پیش از هرچیز توجه خوانندگان را به یک نکته مهم جلب میکنم. این نکته مهم در کلیه نوشته «وبلاگ» بکار گرفته شده است. برای آن که از ازدیاد پانویسهای طولانی و موضوعاتی که باید در مورد آنها توضیح جانبی داد ازجمله:
نامها و مکانها، اصطلاحات متدوال
... و بسیار دیگر، جلوگیری شود؛ نکته مورد نظر:
پیش از هرچیز توجه خوانندگان را
به یک نکته مهم جلب میکنم. این نکته مهم در کلیه نوشته «وبلاگ» بکار گرفته
شده است. برای آن که از ازدیاد پانویسهای طولانی و موضوعاتی که باید در مورد
آنها توضیح جانبی داد ازجمله:
نامها و مکانها، اصطلاحات متدوال
... و بسیار دیگر، جلوگیری شود؛ نکته مورد نظر:
با رنگ متفاوت از زمینه اصل، و
با حروف کژ، و در پارهای از
مواقع،
با خط زیرین مشخص شده است.
خواننده
درصورت تمایل به آگاهی بیشتر میتواند بر روی واژه، اصطلاح، نام و یا ... "کلیک" کند تا به «ویکی پدیا» رفته و بر آگاهی خود کمی بیافزاید.
مثلاً اگر شما بر روی نام سلطان
محمود غزنوی که به صورت "سلطان محمود غزنوی" نوشته شده است، "کلیک" کنید،
صفحه مورد دلخواه شما باز خواهد شد.
*******
در قلمرو هستی
انسان، سه جهان را میتوان باز شناخت:
· جهان مادی (نااندامی) و یا جمادinorganic که
موضوع علوم طبیعی ست.
· جهان زنده و یا اندامیorganic که موضوع علوم حیاتی ست.
· جهان فرااندامیsuper
organic که جامعه شناسی و روان شناسی فردی/اجتماعی آنرا بررسی میکند.
جهان مادی و اندامی را به متخصصین و پژوهشگران آن وا میگذاریم
و آمیخته این دو را که فرااندامی ست را، از نزدیک بررسی میکنیم. زیرا،
جهان انسانی برای انسان، در نهایت
جهان تاریخی ست (جهان فرااندامی). و
جهان تاریخی، مینوی -
مادی ست.
در جهان مینوی، مینو و ماده،
آمیختگی ندارند. در جهان تاریخی
(جهان فرااندامی) مینو با ماده بهم در آمیختهاند و این آمیختن، دست
کار و دسیافت انسان است.
حال اگر فرض را بر این منوال
گذاریم که حرکت تاریخی بشر آمیختهای ست از مینو و ماده، و این حرکت هماره در جهت پیشرفت
و گسترش خردمندی او سیر
میکرده است، در این صورت آیا می توان از خود پرسید که:
v چه ضرورتی پایندگی این پیشرفت را
ایجاب می کرده است؟ با توجه به آن که
گنجینه فرهنگ و تمدن انسان هیچگاه بی نگاهبان نمانده و هر قومی که آنرا از پیشینیان خود به ارث برده است، چیزی برآن افزوده
است. در نتیجه، با یاوری از یک بار اندیشۀ خوش بینانه، انسان به نحو عام، خردمندتر،
دادگرتر، داناتر و آزادتر شده است. و در راستای اینگونه اندیشی، این خود دلیل
بارزی است بر آنکه حرکت تاریخی انسان، پیوسته رو به کمال دارد.
