پیش از هرچیز توجه خوانندگان را
به یک نکته مهم جلب میکنم. این نکته مهم در کلیه نوشته «وبلاگ» بکار گرفته
شده است. برای آن که از ازدیاد پانویسهای طولانی و موضوعاتی که باید در مورد
آنها توضیح جانبی داد ازجمله:
نامها و مکانها، اصطلاحات متدوال
... و بسیار دیگر، جلوگیری شود؛ نکته مورد نظر:
پیش از هرچیز توجه خوانندگان را
به یک نکته مهم جلب میکنم. این نکته مهم در کلیه نوشته «وبلاگ» بکار گرفته
شده است. برای آن که از ازدیاد پانویسهای طولانی و موضوعاتی که باید در مورد
آنها توضیح جانبی داد ازجمله:
نامها و مکانها، اصطلاحات متدوال
... و بسیار دیگر، جلوگیری شود؛ نکته مورد نظر:
با رنگ متفاوت از زمینه اصل، و
با حروف کژ، و در پارهای از
مواقع،
با خط زیرین مشخص شده است.
خواننده
درصورت تمایل به آگاهی بیشتر میتواند بر روی واژه، اصطلاح، نام و یا ... "کلیک" کند تا به «ویکی پدیا» رفته و بر آگاهی خود کمی بیافزاید.
مثلاً اگر شما بر روی نام سلطان
محمود غزنوی که به صورت "سلطان محمود غزنوی" نوشته شده است، "کلیک" کنید،
صفحه مورد دلخواه شما باز خواهد شد.
*******
ميدان فعاليت روانی فرد
بنیانگذاران و پیروان نظریه
ميدانی1، از جمله:
كورت لوين و وولفگانگ كهلر2، رفتار را بر پايه تعامل بين قسمت های مختلف و فعال میدان
روانی فرد توجیه نمودند. این تعامل در پاره ای از موارد دارای کارسازی
منفی جذب (گرایش) و دفع (پرهیز) میباشد. بطور مثال حالت فردی را در نظر آورید
كه با تصمیم و تعيين وقت قبلی میخواهد برای مداوای دندان "كرم خورده"
خود در روز و ساعت مقرر به دندان پزشک مراجعه نماید. اگر او در درون خود دچار
تعارض گردد، برای تسلی دادن دل خود بیشک با خود نجوا میکند كه:
«... ـ مهم نيست يا
تلفن میزنم كه نمیتوانم در وقت مقرر به مطب بروم، و يا اصلاً تا آنوقت یادم
خواهد رفت كه با دندان پزشک ملاقاتی هم، داشتهام.»
میدان فعالیت روانی فرد
1- نیروهای مربوط به زندگی گذشته فرد
2- تمایلات عاطفی او (ارتباطات
ميان فردی/پویایی رفتارهای اجتماعی)
3- نيازهای روانی و
4- زیستی وی و نیز
5- همبستگیهای نامرئی او
6- آرمانها و
7- ارزشها و معمارهای شخص
8- عواطف و
9- تصویری
ازخود واقعی یا خود راستین كه فرد از خویشتن دارد.
میباشند.
و همانگونه که در نگاره بالا
آورده شده است، سازههای 1 تا 5 از و با سازـ وـ کارهای بیرونی شکل می پذیرند. و
سازکار ششم فرد را به سوی خود میکشد و در پایان سه سازکار آخرین از
دنیای درون فرد سرچشمه میگیرد و جهان بیرون را تحت تأثیر قرار میدهد.
1- نیروهای
مربوط به زندگی گذشتۀ فرد عبارتند از:
گرايشها، نگرشها، ارزش گذاریهای،
عادات و جهان بينی و نيز همچنین فرآیند این نیروها، كه خانواده و جامعه در دوران "نوباوگی"ی
فرد، به او تجویز و يا او به آنها تشویق و ترغیب گردیده است.
نیروهای مربوط به زندگی گذشتۀ
فرد، به بار فرهنگی نيز معروف است.
