Wikipedia

نتایج جستجو

۱۳۹۴ تیر ۳۰, سه‌شنبه

جامعه بخش چهارم





پیش از هرچیز توجه خوانندگان را به یک نکته مهم جلب می کنم. این نکته مهم در کلیه نوشته «وبلاگ» بکار گرفته شده است. برای آن که از ازدیاد پانویس‌های طولانی و موضوعاتی که باید در مورد آن‌ها توضیح جانبی داد ازجمله:

نام‌ها و مکان‌ها، اصطلاحات متدوال ... و بسیار دیگر، جلوگیری شود؛ نکته مورد نظر:

با رنگ متفاوت از زمینه اصل، و

با حروف کژ، و در پاره ای از مواقع،

با خط زیرین مشخص شده است.

خواننده درصورت تمایل به آگاهی بیشتر میتواند بر روی واژه، اصطلاح، نام و یا ... "کلیک" کنید تا به «ویکی پدیا» رفته و بر آگاهی خود کمی بیافزاید. مثلاً اگر شما بر روی نام سلطان محمود غزنوی که به صورت "سلطان محمود غزنوی" نوشته شده است، "کلیک" کنید، صفحه مورد دلخواه شما باز خواهد شد.

 

*******



 

دنباله بخش سوم

پدیدارهای فراساخته اجتماعی

 

 



 

 




عنوان


ب 8 - احمد کسروی و زبان پارسی

 

احمد کسروی

 

نگرانی خود را در مورد نارساییهای زبان پارسی چنین بیان میدارد:

«...کسانی که با یک زبان درست و رسا آشنا نبودهاند، شاید نتوانند نارسایی زبان پارسی را دریابند. اینان خواهند پنداشت همهی زبانها چنین نارسا ست. ولی من در شانزده سال پیش که به تهران آمدم و نخستین بار بود که میخواستم با پارسی به نگارش پردازم از [آن] هنگام، این دریافتم [که] زبان شیرین ایران به دردهای چندی گرفتار است و تا چاره به آن دردها نشود، نتوان آن را زبان درست و رسایی شمرد. اگرچه دیگر زبانهای شرق نیز هر کدام آسیبهایی دیده و دردهایی پیدا نموده ولی هیچ یک به حال زبان پارسی نیفتاده.»

 به گفته‌ی کسروی، زبان زنده، زبانی ست که بتوان در آن برای معناهای تازه از مایه‌های خود زبان و نه زبانی بیگانه، واژه‌های نو ساخت. می‌گفت:

« ... کسانی که زبان را پدیده‌ای مقدس می‌انگارند و گمان می‌کنند زبان پارسی نباید از حد و مرزی که حافظ و سعدی برای آن تعیین کرده‌اند، فراتر برود، از کارکرد زبان چیزی جز سخن‌بازی نمی‌فهمند و می‌خواهند ایرانیان به همان حال زمان حافظ و سعدی بازبمانند. ما امروز به صدها معنی تازه نیاز داریم که به فکر سعدی و حافظ نمی‌رسید.»

...

«... ـ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﻴﮕﻤﺎﻥ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ سرﭼﺸﻤﻪ ﺩﺭﻣﺎﻧﺪگی ﻭ ﺑﺪبختی ﺷﺮﻗﻴﺎﻥ ﺑﺎﻭﺭﻫﺎی ﺑﻴﻬﻮﺩﻩ ﻭ گمراهی‌های ﺑﺴﻴﺎﺭی ﺴﺖ ﻛﻪ بهﻨﺎﻣﻬﺎی ﮔﻮﻧﺎﮔﻮﻥ ﺩﺭ ﺷﺮﻕ ﺭﻭﺍﺝ ﻳﺎﻓﺘﻪ ﻭ ﺩﺭ ﺩﻟﻬﺎ ﻭ ﺩﺭ ﻛﺘﺎﺑﻬﺎ ﺁﮔﻨﺪﻩ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ، ﻭ ﺑﺎﻳﺪ ﺩﺳﺖ ﺑﻬﻢ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺑﻜﻨﺪﻥ ﺑﻨﻴﺎﺩ ﺁﻥ ﺑﺪﺁﻣﻮﺯﻳﻬﺎ ﻭ ﮔﻤﺮﺍﻫﻴﻬﺎ ﻛﻮﺷﻴﺪ».