با دیدگاهی واقع بینانه در فرض
فوق، این پرسش پیش میآید که:
v چه تضمینی وجود دارد که حرکت
تاریخی انسان، از این پیشرفت باز نایستد؟ چون که هرازگاهی زندگی و دست ساختههای آن، به ستمگری، اجحاف و درنده خوئی
روزگاران بسیار دور باز میگردند. همانگونه که تبهکاریهای سهمگین انسان مدعی دانش - و-
فضل، آزادگی - و- آگاهی که در این دویست و چندین سال گذشته (مبدع سال 2024 میلادی) مرتکب شده است،
خود دلیل بارزی است براین مدعی، که او دچار "نیرنگ عقل" میشود،
و توسط خرد، به جنگ خرد میرود. و یا آنکه:
v چه تضمینی وجود دارد که این پیشرفت به عقب برنگردد؟ چون که برخی از کارهای انسان، هماره بر پایه داد، خرد، راستی و آزادی نمیگردد، و رو به کمال ندارند. و او داد را در آسمانها میخواهد (خدا باوری) نه بر روی زمین، و آزار را جایگزین آزاد میسازد و سبب زحمت خود و دیگران میگردد و به عزیزترینها و نزدیکترینهای خود، ناراست/دروغ میگوید (نگاه کنید به رستم جهان پهلوان و اودیپ شاه همین وبلاگ) و آنان را میرنجاند.
و یا
v آیا باید از این واقعیت چشم پوشید
که از پیشرفتهای عظیم اجتماعی و پیچیدگیهای
تولیدی/مصرفی آن، بیشتر سوءاستفاده شده است تا استفاده؟
و یا آنکه
v باید به گفتار برخی از آزادگان و آرزومندان
فضیلت و آزادی انسان گوش فرا داد که می گویند:
دولت مستعجل ستمگران و تبهکاران
به منزل راه نمیبرد!
دور فلکی یکسره بر منهج عدل است
خوش باش که ظالم نبرد راه به منزل1
و پیشرفتِ هموار و درنگ ناپذیر حرکت تاریخی انسان، از چنین ناروائیها، گزند نمیپذیرد. و همانند تعلیم ارستوئی
Aristotle
پس سبب چیست که:
v آنچه را که در یک زمان، منطقی و
باورکردنی، اساسی2 و یا دوست داشتنی مینماید، به هنگامی دیگر نه تنها در مکانی دیگر، ایضاً در
همان مکان، یاوه، باور- نداشتنی، غیراساسی3 و تنفر انگیز و یا حتا مُضحک جلوه کند.
در هرحال، پدیدارهای دستیافتی
انسان، تکانشهای اجتماعی و وقایع فرهنگیئی هستند که مورد تحقیق جامعه
شناسی و روان شناسی فردی/اجتماعی قرار میگیرند. بنابراین، موضوعات جامعه شناسی و
روان شناسی فردی/اجتماعی واقعیتی بدیع است که، هم از واقعیت مادی، و هم از واقعیت
اندامواری، ممتاز میباشند. زیرا در این علوم نه تنها انسان و چند - و- چونی های4 او مورد پژوهش/تجسس و موشکافی قرار میگیرند، بلکه کلیه
ارزشها، باورداشتها، اصول و قواعدی را که او میآفریند و
دستیافت (چه عینی، و چه ذهنی) او میباشد، نیز، مورد بررسی و پژوهش هستند.
در اینجا لازم است یادآور شویم که هیچگونه مرز مشخص و معینی مابین جهانهای نااندامی، اندامی و فرااندامی موجود نمیباشد و این سه در محیط ها و مرزهای نزدیک به یکدیگر، بهم در میآمیزند.
در جهان فرااندامی5 هرآنچه موجود است، بههم آمیخته است و از یکدیگر متاثر گشته، و بر یکدیگر منعکس میباشند. بهعنوان مثال، زبان با اجتماع، اجتماع با تاریخ، تاریخ با اُسانه، اُسانه با صور تمثیلی6، صور تمثیلی با مذهب، مذهب با هنر، هنر با آداب ـ و- رسوم، و این نیز با سیاست/کشورداری، و سیاست/کشور داری با جهان بینی، و جهان بینی با تعلیم- و- تربیت، و تعلیم- و- تربیت با اقتصاد، و اقتصاد با چند - و- چونیهای تولید و مصرف و ...، چنان به هم میآمیزند که تجزیه و جداسازی آنها از یکدیگر، اگر محال نباشد کار آسانی هم نخواهد بود.