2- تمایلات عاطفی،
به آن دسته از گرايش هايی
اطلاق میشوند كه بطور کاربردی با رفتارهای ميان فردی اشخاص سر و كار دارند و این
روابط بين
فرد ـ فرد،
فرد ـ گروه، و
گروه ـ فرد
ساختار میيابد و بر چهار نوع
است:
ستیز، گريزِ، همگرایی و
وابستگی، كه این آخرین بیانگر عدم استقلال فردی (dependent) است. بهعبارتی
دیگر از تمایل به اتکاء به دیگری و نياز به پناهجویی سرچشمه میگرد که خود یکی
از اختلالات شخصیتی است.
توضیح آنکه:
... فردی كه تمایلی شدید به
جنگ و ستیز دارد معمولاً خصومت و مخالفت خود را بطور آزاد و صریح، و يا برعکس مخفیانه
و ابهاموار در گروه بيان میدارد که این گروه ممکن است همکاران، خانواده و یا
خانوار آن شخص بوده باشند.
به عبارتی میتوان گروه را
همچون آئينهای دانست كه تمایلات عاطفی تك ـ تك اعضاء خود را منعکس میسازد. این کوتاه ما را
به این اندیشه میکشاند که از چه روی نزد پارهای از ملیتها و اقوام جهان
تشکیلات گروهی دشوارتر از ملیتها و اقوام دیگر است.
این نیازها در هر فردی و در
هر لحظهای از زمان، دارای برهمکنشهای مشخص و معینی است كه مخصوص بهخود همان فرد است.
قابل توجه آنکه يك نياز خاص و مشخص روانی ممکن است به صورتهای کاملاً
مختلف در افراد مختلف تجلی کند. و قابل توجهتر آنکه همان نياز مشخص و مورد نظر
در يك فرد واحد در زمانها و در موقعیتهای مختلف به گونه متفاوت جلوهگری و ابراز وجود
میكند.
نیازهای روانی کدامند؟
دامنه گسترده نیازهای روانی
را میتوان بطور اجمال در21 مورد زير خلاصه كرد:
نياز به:
1)
محبت دو جانبه
2)
احساس اطمینان و اعتماد به دیگری
3)
توانایی در خودشناسی و
دگرشناسی
4)
کارکرد، کاربرد جنسی؟!
5)
تماس با زیبايی، هنر و هارمونی
6)
استقلال و كفايت
7)
يقين و امنیت خاطر
8)
معاشرت و مصاحبت
9)
تنهایی و فراغت
10)
درد دل و اعتراف
11)
خودستایی و تشخّص
12)
جلب توجه و سرشناسی (خودنمایی
و شناساندن خود به دیگران)
13)
تشویق كردن و تشویق شدن
14)
ستودن و ستوده شدن
15)
مقبولیت و محبوبیت
16)
كنجكاوی، كسب تجربه جدید
17)
رشد و تكوين شخصیت
18)
همكيشی و همباوری
19)
ایمان و آئین پرستی
20)
داشتن/ستایش ايدهآلها و
صنمها
21)
تعلق به گروه
و هرگاه این نیازها به درستی
و به موقع خوشنود و ترضیه نشوند، از جاده اعتدال فرو گردیده و فروریخته میشوند، و
پس آنگاه زیان ها و نابسامانیهايی را در:
ü زندگی فردی
ü ارتباطات ميان فردی3 و
ü پویایی رفتار اجتماعی4 ما بهوجود
خواهند آورد.
نیازهای روانی را باید از
داوری ها و قضاوت های اخلاقی بدور داشت. بدین معنا كه همانگونه كه ما فرد گرسنه
را به خاطر گرسنگیاش سرزنش نمیکنم، فردی را كه برای خودنمایی و شناساندن
خود به دیگران تکاپو و کوشش میکند را نيز نباید ملامت كنيم. این نياز روانی (خودنمایی
و شناساندن خود به دیگران) ما را به ياد تمثیلی میآورد که در مورد يوزباشی
اهل اصفهان بر سر زبانها ست:
معروف است يوزباشی زمانی زنی
گرفته بود كه با او رفتاری عجیب داشت. نان و گوشت و خورد و خوراكش را تامین نمیکرد،
فرش و جامعهای برایش نمیخريد. پول حمام و سدر و صابونی به او نمیداد، هفته های
شش شب در خانه پیدایش نمیشد و شبی هم (معمولاً در اواسط هفته) كه مست و پیلی پیلی
خوران به خانه میرفت از در خانه كه پا به حیاط میگذاشت از هر چیز و ناچیزی ایراد
میگرفت و سرانجام، درست پیش از آنکه از آستانه بگذرد و به اتاق در آیند موضوعی را
بهانه میكرد، زن بینوا را به زير مشت و لگد میانداخت و ناله و فريادش را به
آسمان میفرستاد.