...

« ... ﻧﻴﺰ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﻴﮕﻤﺎﻥ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ یکی ﺍﺯ ﻛﺘﺎﺑﻬﺎی ﺳﺮﺍﭘﺎ ﺯﻳﺎﻥ  دﻳﻮﺍﻥ ﺣﺎﻓﻆ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﭼﻨﺪ ﺭﺷﺘﻪ ﺑﺪﺁﻣﻮﺯﻳﻬﺎی ﺯﻫﺮﺁﻟﻮﺩ ـ ﺍﺯ ﺧﺮﺍﺑﺎﺗﻴﮕﺮی، ﺟﺒﺮﻳﮕﺮی، ﺻﻮﻓﻴﮕﺮی ﻭ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺍﻳﻨﻬﺎ ـ ﺩﺭ ﺑﺮﻣﻴﺪﺍﺭﺩ. ﺍﻳﻦ ﺩﻳﻮﺍﻥ، ﺑﺎ ﺁﻥ ﺷﻌﺮﻫﺎی ﺷﻴﻮﺍﻳﺶ، ﻭ ﺑﺎ ﺁﻥ ﺑﺪﺁﻣﻮﺯﻳﻬﺎی ﻓﺮﻳﺒﻨﺪﻩ‌ﺍﺵ، ﺧﻮﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺟﻮﺵ ﻣﻴﺎﻧﺪﺍﺯﺩ، ﺳﻬﺸﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﻴﻜﺎﺭﻩ ﻣﻴﮕﺮﺩﺍﻧﺪ، ﻧﻮﻣﻴﺪی ﻭ بی ﭘﺮﻭﺍیی ﺑﺰﻧﺪﮔﺎنی ﻭ ﺧﻮﺷﮕﺬﺭﺍنی ﻭ ﺑﻴﺪﺭﺩی ﺭﺍ ﻣﻴﭙﺮﻭﺭﺍﻧﺪ، ﻳﻚ ﻛﻠﻤﻪ ﺑﺎﻳﺪ ﮔﻔﺖ:
«ﻏﻴﺮﺕ ﻭ ﺁﺯﺭﻡ ﺭﺍ میکشد».

...

«... ﺍﻳﻨﺴﺖ ﺗﺎ ﻣﻴﺘﻮﺍﻥ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﻨﺎﺑﻮﺩی ﺍﻳﻦ ﺩﻳﻮﺍﻥ ﻛﻮﺷﻴﺪ، ﻭ ﻣﺎ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﻧﻨﺪﮔﺎﻥ ﺍﻳﻦ ﺩﻓﺘﺮ ﺧﻮﺍﻫﺶ ﻣﻴﻜﻨﻴﻢ ﻛﻪ ﺍﻳﻦ ﺩﺍﻭﺭﻳﻬﺎ ﺭﺍ ﻛﻪ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺣﺎﻓﻆ ﺭﻓﺘﻪ ﻭ ﺍﻳﺮﺍﺩﻫﺎیی ﻛﻪ ﺑﮕﻔﺘﻪﻫﺎی ﺍﻭ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﻫﻮﺷﻴﺎﺭﺍﻧﻪ ﺑﺨﻮﺍﻧﻨﺪ و نیک ﺑﻴﻨﺪﻳﺸﻨﺪ ﻭ ﺑﺎ ﻓﻬﻢ ﻭ ﺧﺮﺩ ﺧﻮﺩ ﺩﺍﻭﺭی ﻛﻨﻨﺪ ﻛﻪ ﺍﮔﺮ ﺭﺍﺳﺖ ﻳﺎﻓﺘﻨﺪ ﻭ ﺍﻳﺮﺍﺩی ﭘﻴﺪﺍ ﻧﻜﺮﺩﻧﺪ، ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﻛﻮﺷﺸﻬﺎ ﻛﻪ ﻣﺎ ﺑﺮﺍی ﺑﺮﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻦ ﺍﻳﻨﮕﻮﻧﻪ ﻛﺘﺎﺑﻬﺎ ﻣﻴﻜﻨﻴﻢ ﻫﻤﺪستی ﻧﺸﺎﻧ ﺪﻫﻨﺪ، ﺍﻳﻦ ﻛﺘﺎﺏ ﺭﺍ ﺧﻮﺩ ﺧﻮﺍﻧﺪﻩ ﺑﺪﻳﮕﺮﺍﻥ ﻧﻴﺰﺩﻫﻨﺪ.»