نکته مهم که در اینجا باید مورد
دقت شایان قرار گیرد، آنست که در یک فرآیند کُلی، جهان فرااندامی با مؤلفههای7 خود در هر زمانی و هر مکانی بدون هیچگونه مانعی بر
جهان اندامی (انسانی) مستقیماً تاثیر میگذارد.
بدین معنا که مثلاً تعلیم - و-
تربیت و یا اقتصاد بر تن، و تن بر روان، و لاجرم این هردو8، بر اندیشه، گفتار و کردار شخص، تاثیری مستقیم دارند.
تنها مانع چشمگیر در جهت این برهمکنشها، همانا معلولی و عقب ماندگیهای
جسمی/ذهنی پیشرفته در اشخاص مبتلا، می تواند بوده باشد.
ما در گفتار9 ما در گفتار (البته جهت تسهیل) خود، کُل مولفههای جهان فرا اندامی بشری را، زیر یک اصطلاح، آنهم بنام فراساختههای اجتماعی جمع آوری کرده ایم. حال بسیار ساده و قابل درک خواهد بود زمانی که بگوئیم کلیه فراساختههای اجتماعی دسیافت/دستکار بشری است. و چون نکته بدین جا رسید باید گفت:
v امری ست بدیهی که بر اثر اجبار (و یا شاید که کنجکاوی، و آفرینش سرگرمیها) رفته گان ما، دست به آفرینش چنین بدایع (فراساختههای اجتماعی) زدهاند. زیرا میدانیم انسان بدون آنکه مجبور باشد،،،، (!) کمتر چیز با ارزش و کارکنی10 را، تولید میکند. برخی علت این امر را، در آن دانستهاند که او (انسان) از ریشه و بنیان، موجودی تنبل، ولی کنجکاو آفریده شده است. دلیل بارز این ادعا نیز، همانا ابزارها و وسائل گون - گونی است که او در طول تاریخ برای راحت خود فراهم آورده است، و فراهم خواهد آورد. و بنابر این اصل تغییرـ ناپذیر، معدود کسانی هستند که این آزادی را در خود بیابند، تا بدون اجبار و فقط به صرف کنجکاوی و ارضاء خویش، تولید کنند (با چشم پوشی از پارهای از استثناها)! و اما گروه دیگری از متفکران میگویند:
v انسان، در فرآیند فرگشتی/تکاملی11 خود، آفرینندهای ست فعال. زیرا که مسئولیت محدود خانوادگی/خانواری وی به یک مسئولیت جهانگیر12 بدل شده است و آینده (بهر نحوی که تصور شود) دسیافت/دست ساز و در دستان او ست و تک ـ تک انسانها مسئولیت جهانی دارند.
طرح چند پرسش:
ادگار مورین13 فیلسوف فرانسوی در ابتدای کتاب خود بنام سرشت بشر14، نگاره زمانی رویدادهای15 مهم را، ارائه میدهد. این نگاره - زمانی
برای بسیاری از پژوهشگران و محققین پس از وی، از جهات بسیاری بحث انگیز قلمداد شده
است.