و این وضع ادامه داشت تا آنکه
دست آخر، اهل محله نجات زن شور بخت گرفتار را وجهه همت خود کردند.
روزی ریش سفیدان محل به يك
جای گرد آمدند، يوزباشی را به بهانهئی نزد خود بردند و پس از ذکر مشتی آیه و حدیث
از خدا و پیغمبر در چگونگی رفتار مردان با عيالات خويش، سخن را به آنجا کشاندند
كه:
«... - حالا تو مرد حسابی!
نان و پنیر ضعیفه را كه فراهم نمیکنی، صنار سه شاهی پول هم كه كف دستش نمیگذاری
تا دست كم دلش را به خرید پیرهن چيت و چادر نماز والی خوش كند، هفتهای شش شب هم
كه پی الدنگی و پدر سوختگيت هستی و اصلاً تو در خانه پيدايت نمیشود تا ضعیفه این
دلخوشكنك را داشته باشد كه اقلاً سرش را با مردش روی يك بالین میگذارد، پس حالا
كه این جور است دست كم آنقدر مروت و انصاف داشته باش كه وقتی هفتهای يك بار مست
و خراب به خراب شدهات تشریف فرما میشوی آنجور گوشت و پوست و استخوان زنكه مادر
مرده بی زبان را زير مشت و لگد له و لورده نكنی و ضجه و زنجمورهاش را آنجور
تا هفت تا همسايه خانه نفرستی!»
يوزباشی که دهانش از حیرت باز
مانده بود، نگاهی طولانی به قیافههای یکی ـ یکی ریش سفیدهای محله انداخت و پس از
مدتی با لحجۀ غلیظ اصفهانی خود گفت:
«... - دسته تون وُ کَمِرِتون
درد نَكُنِد! راستی راستی محلهئی كه عاقلاشاُ چيز فهمِشون شوماها باشين، وای
به حال جوانای جاهلش! ... هيچ خودتون حالیتون هِست چه فرمايشاتی میفرمايين؟ آخر
پدر آمرزيدهااا! من ضعيفه رو پولش كه نمیدوم تا پيرهن و چادر بستوند، نان و گوشت
و سدر و صابونشِ رو،هم كه دستم نمیرسِد فراهُم بُكونم، گرفتاریهای ديگه هم، كه
نمیذارِد، هفتهئی شش شب تو محله پيدوم به شِد ... حالا اگر اون يك شِب
هِم که باقی موندس رو همچنونون كتكی به آن مادر مرده نزَنوم كه فرياد يا!!!
قُدّوسش را همۀ شهر، نشنوونِد! نتيجه كار چه میشِد؟ جز این ست كه از هَمون فِرـ
داااش همه اهل محل، یِبارِ بُگون: يوزباشی مُردِس؟»5
در اینجا، لازم به تذکر سه نکته
اساسی هستیم. اول آنکه:
v
تمایلات عاطفی و نيازهای
روانی در بسیاری از مواقع بهم آمیخته میگردند و نه تنها جایگزین يكديگر میشوند، بلکه
يكی علت آن دیگری نيز میگردد. دوم آنکه:
v
در طول حیات شخص و در فرآیند
ارضائی تمایلات عاطفی و نيازهای روانی، این دو دارای كيفيتها و كميتهای
متفاوتی هستند. سوم آنکه:
v
تجلیات این دو در سن بزرگسالی
چه بسا از مکانیزم دفاعی روانی6 جا ـ به ـ جايی7 و والايش8 استفاده كرده و نياز اوليه را بطور هوشيارانه مستور
و پنهان میسازند.