«... ـ از سال‌ها ست كه شرق شناسان اروپا كه افزار سياستند، ستايش‌ها از حافظ و شعرهای او سروده‌اند، و اين ستايش‌ها كه جز از راه سیاست نبست، مایه گمراهی انبوهی از ايرانیان گردیده كه آن‌ها را راست پنداشته، رو به کتاب حافظ آورده‌اند، و چون گفته‌های حافظ درهم و پریشان ست و يك خواستی از آن فهمیده نمی‌شود، کسانی خود را به‌رنج انداخته‌اند كه خواست او را بدانند، و اين خود مایه گرفتاری برای بسياری شده است كه خود فریب خورده‌اند و ديگران را نيز فریب می‌دهند.»

...

«... ـ برای چاره كردن به آن گرفتاری و جلو گرفتن از آن رنج ها ست كه من به اين نوشته می‌پردازم.

ده قرن گذشته همه چیز را تباه ساخته، زبان را هم بی بهره نگزارده. زبان همواره به یک حال نمی ماند. آنان که زبان را چیز جانداری می شمارند و یا آن را از رستنی ها می گیرند چندان دور نیستند. چیزی ست بسیار روشن:

در یک توده ای چون خِردها فزونی یافت، و خوی ها ستوده گردید زبان نیز پُرمایه و مغزدار می گردد، پیراسته و آراسته می شود. ولی در توده ای که خِردها، سست و خویها آلوده است کم کم زبان نیز، آلوده میگردد و بی مایه میشود.»1

...

« ... از این بدتر که در هزار سال که دوره پستی خردها بوده، زبان ایران بیش از همه در دست تباه کاران بوده. شاعر ستایشگر، صوفی  پندارباف، مولف سخن آرا، فیلسوف گزافه سرا، همگی زبان را ابزار کار خود داشته اند و با آن بازی می کرده اند. در این میان اگر گاهی دانایانی پیدا شده اند اینان نیز پارسی را خوار می داشته اند و هرچه میگفته یا مینوشتهاند به تازی می گفته و مینوشته اند.»

 « ... این را از گفته

ابوریحان بیرونی

 

آورده اند که:

زبان پارسی در خور دانش ها (علوم) نیست و جز بکار سرودن داستان پادشاهان باستان نمیآید. اگر این راست است گناه آن بیش از همه به گردن ابوریحان و مانندگان او ست. آیا اینان در راه [پرورش/پیشرفت/بهبود] زبان چه کرده اند؟!... نه این ست که آن را خوار داشته و به زبان تازی پرداختهاند؟!
زبان ایران تا زمان ابوریحان (آخرهای قرن پنجم هجری) بنیاد خود را استوار داشته و چندان آسیبی ندیده بود. و اینکه کم مایه بوده، ابوریحان و دیگران می توانستند بر مایه او [آن] بیفزایند. زبان چیزی ست همچون موم و این گویندگان که آنرا به هر شکل، توانند انداخت.


ایکاش زبان ایران به حالی که در زمان ابوریحان بود می ماند. زبانی که گویندگان و نویسندگان زمان مغول بازگزاردهاند و امروز در دست ماست به آن کار هم نمیآید و جز ابزار کار یاوه بافان و چاپلوسان نتواند بود.

...

«... ـ بارها در کتابهای اروپایی نوشتهاند که زبان های شرقی همچون لاستیک کشش دارد و معنای روشنی از جملههای آن بر نمیآید و در این باره چندان پافشاری دارند که از قرنها که پیمان میان دولتهای شرقی و غربی بسته میشود و هر پیمانی ناگزیر به دو زبان (یکی شرقی و یکی غربی) نگارش مییابد همیشه این شرط را میکنند که هرگاه گفتگوئی در پیرامون برخی جملهها پیش آید و کار به داوری بکشد اگر دو زبان یکی نباشد زبان غربی را جلوتر گیرند (موافقت نامه هستهای ایران با سران دولت های 5+1 در سال 1394 هم تاییدی ست براین مدعا) و عنوانی که برای این کار دارند آن که زبانهای شرقی نارسا ست. این عنوان بر هر شرقی ناگوار است. ولی ما چه پاسخی توانیم داد؟!... چیزی که راست است جز پذیرفتن چه راه دیگری دارد؟!...»2