ادگار مورین می گوید:
از پیدایش:
کیهان 6 میلیارد
سال، و
زمین 5 میلیارد سال، و
حیات بر روی زمین 5.2 میلیارد سال، و
حیات مهره داران 6 میلیون سال، و
حیات پستانداران 200 میلیون سال،
و
ميمونهای آدم نما 1میلیون سال، و
انسان16 1میلیون سال، و
انسان کنونی 5 تا 100 هزار سال، و
اجتماعات انسانی 1 هزار سال ، و
شروع فلسفه 2.5 هزار سال، و
دانش در مورد، انسان 0 (صفر) سال،
گذشته است. لذا میتوان اذعان داشت
که ما به تازگی قدمهای اولیه را برای دانش شناسایی
انسان برداشته ایم. ایشان خاطرنشان می سازند که علوم روانشناسی، روانشناسی
اجتماعی، زیست شناسی، تاریخ و جامعهشناسی، علومی
هستند که در دانشگاههای مختلف دنیا تدریس میشوند، ولی این دروس هدف اصلی خود
یعنی شناخت موجودی بنام انسان را به تازگی شروع کردهاند. با توجه بدآنکه از
چندین قرن پیش کراراً بدین نکته اشاره شده است که:
The proper
study of mankind is man
با این وصف، علوم انسانی و آنچه را
که اصطلاحاً انسان مداری
گویند، بیشتر از ادبیات، زبان،
هنر، مذهب، اسناد تاریخی، تاریخ پیش از تاریخ، اخلاقیات و جهان بینی، صحبت میکنند
تا خود انسان. زیرا همانگونه که این امر بدیهی را خودتان شاهد هستید، علوم برشمرده
فوق درمورد خود انسان صحبتی نمیکنند، بلکه این علوم درمورد "دستیافتها"ی انسانی، که تمرکز فرهنگی
دارند، داد سخن دارند. بنابراین واجب است تا اصطلاح "علوم انسانی"
به "علوم فرهنگی" بدل گردد!17
با بذل توجه بر گفته فیلسوف
فرانسوی ادگار مورین، در زیر چند پرسش را مطرح میکنیم.
1- یک شخص انگلیسی یا چینی و یا یک فرد بومی برزیلی،
هر سه انسانند. ولی این سه غیر از ساختمان بدنی (کارکردهای فیزیولوژیکی) خود، چه "وجوه
مشترکی" را، با یکدیگر دارا می باشند؟
2- آیا برداشت یک شخص ایرانی از پدیدارهایی نظیر
مذهب، اُسانه، اقتصاد، سیاست، زناشوئی، عشق، هنر، کفن - و- دفن، تولید/مصرف و ...
که در زمان ساسانیان میزیسته است، با یک شخص ایرانی که در قرن بیست - و- یکم زندگی
میکند، یکی است، یا تفاوت دارد؟ و
v اگر تفاوت دارد ، چرا تفاوت دارد؟
و
v سبب چیست؟
3- در مورد انسانهای گذشته، چه باید گفت؟
شناخت یک شخص مصری که در چهار هزار
سال پیش میزیسته و یا یک شخص اروپايی پیرو مکتب مَدرِسی18 قرن سیزدهم میلادی، برای انسان جامعه امروزین که
در پارلمان مرکزی اتحادیه اروپا، شاغل است تا چه حد امکان پذیر است؟
آیا اصولاً این شناخت لازم است، یا
لازم نیست؟ زیرا، میدانیم،
v اولاً:
ما انسانهای امروزی (با داشتن تلفن همراه
در دست) در حد فاصل میان رفتهگان، و ناآمده گان قرار گرفته ایم، و زندگی می کنیم. همانگونه که "انکار" رفتهگان برای ما مقدور نمی باشد، بهمان گونه نیز "حاشا"ی ناآمده گان، برایمان امکان پذیر نیست. ثانیاً:
v خصوصیت انسان
اینست که «او» هماره رنگ - و- بوی، و
پیکربندی فرهنگ خاص خود را، حاوی و حامل است. یعنی «او» نه تنها در مجموعه پیچیده ای از چهارچوب های عقاید، ارزشها، نهادها، اصول
اخلاقی، آرمان ها، آماج ها و معیارهای زیباشناسی ویژه و
... فرا گرفته خود، محصور و محدود میباشد، بلکه بَرنده آنها نیز هست. و "او" می داند که:
الف: کارسازههای اجتماعی از جمله:
عقاید، نهادها، اصول اخلاقی، آرمانها، آماجها و معیارهای زیباشناسی خاص و... که اشخاص بدانها اعتقادی راسخ دارند و آنها را سرمشق کارهای روزانه خود قرار میدهند، پایدار و ابدی نبوده و مدام نه تنها توسط خود همان فرد در بوته ارزیابی و بازسازی میباشند، بلکه این کارسازهها همچنان نیز، توسط نیروها و تکانشهای درونی همان جامعه، ویران میشوند و یا دچار تخریب و بازآرایی19 میگردند. و نیز او همچنین میداند که:
ب: این نوع کارسازهها 20 قضاوتها، باورداشتها و حتی روابط میان فردی، چه او بخواهد و چه نخواهد، و یا چه او بدانها آگاهی داشته باشد یا نداشته باشد، وی را تحت تاثیر قرار میدهند. و دقیقاً همین کار سازهها هستند که وی را هدایت و کنترل میکنند، نه بالعکس. و در نهایت او میداند که:
پ: در صورت سرپیچی از این کارسازهها، شخص یا تماس وی با محیط
اجتماعی خود قطع میشود، و او در نهایت منزوی میگردد، و یا آنکه حتی در
حالت انزوا و گوشه نشینی، وی توسط همان کار سازههای اجتماعی گوشمالی داده میشود.