با بيان مثالی میتوان سه
نكته بالا را اینگونه روشن ساخت:
وقتی مادر كودك نه ماههای
وارد اتاق میشود و با كودك خود ارتباط چشمی برقرار میسازد و به او لبخند میزند،
كودك دستهايش را باز و دراز میکند و نشان میدهد كه میخواهد مادر او را بغل
گيرد. تا نياز به امنیت خاطر در وی ارضاء شود و يا وقتی پدر او را بالا و پايين میاندازد
و يا روی زانو خود تكانش میدهد از غش و ريسه رفتنهای او و از چهره این كودك نه
ماهه بخوبی پیدا ست كه از آن حالت ها لذت میبرد و نياز روانی مقبوليت در وی ارضاء
شده است. اینگونه رفتارهای كودك همگی از تجليات سائق عاطفی (که از درون به جوشش
است) هستند. ولی تجليات ذكر شده در بزرگسالان بدینگونه مشهود نمیشوند و چهره خود
را عوض میسازند و دارای كيفيت و كميت متفاوتی میگردند. بهعنوان مثال كوشش در
نيل به مقامی خاص و كسب مدارج، چه بسا ريشه در ارضاء همين نيازهای اوليه عاطفی
- روانی داشته باشند.
4 ـ نيازهای زيستی:
نياز به هوا، آب، خوراك،
خواب، پوشاك، دفع فضولات، عمل جنسی و استراحت است. این نيازها (غير از پوشاك) در
انسان و دیگر حيوانات مشترك میباشند و از اصل زیست مانی پيروی میکنند.
نيازهای زیستی بنیان ذاتی ـ ارثی دارند و سرچشمه نيرو بخش رفتارهايی هستند كه
نيازهای بافتی و فرآیندهای روانی را در انسان منعکس میسازند. میگویند نيازهای زیستی، ما را
وادار میسازد تا به حرکت درآئيم و در رفع آن نیازها بكوشيم! و اغلب فرض میشود
كه این نيازها اصل و پايه کليه رفتارهای انسانند.
مفهومی كه
فروید از نهاد در نظر دارد، به مفهوم نيازهای زيستی شباهت فراوان دارد. فروید
نهاد را شامل:
تشنگی، گرسنگی، ميل جنسی میداند.
وی در نظرپردازی های پسين
خود، پرخاشگری را هم به این نيازها افزود. افزودن پرخاشگری موجب شد تا عرصه نهاد
تا حدودی گستردهتر از نيازهای زيستی شود. زیرا رفتار پرخاشگرانه بطور مستقیم
نيازهای بافتی را برآورده نمیسازد و فرآیند روانی - هورمونی - يادگيری دارد.
درد را نيز بهعنوان يكی از
سائقه های زيستی Biological drives طبقه
بندی کردهاند. اما اگر این سائق/رانش باشد نياز بافتی را بر نمیآورد، بلکه هدف آن در
واقع حفظ بافت است.
در این طبقه بندی (Biological drives) از چند رانش دیگر نيز میتوان نام برد، كه در تداول به رانش
عمومی general drives شهرت يافتهاند. این سائقها
مادرزادی هستند و بنیان ارثی مطلق دارند و هدف آنها فراهم آوردن انواع خاصی از
رفتارها/كردارها نزد انسان است. تفاوت بارز در این سائقها با نيازهای زيستی (حیاتی)
در آنست كه سائقهای عمومی در خدمت نياز بافتی مشخص نیستند و از اصل حیاتی پيروی نمیکنند.
يك نمونه از این سائقها، سائق فعالیت است. میدانم حتا زمانی كه فعالیت در خدمت
هيچ هدف خاصی نيست، این سائق میتواند در جریان باشد. بهعنوان مثال میتوان از
حرف زدن، درد ـ دل كردن (نيازهای روانی)، پیاده روی، بازی و كاری
كردن (نيازهای جسمانی) نام برد. با آوردن مثالی در مورد كاری كردن،
فهم اینگونه سائقها را كمی روشنتر میسازیم. فرض كنيد فردی در يك جلسه خسته کننده
حضور دارد و کاغذی را خط - خطی میکند، عمل او فقط برای آن ست كه كاری كرده
باشد.