پهنای گسترش نگرانی احمد کسروی در خصوص زبان پارسی، تا بدانجا وسعت می یابد، که در مورد حافظ، ملقب به لسان الغیب3 یعنی آنکه (او) اسرارِ نهانی و پنهانی گوید، زیر عنوان «شاعران غزل را چگونه می سازند؟» چنین می نویسد:

«... شاعران در غزل سازی بیش از هر چیزی به قافیه اهمیت میدهند، و این است یک شاعری چون میخواهد غزلی بسازد نخست قافیههای آن را (یا بهتر گویم: کلمه‌هایی را که بکار قافیه می خورد) جُسته و یافته و فهرست وار زیر هم یا پهلوی هم مینویسد. مثلاً: کس، بس، عدس، نفس، پس، مگس، هوس، عسس، خس، فرس، و سپس بهر یکی جمله هایی اندیشیده شعری پدید میآورد و بدینسان غزلی می‌سازد. راستی را رشته سخن در دست قافیه است و شاعر ناگزیر است که پیروی از آن نماید.

كوتاه سخن آنكه مقصود حافظ قافيه ساختن و غزل سرودن بوده نه سخن گفتن و معنايی را باز نمودن، و اين ست شما در غزلهايش میبينيد كه هر بيتی در زمينه ديگری ست و ارتباطی در ميان آنها ديده نمیشود. کسی كه میخواهد سخنی بگويد و معنايی را برساند بايد به ارتباط عبارتها توجه كند و سخنان بی ربط نگویدولی حافظ چون خواستش چيز ديگری بوده چنين توجهی نكرده و نبايستی بكند، مثلا در يك جا میگويد:

در ضمیر ما نمی گنجد بغیر از دوست کس

                                هر دو عالم را بدشمن ده که ما را دوست بس

یار گندم گونِ ما گر میل کردی نیم جو

                                هر دو عالم پیش چشم ما نمودی یک عدس

یاد میداری که بودی هر زمان با دیگران

                               ای که بی یاد تو هرگز بر نیاوردم نفس

میروی چون شمع و جمعی از پس و پیشت روان

                               نی غلط گفتم نباشد شمع را خود پیش و پس

غافل ست آنکو بشمشیر از تو می پیچد عنان

                               قند را لذت مگر نیکو نمیداند مگس

خاطرم وقتی هوس کردی که بینم چیزها

                               تا تو را دیدم نکردم جز بدیدارت هوس

مردمان را از عسس شب گر خیالی در سر است

                              من چنانم کز خیالم باز نشناسد عسس

کویت از اشکم چو دریا گشت میترسم که باز

                             بر سر آیند این رفیقانِ سبکبارت چو خس

حافظا این ره بپای لاشه لنگ تو نیست

                             بعد از این بنشین که گردی برنخیزد زین فرس4

 

این غزل را شما چون بیندیشید هر شعری از آن مطلب جداگانه ای ست5 و ارتباط آن ها با یکدیگر جز از راه قافیه نمیباشد. از آنسوی بسیاری از این شعرها جز یک معنای خنکی را در بر نمیدارد و پیداست که مقصود شاعر تنها استفاده از قافیه بوده و چندان توجهی به‌معنی جملهها نداشته است.

مثلاً شعر دوم معنای بسیار خنکی را در برمیدارد و بی گفتگو ست که مقصود جز استفاده از کلمه «عدس» نبوده. همچنین بسیاری از شعرهای دیگر بویژه شعر هشتم در خنکی و گزافه آمیزی از اندازه بیرون افتاده و پیداست که جز برای گنجانیدن کلمه «خس» نیست.»

...

«... ـ من خواهشمندم خوانندگان، آن خوش گمانی را که به حافظ دارند به‌کنار گذارند و نام «لسان الغیب» و دیگر ستایشهای گزافه آمیز را که درباره این شاعر شنیدهاند، فراموش کنند و با یک اندیشه ساده یکایک این شعرها را بسنجند و بیازمایند تا ببینند چه معناهای پوچی از هر کدام بیرون میآید و برای آنکه به آسانی این موضوع را دریابند بهتر است هر شعری را به نثر برگردانند و با آن حال به اندیشه سپارند.»