به کلامی دیگر پرسش اساسی در این
است که:
4ـ نقطه وحدت علوم انسانی (علوم فرهنگی)، در کجاست و آنرا چگونه میبایست جستجو کرد؟ زیرا که میدانیم، جداسازی انسان از فرهنگی که او در آن پرورش یافته است امری ست همپایه محال. ولی اگر که این امر محال به طریقی هم عملی باشد، عملی ساختن این امر، مگر نه اینست که «او» را بکلی تغییر داد و از او، انسان دیگری آفرید! پس در این تنگنا «ما» از فرهنگی که متعلق به آن نیستیم و شخصاً آن را اکتساب نکردهایم، چه میدانیم؟
v آیا میتوانیم
آن فرهنگ را بفهمیم؟ و
v آن جامعه غریب
را با تمام برهمکنش های درونی خود،
بشناسیم؟ 21
ما از قبل میدانیم، هر پدیده زنده
فرهنگی، خود یک واقعیت اجتماعی است. لاجرم، وقایع فرهنگی را بدون جامعه، نمیتوان
تصور نمود. و جامعه بدون اشخاص آن جامعه وجود عینی ندارد (حتی وجود ذهنی هم نمیتوانند
داشته باشند). لذا، جامعه شناسی و روانشناسی فردی/اجتماعی در واقعیت امر، با دو
واحد واقعی/عینی (جامعه و شخص) و یک واحد حقیقی (فرهنگ) که سیال است، سر- و- کار
دارند. و از این سه، هیچ یک نمی تواند بدون آن دو دیگر، موجودیت داشته باشد. ما این سه
را ارکان سه گانه مینامیم. به عبارتی دیگر و به کلامی آشناتر، این ارکان سه گانه
تشکیل شده است از:
شخص، جامعه ، و فرهنگ22
طرح مشکل
این مسئله که:
· چه "چیز" دهش
طبیعی و فطری ست؟
آیا استعدادها و توانایی های فطری و منحصر به فرد شخصی، سازنده شخصیت و تکوین
دهنده منش او ست؟ و
آیا پایه ریزی عوامل شخصیتی وی،
فقط در ژنهای
او (انسان) نهفته شده است؟ و پرسش دیگر آنکه:
· چه "چیز" از راه
آموزش - و- پرورش و تربیت به دست میآید؟ و
آیا نقش اساسی به عهده تعلیم - و- تربیت است؟
مشکلات بر شمرده در بالا از مشکلات
بسیار عدیده و قدیمی در تاریخ اندیشه آدمی ست. زیرا، ساختارنگران23 و تجربی نگران24 میگویند:
v آدمی به هنگام تولد، ماده ای بی صورت است25 و آموزش - و- پرورش و تعلیم - و- تربیت است که
صورت نهایی و ساختار شخصیتی را به او ارزانی میدارد، و منشا همه دانستهها،
اندامهای حسی است. و بنا بر گفته شیرین
سعدی:
با بدان یار گشت همسر لوط
خاندان نبوّتش گم شد
سگ اصحاب کهف روزی چند
پی نیکان گرفت و مردم شد26
ولی در تکذیب این نوع باورداشت:
فطری نگران27، به کمک تجسس در امور تکوینی
Genetics
و اعتقاد بر اینکه سرچشمه غالب
انگارههای رفتاری (سالم/ناسالم) و کلیه تغییرات آنها، در راستای بهبود جهشهای فردی، در ژنها قرار دارند28. و برای دگرگونی سرشت آدمی
، تا بدان مرحله پیش رفتهاند که:
دستاوردهای آنان در نگرش علوم
حیاتی، و دگرگونیهای سرشتی، بیشتر به اُسانههای
علمی
Science
fiction
و سحر- و- جادو شبیه گشته است، تا
به واقعیتهای علمی.