ديگر از رانشهای عمومی،
سائق مادری ست. در آزمايش های متعدد و مستقل از يكديگر، نشان داده شده است كه موش های
مادر حاضرند تا حد بسیار زیادی درد را تحمل كنند تا بتوانند از نوزادان خود
پرستاری نمایند. این سائق در انسان توسط عواملی همچون:
فرهنگ، اقتصاد، تحصيلات،
تجارب، يادگيریهای انتخابی و فرادهیهای اجتماعی، دارای رنگ آمیزی خاصی میشود.
هری هارلو پروفسور علم روان شناسی
در دانشگاه ويسكونسی9 با آزمايشهای مختلف
توانست دو نياز زيستی و روانی را با روش علمی از هم تفكيك سازد و آنها را جداگانه
تبيين نمايد.
او نوزادان ميمون هايی را از
ابتدای تولد در انزوا نگاهداری كرد. اين نوزادان در طول رشد خود به هيچ وجه با
هيچ يك از همنوعان خود تماسی نداشتند. تغذیه آنها توسط عروسك ميموننما كه در
قفس تعبیه شده بود انجام میپذيرفت. در قفس علاوه بر عروسك غذا دهنده يك عروسك دیگری
كه آنهم شبیه میمون ساخته شده بود قرار داشت. تفاوت اين عروسك، با عروسك قبلی در
آن بود كه نوزادان ميمونها از آن نمیتوانستند تغذیه كنند.
Harry
Harlow
هری هارلو در يكی از آزمايش های
خود يك سرباز كوكی كوچك كه طبل مینوازد و ميمون های نوزاد قبلاً آنرا ندیده
بودند را، به عنوان يك محرک وارد قفس ميمون های نوزاد میسازد.
نوزادان میمون ها با ديدن این عروسک
كوكی و صدای نواختن طبل وحشت میکنند. آنها ترس درونی خود را با جیغ و فریادهای
ممتد و شيون های بسیار نشان میدهند و از این شیء ترسناک با قيل و قال زیاد
فرار كرده و به طرف مادر پُرزـ دار میدوند و به آغوش آن پناه میبرند.
این آزمایش به روشنی فرض آنکه
مادر سيمی با تغذیه همخوان (تداعی) میشود و لاجرم نوزادان میمون ها آنرا "دوست"
خواهند داشت و برای برطرف كردن نیازهای روانی خود به طرف آن میروند را،
مردود شمرده و نشان میدهد كه نياز عاطفی از نياز زیستی جدا است.
5- نيروهای همبستگی:
در فراسوی باورداشت های عینی
و روابط ميان ـ فردی افراد، نيروهايی وجود دارند كه آنها را همبستگی های
نامرئی ناميدهاند. اين همبستگیهای نامرئی در همه ـ وقت و در همه ـ
جا به همراه فرد میباشند و وی را وادار میکنند كه به طریق
خاصی اعمال و رفتار ميان ـ فردی خود را سامان دهد. حتا بسیار هم اتفاق میافتد كه
اين نیروها يا تعلق خاطرها در درون خود او با يكديگر در كِشمَكش باشند.
در اینجا ضروری است تا برای شناسائی
پاره ای از اين همبستگیهای نامرئی كوشش به عمل آوریم.
هر فردی خواسته و يا ناخواسته
با دستهها، اتحاديهها، سازمان ها و يا ديگر گروهای مختلف مردم در معاشرت
است. اين معاشرت ها ممکن است در پاره ای از مواقع از روی خواست و علاقه و در پاره ای
از مواقع از روی بیميلی و عدم تصمیم شخصی، انجام پذیرد.
پاره ای از اين گروه ها حتا ممکن
است بدون سازمان بوده و از نظر تكاپوشناسی گروهی
Group
dynamics
نتوان آنرا را گروه ناميد.