 «... ـ بیشتر غزل های حافظ (اگر نگویم یکایک آنها) از اینگونه است که شاعر تنها مقصودش ساختن یک غزلی بوده است و در این کار نیز شیوه عادی شاعران را پیروی کرده که نخست قافیه ها را نوشته و سپس به هرکدام جمله هایی آورده و بیتی گردانیده. اینست بسیاری از شعرهای آن معنایی ندارد و پیداست که تنها برای گنجانیدن کلمه قافیه سروده شده.

 مثلاً این شعر را بیندیشید:»

بعزم توبه به سحر گفتم استخاره کنم

                               بهار توبه شکن میرسد چه چاره کنم

«... ـ آیا برای توبه نیز استخاره میکنند؟! توبه کجا و استخاره کجا؟! استخاره آن ست که کسی بوسیله قرآن یا دانه های تسبیح یا بوسیله دیگری از خدا شور خواهد که فلان کار را بکنم یا نکنم، و این عقیده مسلمانان عامی ست.

از کلمه های توبه و استخاره باید گفت حافظ مسلمان بوده و میخواری را گناه می دانسته. ولی نیک بیندیشید که آیا یک مسلمانی برای توبه از می، استخاره می کند؟! آیا این معنی دارد که یک مسلمانی از خدا شُور خواهد که از می خواری توبه کنم یا نه؟! بی گفتگو ست که مقصود شاعر جز درست کردن قافیه نبوده و تنها این می خواسته که از کلمه «استخاره» استفاده کند و آن را در غزل خود بیاورد. در همان غزل می گوید:

 اگر شبی بزبانم حدیث توبه رود

                             ز بی طهارتی آن را به می غراره کنم6

آنجا شاعر مسلمان بوده و سخن از توبه و استخاره می رانده، در این جا به اسلام توهین زشتی زده می گوید: من اگر نام توبه را به زبانم بیاورم دهانم ناپاک می شود و آن را با غراره کردن (غرغره کردن) می، پاک می کنم. در این جا نیز تنها آن را می خواسته که از کلمه «غراره» استفاده کند و آن را قافیه آورد و تنها برای همین مقصود است که؛ چنان مضمون بسیار پستی را بافته است».

 احمد کسروی در جای دیگر زیر عنوان فهرستی از بدآموزی‌های حافظ بند دوم، می نویسد:

«... از جهان نکوهشهای بسیار کرده. اینان یک گروهی میبودند که چون خود پی کاری نمیرفتند و خانه و افزار زندگانی آماده نمیگردانیدند ناگزیر از خوشی های زندگی بی بهره می گردیدند، و این بود به کینه جویی زبان باز کرده نکوهش از جهان می‌سرودند.

حاصل کارگهِ کون و مکان این همه نیست

                                   باده پیش آر که اسباب جهان این همه نیست

 جهان و کار جهان جمله هیچ در هیچ ست

                                هزار بار من این نکته کرده ام تحقیق

 مجو درستی عهد از جهان سست نهاد

                               که این عجوزه عروس هزار داماد است

حافظ اگر بهره‌ای از خرد می داشت این می دانست که در این جهان بیکار و پیشه نتوان زیست. می دانست که در کُنج میخانهها نشستن و یاوه سرودن و چشم بدست این شاه و آن وزیر دوختن جهان را بخود زندان ساختن است. و این بود برای خود، کاری یا پیشهای پیش میگرفت و نیازی به نکوهش از جهان پیدا نمی کرد.

هرچند این نکوهش ها از جهان بسیار بی معنی است. آنان معنی جهان و زندگی را ندانسته بودند و نافهمانه بسخنهایی پرداختهاند. ولی همان سخنان نافهمانه آنان در دلها جا میگیرد و مایه کجی اندیشهها میگردد و عزمها را سست میگرداند.