ولی اما که، ما در اینجا بیشتر در
جستجوی پاسخ به پرسشهایی هستیم و نیز میخواهیم بدانیم که:
v
خصوصیات، انگیزه ها، تمایلات، برهمکنشها و عواملی که در شخص وجود دارند،
و "او" آنها را از جامعه اخذ نموده است، کدامند؟ و
v
خصوصیات مشترک فرهنگی، که در شخصیت
اشخاص یا گروه ها خواه محدود و خواه گسترده (ملت،
یا تمامی فرهنگ) دخالت دارند، کدامند؟ و
v
اگر آدمی اسیر ژنهای خود میباشد این
اسارت تا چه اندازه و چگونه است، و نقش هورمونها و تاثیر دیگر عوامل زیستی -
روانی، در ساختار شخصیتی "او"
چگونه می باشند؟
شاید و به احتمال قریب به یقین، نتوان به کلیه پرسش های مطرح شده در بالا پاسخ رضایت
بخش و قاطعی ارائه داد. زیرا، همانگونه که میدانیم علم ایستا نیست و
همچون رودخانه ای خروشان، در قلیان و دگرگونی
ست. و بی شک، پاسخجوئی به چونیها و چراییها، همچنان نیز
رودخانهای ست که همواره در حال گذار، کرشمه و رقصی شیداوش ابدی است. و در این
جوش و خروش و قلیان چه بسا به آفرینشهای تازه ای دست می یابیم و به کشفیات جدیدی موفق میگردیم!!
لیک، در اینجا و در حد امکان کوشش
بر آن ست، تا پاره ای از تاریکیهای ذهنی مان را به سطح روشن علمی آورده و آنها را
وارسی و بررسی نمائیم. با توجه به آنکه درون مایه (theme) و مفهوم مشترکی که از انسان، در نزد انسان و در مورد انسان وجود
دارد، نیاز شناخت انسان را برای انسان بی مایه میسازد. و به نقل از برشت، "آدم، آدم ست"
نه بیشتر و نه کم تر. زیرا که و تصور میکنیم
همگی در این مفهوم همداستانیم و همگی کم - و- بیش درباره تعریف، توضیح و تشریح این
طرفه معجون عجیب - و- غریب، همزبان. و برشت؛ فراموش کرد که "آدم، آدم نیست!"
آدم، آدم میشود! و این جمله آدم، آدم میشود از من، نویسنده این نوشتار میباشد.
ولی اما که، انسان نه تنها موجودی اندیشه گر ست، بلکه او همچنان موجودی اندیشه ساز نیز، هست. و اندیشه سازی او ست که او را طرفه معجونی عجیب - و- غریب نموده است. از این رو کردار او زمانی به راستی انسانی میباشد که خصلت انسانی داشته باشد، یعنی از:
اندیشه نیک،
احساس مفید،
شناسایی علمی،
دانندگی وسیع،
انگیزه نیک و
خواست خودشکفتگی او،
سرچشمه گرفته باشد.
باری، از
دیدگاه تحلیلی، می توان در آغاز مطالعات و پژوهشها، جامعه، فرهنگ و شخص را جدا از
هم مطرح نمود، اما در نهایت کار، ناچار باید به پیوند نیرومند و جدا ناپذیر این سه،
وا نگریست و گردن نهاد.