مثلاً ممکن است فرد سفید پوست، و يا سیاه پوست باشد، خود را پروتستان يا كاتوليك
بداند، متعلق به حزب سوسيال دموکرات و يا جزو حزب تكرو باشد. در پارهای از موارد
گروه های دیگری نيز وجود دارند كه بيشتر مشخص و معین میباشند. مثلا ً فرد ممکن
است به علت پيشه و شغل خود عضو فعال اتحادیه كارگران فولاد سازی يا اتحاديه روان شناسان
باشد يا در جمعیت زنان و يا انجمن جوانان ضد نژاد پرستی فعاليت داشته باشد.
با آنچه كه بطور اجمال ذكر گردید،
هرگاه فردی در گسترده بیمرز فعاليت های اجتماعی شروع به كاری كند، تعدادی از اين
تعلقهای گروهی به علت همبستگی وی با اين گروه ها در فراسوی باورداشت های عینی
وی، او را تحت تاثیر قرار میدهند. اعم از آنکه او بدان سازهها آگاه باشد يا
نباشد، واقعيت رفتاری/كرداری او به آنگونه تجلی مییابد كه قالب بندی شخصيت
(خودانگاری) خود او به او، رخصت میدهد. یعنی:
از کوزه همان برون طراوت که
در او ست!
به كلامی ديگر نه تنها اعمال اين فرد توسط اين تعلقها هدایت و رهبری میگردند بلکه
اين احساس (سیطره خودانگاری) را نيز در وی بهوجود میآورد، كه اعمال و
كارهای او بهوسيلۀ همان گروه ها كه وی بدانها همبسته است و
تعلق خاطر دارد، داوری و قضاوت میگردد. این پدیده رفتاری/كرداری
(پس از سقوط شاه)، در 45 سال گذشته ایران به خوبی مشاهده میشود.
با در نظر گرفتن پدیده
برشمردۀ بالا؛ امنيت وجودی فردی در چنين راستايی تا آن اندازه در امان است كه:
- كردار شخصی در راستای تكانش های
گروهی، از ديدگاه اعضاء همان گروه كه وی بدانها همبسته است و تعلق خاطر دارد (در
يك مفهوم فشرده) همرنگی/همنوایی
Conformity
داشته باشد و نيز؛
- شيوه اندیشه وی، متناسب و
مورد پذيرش گروه (و در حد گسترده آن، جبر عام/مردم جامعه) بوده باشد. در غیر آن، همان رود، که بر
اَشپَختَر
سیسیانف یا اشپختر
رفت.
لازم به يادآوری ست كه در
پهنه تسلط خودانگاری، هرنوع نسبيت محيط اجتماعی مردود میگردد و خودشكفتگی فردی در
زمينههای رنگارنگ دادههای اجتماعی، تبخیر میشوند.
اريك فروم
Erich
Fromm
تاخت و تاز و لجه خودانگاری
(جبر عام/مردم جامعه) نزد شخص را، همسانی استبداد گرانه
Authoritarian personality
فرد ديگر خودش نيست، وی همان
شخصيتی (نقش) را میپذيرد كه الگوهای فرهنگی به او عرضه كردهاند و بنابراين فرد
دقيقاً عين همه ديگران و همان گونه رفتار میكند كه ديگران از او توقع دارند.10... اين روش را میتوان با
رنگ عوض كردن بعضی از جانوران مقايسه كرد. اين گونه جانوران چنان به رنگ محيط
پيرامون خود در میآیند كه به دشواری میتوان آنها را از عناصر دیگر محيط متمایز
ساخت11.
گویا اريك فروم با اين ضرب
المثل ايرانی كه میگويد:
«خواهی نشوی رسوا، همرنگ
جماعت شو»، هيچگونه ميانه خوشی نداشته است!
6- نيروهايی كه از هدف ها و
آرمان ها سرچشمه میگيرند:
دسته های ديگر از نيروهايی كه
بر چگونگی رفتار انسان ها اثر دارند؛ نيروهايی هستند كه انسان را به جای آنکه
به پيش برانند، او را بسوی خويش میكشانند.
اين نيروها، آرمان های فردی
میباشند. اين كشش ها و تمايلات، همان نيروهای جذاب دنيای خصوصی و زندگی شخصی فرد
است و در هر انسانی به شكلی خاص كه ويژه همان فرد است، بهوجود میآیند. كشش ها و
تمايلات شخصی بهصورت آرزوها و آمال، طراحی و عامل زيربنايی برنامه های اجرايی آينده
هر شخص میباشند.