امروز یکی از انگیزه های بیدردی ایرانیان همان سخنان ست. در نزد خود به جهان آن ارزش را نمی دهند که در راهش بکوشش و به جان فشانی پردازند. از جهان همین اندازه را می خواهند که خوراک و پوشاکی از هر راهی که باشد بدست آورند و روز را بگذرانند».7


و یا

ای صبا گر بگذری بر ساحل رود ارس

                                    بوسه زن بر خاك آن وادی و مشگين كن نفس


«...ـ  نه آنست كه حافظ علاقه ای به رود ارس داشته و راستی ياد آن كرده. رود ارس در آذربایجان ست كه حافظ تنها نامش را شنیده بوده و هيچگونه علاقه به آن نداشته و مقصودش تنها اين میبوده كه در يك غزلی كه به قافیه سین ساخته، از کلمه ارس نیز استفاده کند.»

...

 « ... حافظ ياوه سرايی را تا به‌جايی رسانیده كه میگويد:

          بخواری منگر ای منعم فقيران و ضعيفان را

                                       كه صدر مسند عزت؛ گدای ره نشين دارد

 مصرع دوم اين شعر را نيك انديشيد كه چه معنايی می دارد؟!

گدای ره نشین آن، هيكل های چرك آلود شومی ست كه هر روز در خيابان در بيخ ديوارها میبينيد. اين يكی خود را لخت گردانيده، آن ديگری با داغِ بازو يا ساق خود را زخمی ساخته. آن ديگری بچه نيم لختی را با تن لرزان و چشم گريان در جلو خود نشانده. يك مشت بی‌غيرتان پست نهادی كه پی كار نرفته با اين پستی ها دل های مردم را سوزانيده چند شاهی پول از دست آنان می‌ربایند».

...

«... ـ حافظ ؛ حافظ چرندگو اينها را میستايد و میگويد:

«صدر مسند عزت را اينان دارند». این ست  اندازه ياوه‌گويی فيلسوف شيراز.

اكنون شما اگر از هواداران حافظ بپرسيد، خواهيد ديد كه اين شعر را كه شايد صد بار خوانده‌اند توجهی به معنايش نكرده‌اند. كوردلان تنها بنام آنكه شعر حافظ ست با صد لذت خوانده ولی معنايش را نفهميده‌اند.»

 احمد کسروی در کتاب خود حافظ چه می گوید ص. 7 آورده است:

«... ـ داستان شعر از اين حيث داستان خانه استخانه برای نشستن است و هر كجا كه نيازی بود بايد خانه ساخت. ولی اگر مردی در يك بيابانی يا بالای كوهی كه كسی در آنجا نمی نشيند، خانه هايی بسازد، اين كار او بی خردانه است.

اين سخن ساده و آسان ست. با اين حال شاعران آن را نه فهميده‌اند، و آنان خود شعر را خواست جداگانه پنداشته و بیآنكه در بند نيازمندی باشند پياپی شعرهايی از غزل و قصيده و قطعه و فرد و رباعی سروده بروی كاغذ نوشته‌اند، و اين را يك هنری يا يك كار سودمندی پنداشته بخود باليده‌اند. كسی در تهران است و روزی در مجلسی ديدم كه گله از مردم می كرد و چنين می‌گفت: من برای اين مملكت يك كرور شعر ساخته‌ام.»

 



هم اینک به اشعار که در فرتور بالا آمده است نیک بیاندیشید، آیا به غیر از سرودن شعر، پیام دیگری دارد؟

برای آنها که بارها جستجو كردهاند كه مقصود حافظ را از غزل هايش بدانند، بايد گفت:

او نيز شعر را يك خواست جداگانه میشمارده و مقصود او تنها سرودن آن غزل ها بوده و اين را يك كار و هنری میپنداشته و جز اين مقصود ديگری نداشته است.



ما اگر حتی در اینجا مدعی آن باشیم که ابوریحان بیرونی با زمان ما فاصله بسیار دور دارد و از آن زمان به بعد تحولات بسیاری در جهت اصلاح و دگرگونی زبان پارسی رخ داده است که همگی هم سازنده بودهاند، و احمد کسروی هم از روی تعصب و "بخار معده" بعضی چیزها گفته است، و آسمان - و- ریسمان بافتن ایشان را باید به فراموشی سپرد، دیگر سخنان پژوهشگران معاصر را نمیتوان نادیده گرفت و از کنار آن ها به سادگی گذشت.