ما برحسب اجبار و
برای آنکه این اقانیم/ارکان ثلاثه/سه گانه را ساده تر درک نمائیم، آنها را در سه فصل
جداگانه بررسی خواهیم نمود. تقدم و تأخر
فصلی، دلیل بر
مهتری و یا کهتری و نیز جامعیت و یا نقیصه آن فصل نخواهد بود و هر کدام از این
فصول به نوبه خود از یک استقلال علمی -
تحقیقی ویژهای برخوردار میباشند.
دلایل انتخاب این سه:
عامل بنیادی و اندیشمند روابط فعل
- و- انفعالی، در جامعه میباشد. و
مجموعهای ست از شخصیت های متعامل با روابط و کنش - و-
واکنش اجتماعی و
ساخت مجموعهای ست از معانی و مفاهیم، ارزشها،
اصول و قواعدی که اعضای جامعه در مناسبات و روابط متقابل میان فردی خود:
الف - آنها را به وجود میآورند. و
ب - آنها را به عنوان کار ابزار بکار می بندند. و
پ ـ آنها را به نسلهای (دور آتی/نا آمدگان) بعد از
خود انتقال می دهند.
سه ارکان یاد شده را در آیندهای
نه چندان دور و در همین "وبلاگ" در دست علاقمند قرار خواهد گرفت.
قابل توجه آن که؛ بخش "جامعه"
و "فرهنگ" هم اینک در اختیار شما ست.
پانویسها:
1- دیوان حافظ، به تصحیح و توضیح دکتر
پرویز ناتل خانلری، چ 2، 1362 خ. تهران، انتشارات خوارزمی، ص612.
2- real
3- unreal
4- specification
5- super organic
6- archetypes
7- component
8- این دوگانه پنداری تن و روان در
راستای اندیشهگان امروزین رنگ باخته و اعتبار
خود را از دست داده است. تن - و- روان دو روی یک سکه قلمداد میشوند.
9- discourse
10- functional
11- evolutionary
12- global
13- Edgar Morin
14- Human nature 1973
15- time-event chart
16ـ در ۶ میلیون سال پیش ژن انسانها از ژن میمونها
جدا شد و تا اینکه در حدود ۲
میلیون سال پیش انسانهای اولیه با گونههای مختلف فرگشت یافتن. اما انسان های خردمند یا هومو ساپینها که تنها گونه
باقیمانده انسانها بر زمین هستند در حدود ۱۰۰ هزار سال پیش بر روی زمین به وجود
آمدند.
17-Morin E , Le paradigme
perdu: la nature humaine.paris: Editions du seuil, 1973
18- scholastic
19- reformation
20- factor
21- با توجه به گفته ادگار مورین که: اصطلاح علوم انسانی نارسا ست و در واقعیت امر آنچه را که از علوم انسانی منظور و مقصود است، همانا
علوم فرهنگی ست، نه علوم انسانی.
22- و در مسیحیت این سه در شکل نمادینش
به ترتیب بهصورت پدر، پسر و روح القدس
تشکل یافتند. و در زبان روانکاوی فروید این سه، به نهاد (id)، من
(ego)، و فرامن
(superego) بدل گشتند.
و ما در اینجا جامعه را در برابر پدر، شخص را در برابر پسر، و فرهنگ
را در برابر روح القدس، آوردهایم!
23- structuralist
24- experimentalist
25- اشاره به «لوح سفید»tabula
rasa گفته «جان لاک»John locke , Eng. 1632-1704 فیلسوف
انگلیسی
26- سعدی، گلستان، در سیرت پادشاهان
27-nativist
28-
درختی که
او تلخ دارد سرشت
گرش
برنشانی به باغ بهشت
وز او
جوی خلدش به هنگام آب
به بیخ
انگبین ریزی و شیر ناب
سرانجام
گوهر به کار آورد(؟)!
همان
میوهٔ تلخ بار آورد
فردوسی
کامکار، سوئد 2021-06-11
پیرایش، ویرایش و آرایش 2024/01/31
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر