از جهان بیرون و فرآیند پیشرفت آن، نزد نوزادان و آیندگان، ما بطور پیگیر خود را متهم به:

کهنگی، قدیمی/اُمل بودن، عقب مانده، پس گرا، ناآگاه از تنش‌های مد روز و نادان به رسم زمانه می‌بینیم. واین فرآیند بر اثر صیقل پذیر مغز و توانایی میراث ارثی نزد آیندگان است. الزاماً این یورش توسط نوباوگان، با مقاومت نسل قدیمی مواجه می‌شود. برای بیش‌تر دانستن در این مورد به «رستم جهان پهلوان و اودیپ شاه» همین وبلاگ مراجعه شود.

 

جهت اطلاع بیش­تر نگاه کنید به:

1-   روانشناسی هوش: اثر«ژان پیاژه»، ترجمۀ دکتر ایرج پورباقر، انتشارات جیبی، سال 1354.

2- نظریۀ شناخت: اثر«م. ک. فورت»، ترجمۀ فرهاد نعمانی و منوچهر سناجیان، انتشارات سیمرغ، سال 2535.

3- فرهنگ فلسفی: تألیف دکتر جمیل صلیبیا، ترجمۀ منوچهر صانعی دره بیدی، انتشارات حکمت، سال 1366.

4- ابعاد انسانی: نوشتۀ دکتر محمود بهزاد، انتشارات هدایت، سال 1372.

5- جامعه سالم: اثر «اریک فروم» ترجمه اکبر تبریزی، انتشارات بهجت، چاپ سوم، سال 1367.

6- گفتاردررَوشِ راه بُردن عقل: اثر«رنه دِکارت»، ترجمۀ محمدعلی فروغی، چاپ: سازمان کتاب­های جیبی، تهران 1342.

7- سیمای انسان کامل از دیدگاه مکاتب: تألیف، عبدالله نصری، نشر دانشگاه علامه طباطبایی، تهران 1376.

8- الانسان الکامل: تصنیف؛ عزیزالله نسفی، انتشارات انجمن ایران شناسی فرانسه در تهران، 1371.

و

  9 -  R. L. Atkinson, Introduction to PSYCHOLOGY, ISB: 0/15/543688/0, 1990

10  ـWorld of Animals Equinox LtdOxford 1984

11 -  David Attenborough, Life on Earth, ISBN: 91-37-07535-7 KART Glasgow  1980

12 ـ David Attenborough, Birds, SVT Nature Sundsvall 1998

13 ـ Thomas Johnson, apor som Lärare, Apa press TV/France 2/1998

 


محمدرضا کامکار  2014/06/25

پیراش، ویرایش و آرایش 2023/12/14

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

جامعه بخش اول

  پیش از هرچیز توجه خوانندگان را به یک نکته مهم جلب می‌کنم. این نکته مهم در کلیه نوشته «وبلاگ» بکار گرفته شده است. برای آن که از ازدیاد پان...