مثلاً: آقای دکتر عبدالجلیل حاجتی در کتاب نگارش شده خود، بنام روان شناسی زبان ( نوشته جین اچسون، انتشارات امیرکبیر سال 1364)، در مقدمه آن در صفحه 22 مینویسد:

«... ـ به نظر من، واقعگرایی قویاً و منطقاً حکم می کند،  این حقیقتِ روشن را بالضرور بپذیریم که زبان فارسی به صورت کنونی آن (به هر دلیل) هنوز به قدر کافی از غنای واژگانی لازم برخوردار نیست تا جوابگوی نیازهای مبرم و روزافزون علمی جامعۀ ما در عصر حاضر باشد. در این شرایط خاص و حساس، کسانی که حقیقتاً (نه در حرف و شعار) مدعی استقلال و آزادی از سلطۀ استکبار مشترک جهانی شرق و غرب هستند، هیچ راهی جز این ندارند که بدون توسل به عذر و بهانه‌های بی‌جا و استدلال‌های استضعاف زا با تمام امکان و توان در دو زمینه خود را همزمان به جلو ببرند: از یک طرف، با فراگیری یک زبان خارجی، مخصوصاً زبان انگلیسی، به عنوان یک «وسیله» (دست کم در حد خواندن) منابع علمی روز را وسیعاً مطالعه کنند تا به معلومات و دانش تخصصی خود عمق و وسعت ببخشند؛ از طرف دیگر، حتی‌المقدور با ترجمه همین منابع و خلق معادل های پارسی، تدریجاً بر قدرت مفاهیم علمی و در نتیجه بر وسعت و غنای واژگانی زبان پارسی بیفزایند.»8

و ایشان پیشنهادهایی را نیز ارائه می دهند که بسیار قابل توجه می باشد.

 

پانویس‌ها 

 1. با توجه به آن که «بنجامین ل. وورف» Benjamin Lee Whorf محقق و دانشمند زبان شناس آمریکایی میگوید:

 «... ـ نحوه ادراک هر شخص از جهان اطراف خویش، پیرو زبانی ست که او برای توصیف همان جهان، مورد استفاده قرار می دهد.» اظهارنظر احمد کسروی، روی دیگر سکه است، و چندان هم بیربط نبوده است.

 2. نوشته های کسروی در زمینۀ زبان فارسی، به کوشش: حسین یزدانیان، ناشر: کتاب ارزان، سوئد، 1996 م. ص 1ـ270. تاکیدها و نشانه گذاری‌ها در متن اصلی کتاب آقای یزدانیان موجود نبوده است.

 

3. و نیز نامی ست که به دیوان حافظ شیرازی داده اند به علت تفأل ها/فال گرفتن ها که با آن کنند و گویند با واقع مطابقت کند. لغت نامه دهخدا، ص 17361. 


4. در دیوانهای چاپ شده در چند صد سال گذشته از غزل یاد شده توسط احمد کسروی، نه نشانی هست و نه رد پایی، و کوشش نویسنده این نوشتار از برای یافتن این غزل در زمانی بیش از 20 سال، بی نتیجه ماند. ولی در یک نسخه خطی چاپ شده در بمبی (هدیه دوستی) به سال 1167 این توفیق به دست آمد تا با نسخه خطی آنهم با این قدمت، آشنا شوم. و خوانندگان این نوشتار عین کپی نسخه مورد نظر را، بدون هیچ رنج و سختی، برای پیدا کردن آن، در اختیار دارند. (نویسنده این نوشتار سپاسگزاری خود را از شما که زحمت بسیار، برای خواندن این نوشتار، بر خود تحمیل کردهاید را، بیان می دارد). 


5. اشاره مستقیم و کاملاً به جای کسروی در مورد آن که ساختار زبان (های) سامی چگونه است. و با این بینش، پی می بریم که حافظ تا چه حد زیر نفوذ زبان (های) سامی قرار داشته است.