در بسياری از مواقع، چه بسا
هدف ها و آرمان های فردی، بر اثر فرادهیهای معمول ليك اجباری جبر عام/مردم
جامعه، دستخوش انحراف شده و يك جهان بينی سطحی و مد روز را برای شخص هدفمند بهوجود
میآورد. ماحصل انحراف اين نوع تمايلات و کششها، اهداف هدفمند را تحت تاثیر قرار
میدهند. و این بازتابی ست از زمان و مكان، مد روز، راه و رسم متداول و تداولات
اجتماعی، وظايف شغلی/اقتصادی، خواستارها و نيازهای تجويز شده خانوادگی/اجتماعی
اشخاص، که عامل موثری در گزينش اهداف میباشد. لذا، و در نتيجه كارآيی و مفيد بودن
اين آمال از طريق نيروی خودشكفتگی صورت پذير نيست و كنترل و هدايت آنها توسط عامل
خودانگاری انجام میپذيرد. و پذیرش نقش «عروسک خیمه شب بازی» بودن یکی از
پدیدههایی میشود که بدون هیچگونه تأمل از بدیهیات شده و رفتار/کردار موقوف به
اندیشه نمیباشد.
7- ارزشها و معیارهای شخصی12
8- عواطف
فرآیندهای سرخوشی، غم، ترس، اضطراب، خلق و خوی،
شادی، خشم، ناراحتی، را میتوان جلوههایی از عواطف
دانست. احساسات به عنوان واکنش، نتیجه برهمکنش های انتقال
دهنده های عصبی (neurotransmitter) ست. برای روشن شدن این قسمت باید
تا آنجا که امکان داشته باشد، پیشنهادی برای تعریف عاطفه را با شما در میان
گذاریم. عاطفه واکنش احساسی پیچیدهای ست، مرکب از دگرگونی های فیزیولوژیکی
که توسط انتقال دهنده های عصبی (neurotransmitter) در فرد
آشکار میشود. عاطفه در اصطلاح عام بیشتر مترادف با وفا داری، محبت،
مهربانی و بخشش آمده است و فرد بیعاطفه در زبان معمول، بیشتر به کسی
که فاقد برشمردههای بالا است گفته میشود.
احساسات نیز اگر به صورت جمع
بکار رود، بطور معمول با عاطفه برابری میکند.
عاطفه و احساسات در پهنۀ
گسترده روانشناسی دارای معنای وسیعتری از کاربرد این دو در زبان روزمره است. در
روانشناسی عشق و محبت را نه تنها عاطفه گویند، بلکه:
v
آزردگی خاطر، حُزن، دلتنگی، خشم، نفرت، غضب، ترس، کین، بُغض، حسد، خُبث، اندوه، غم،
واماندگی و یا:
v
رشک، شعف، وجد، شادی، خرسندی،
رضایت خاطر، تمجید، تشویق، تحسین، فداکاری، گذشت، علاقه و نظیر آن نیز عاطفه گفته
میشود.
عواطف، گاه جنبه حاد و شدید
دارند، مانند:
v ترسهای ناگهانی.
و گاه جنبه مزمن و رقیق
دارند، مانند:
v عشق و محبت خانوادگی.
همچُنین در برابر عواطف رقیق
و شدید، گاه سخن از عواطف عالیه و احساسات بلند و ارجمند به میان میآید، که بیشتر
مربوط به عواطف مذهبی و اخلاقی و نیز درک زیبایی و هنر (آخرین گام در تسخیر
بالاترین محل، بر قلۀ آفرینش والای انسانی) است.
در مبحث عواطف، و در برابر
جنبههای مثبت و مفید آن، باید بدون هیچ گونه چشم ـ پوشی و تعصب از جنبههای بیماری
ـ زا و زیان بخش آنها که بطور غیرمستقیم باعث تحریفهای شناخت میگردد،
نیز، یاد نمود. پژوهشگران روانشناسی مدرن جنبههای غیر ضروری و زحمات
عواطف را نیز از نظر دور نساختهاند.