 «کپلان» Robert B. Kaplan دسیافت خود را در زبان «سامی» (Semitic languages) چنین خلاصه کرده است که:

 یک «پاراگراف» (Paragraph) ترکیب شده است از یک تعداد «جمله بندی» (Construction)های متوازی و متوالی غیرمستقیم (1966). لذا، در خصوص به اصطلاح «غزلیات حافظ» می توانیم چنین نتیجه بگیریم که هر بیت از یک غزل حافظ برای خود مطلب جداگانه ای ست و ساز و نوای خود دارد و ابیات یک غزل با خودِ همان غزل در مجموع هیچ گونه ارتباط هدفمندی را دنبال نمی کند. برای اثبات این ادعا، یکی از مشهورترین غزلیات خواجه شیراز را، در نُسَخِ مختلف از نظر میگذاریم، و مأخذ خود را، کتاب «حافظ به سعی سایه» قرار می دهیم. انتخاب آن بستگی به دو عامل دارد یکی آن که این کتاب جدیدترین نسخ ای ست که به زمان ما نزدیک تر است و در مرحله دوم و بنابر ادعای خود نویسنده، کوششی بسیار و بی نظیری در امر پژوهش و تحقیق در مورد تک، تک اشعار به انجام رسیده است تا به توان گفت که حق مطلب را ادا کرده باشند. 

 


با چشم پوشی از دگرگونی‌های واژه ای، که در پاره‌ای از ابیات این «غزل» موجود می‌باشد، از جمله: در بیت شماره یک مصرع دوم، که آمده است «ناز بنیاد منه، تا نبری بنیادم» و یا اینکه بیتی بطور کُلی حذف شده و یا برعکس اضافه گردیده است، برای بررسی ما فقط ترتیب اشعار مورد نظر، کافی خواهد بود. ترتیب این ابیات در نسخه‌های مختلف توسط «تصحیح کننده‌گان» چنین مرتب شده است:

 


حال، پرسش در این ست که چرا این گونه بهم ریختگیها، هیچ گونه دگرگونی در مداومت معنا و مفاهیم (اگر وجود داشته باشد) در کُل غزل مورد نظر، به‌وجود نمیآورند؟

و

اگر دگرگونی هم به‌وجود میآورند این تغییرات/دگرگونیها چگونه میباشند؟

و

آیا این تغییرات/دگرگونیها معنا و مفهوم غزل را در کُل عوض میکند؟

و

اگر در پی Robert B. Kaplan و از دیدگاه ایشان به این غزل بنگریم، و غزل را یک پاراگراف بدانیم که دارای پیامی ست و این پیام را پیامگیر باید بتواند دریافت کند، آیا این ابیات از جمله بندیهای متوازی و متوالیِ پیوسته غیرمستقیم تشکیل نه‌شده‌اند؟

و

اگر هر بیت برای خود، ساز و نوای خود را بنوازد و همخوانی و پیوستگی مستقیمی اولاً در مداومت معنا و ثانیاً در راستای کُل غزل این پیوستگی ارتباط و همخوانی موجود نباشد، لاجرم میتوان گفت، شاعر ابیاتی پراکنده که ارتباطی غیرمستقیم (از را قافیه) با یکدگر دارند را گفته است و چندان توجهی به معنا و مداومت مفهوم در کُل غزل را نداشته است. پس، کتاب منظوم را نباید به نام غزلیات حافظ نامید؛ بلکه درست تر آن ست که گفته شود ابیات حافظ، و بنابر همین استدلال دلیل ویژهای هم وجود نخواهد داشت که این ابیات به صورت حروف الفبایی طبقه بندی و منظوم گردد!

6. نویسنده این نوشتار، این بیت از غزل حافظ را، در هیچیک از منابعی که در اختیار دارد، نیافته است.

7. حافظ چه می گوید؟ نوشته احمد کسروی، چ چهارم تهران 1335. تأکیدهای آورده شده، در متن اصلی کتاب احمد کسروی موجود نبوده است و نشانه‌گذاری‌های دستوری و نیز تأکیدها از نویسنده این نوشتار میباشد.

8. روان شناسی زبان: ترجمه و نگارش دکتر عبدالجلیل حاجتی، انتشارات امیرکبیر، س 1364، ص، 22.

 



کامکار، سوئد 2015/07/21

پیرایش، ویرایش و آرایش جدید 2023/11/19

ادامه در بخش پنجم

 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

جامعه بخش اول

  پیش از هرچیز توجه خوانندگان را به یک نکته مهم جلب می‌کنم. این نکته مهم در کلیه نوشته «وبلاگ» بکار گرفته شده است. برای آن که از ازدیاد پان...