با کمال تأسف باید گفت که در
بسیاری از داد و ستدهای میان ـ فردی، زحمات ناخواسته عواطف:
v بر پندارهای بطور غیر مستقیم،
v بر گفتارهایمان بطور مستقیم، و
v بر کردارمان بطور مستقیم حاکم است. و در غالب امور پندار، گفتار و کردارمان
توأم با تغصبهای مضر و غیر ضروری ست.
بازگشت به خرد و رهایی و گریز
از چنگ عواطف مزاحم همواره سعی و کوشش اندیشمندان زمانها بوده است، در این خصوص
مولانا می گوید:
صبح صادق را ز کاذب، وا شناس
رنگِ می را، بازدار از رنگ
کاس
رنگها بینی، به جز این رنگها
گوهران بینی، به جز این سنگها
سوگند بقراطی که سوگند پزشکان
و روانپزشکان است، همانا عدم تمکین از عواطف و رعایت حُب و بغض در انجام وظیفه،
نسبت به بیماران است.
بحث بر سر موضوعاتی که توأم
با عواطف ست، یا بطور معمول بینتیجه میماند، یا موجبات جنگ، نزاع و تفرقه و
دشمنی را فراهم میآورد. بهداشت روانی ما آمادگی بیشتری در چالش با این آزار روانی را، اقتضا میکند.
اگر ما از دخالت شدید عواطف
خود در نشستها و گفتمانهای خود بکاهیم، از بسیاری از اختلافها و خصومتهای
بیجا، خود ـ به ـ خود، کاسته خواهد شد. چه نزاعهای بیمورد که میان زن و شوهر،
دوست و همکار، عروس و مادر شوهر و ... بوقوع میپیوندد، تنها برای آنکه اختیار حُب
و بُغض و عواطف تند خویش را در دست نداریم. و نمیتوانیم بدون غرض و با تفاهم و
منطق سلیم به حل مشکلات به پردازیم.
تمرین مدارا و سهل گیری نسبت
به پیروان عقاید دیگر، پیوسته از بزرگترین اصول سلامت روان است.
9- خود واقعی یا خود راستین:
بدین معنی که چند سال دارد،
رنگ چشمان و مو سر چه رنگی ست. قد او چند سانتیمتر است. چه نوع جنسیتی دارد.
پدر و مادر خود را میشناسد و
میداند که او فرزند آنها ست.
فرزند چندم خانواده است. چند
خواهر و چند برادر دارد.
میداند در چه کشوری بهوجود
آمده است، زاییده شده است، بزرگ شده است و زندگی میکند/کرده است.
به میزان تحصیلات دبستانی،
دبیرستانی و یا دانشگاهی خود آگاهی دارد.
چه شغلی دارد.
چه نوع بیماریهایی داشته
است/دارد.
چند کتاب غیر درسی را خوانده
است و از کدام شاعر خوشش میآید.
چندبار سفر کرده و کدام
کشورها را دیده است.
چه نوع غذاهایی را دوست دارد
و یا از چه نوع ترشی لذت میبرد.
و
...
...
و آگاهی به دیگر مشخصات
فیزیکی و سن و سالی بدون ارزش گذاریهای اخلاقی، مذهبی و سیاسی، خود واقعی یا
خود راستین شخص است.
1- Field theory
2- Wolfgang
Kohler,Ger.1886-1957، Kurt Lewin 1890–1947
3- Interpersonal
4- Dynamic of social behavior
5- احمد شاملو: کتاب کوچه، حرف ب
دفتر اول ص 8- 1477 انتشارات مازیار تهران 1377
6- Defense mechanism
7- Displacement
8- Sublimation
9- Wisconsin
10- نك. نمايشنامه من
همانم كه شما میخواهيد! اثر نويسنده، نمايشنامه نويس و شاعر معرف ايتاليايی
بنام: L. Pirandello1867-1936 برنده جايزه نوبل سال 1934 و رستم جهان پهلوان و
اودیپ شاه همین وبلاگ
11- Erich Fromm, the fear of Freedom (London: Routledge,1960), p.160
12- نك. ارزش ها، همین وبلاگ
...
ادامه دارد