Wikipedia

نتایج جستجو

۱۳۹۴ تیر ۱۷, چهارشنبه

جامعه بخش سوم





پیش از هرچیز توجه خوانندگان را به یک نکته مهم جلب می کنم. این نکته مهم در کلیه نوشته «وبلاگ» بکار گرفته شده است. برای آن که از ازدیاد پانویس‌های طولانی و موضوعاتی که باید در مورد آن‌ها توضیح جانبی داد ازجمله:

نام‌ها و مکان‌ها، اصطلاحات متدوال ... و بسیار دیگر، جلوگیری شود؛ نکته مورد نظر:

با رنگ متفاوت از زمینه اصل، و

با حروف کژ، و در پاره ای از مواقع،

با خط زیرین مشخص شده است.

خواننده درصورت تمایل به آگاهی بیشتر میتواند بر روی واژه، اصطلاح، نام و یا ... "کلیک" کنید تا به «ویکی پدیا» رفته و بر آگاهی خود کمی بیافزاید. مثلاً اگر شما بر روی نام سلطان محمود غزنوی که به صورت "سلطان محمود غزنوی" نوشته شده است، "کلیک" کنید، صفحه مورد دلخواه شما باز خواهد شد.

 

*******



 

دنباله بخش دوم

پدیدارهای فراساخته اجتماعی

 

 



 

 

عنوان

ب 6) کپلان، زبان، و اندیشه

ب 7) نادر، بهرام و زبان پارسی

 



 

 

 ب 6 ـ کَپلان، زبان، فرهنگ و اندیشه

 

 



باری؛ بالاخره در اواسط دهۀ 1960 میلادی کَپلان

 

CULTURAL THOUGHT PATTERNS IN INTER‐ ...

دسیافت پژوهشی خود را در زمینۀ زبان، فرهنگ و اندیشه، ارائه می دهد.1

تعیین و مشخص نمودن ساختارهای اندیشهها و چگونگی ارائه همان اندیشهها، توسط زبان های مختلف، و در گروه های مختلف اقوام، هدف پژوهشی کَپلان قرار می گیرد. و ابزار 

Instrument

 

هایی را کَپلان برای رسیدن به این اهداف مورد استفاده خود قرار می دهد، دانشِ بلاغت 

Rhetoric

و حکمت زبان

Philosophy of language

میباشند. و این دو در سیلان و قلیان روند زندگی از زمانی تا زمانی دیگر به علت جوش و خروش و ناایستایی فرهنگی، دستخوش دگرگونی میشود و چهره خوشایند و یا ناخوشایند همان فرهنگ را بازتاب مینماید.

 

 

کَپلان 1966

در این مورد کافی ست به دگرگونی زبان پارسی در همین پنجاه ساله گذشته دقت نماییم.

 کَپلان را باور براین است که، به علت آن که "منطق"

Logic

 

 یک پدیدارِ فرهنگی ست و ساختار زبان مدام تحت تأثیر اندیشه و استدلالهای اشخاص گروه قرار میگیرد، لذا، زبانهای مختلف به وجود میآید و این زبانها را میتوان در گروه های مشخصی، طبقه بندی نمود. به عنوان مثال:

        «... زبان انگلیسی و تجلی افکار متعلق بدین زبان، نتیجه رشد فرهنگ Anglo-European میباشد. و این فرهنگ خود، پرورش یافته اندیشه های افلاتونی - ارستوئی است، که اینگونه اندیشیدن به نوبه خود از فرهنگ یونان سرچشمه میگیرد. با این تفاوت که اندیشههای افلاتونی - ارستوئی که در زبان انگلیسی یافت میشوند، با فرهنگ دوران قرون وسطائی رُم غربی (ایتالیای کنونی) آمیخته شده و ترکیبی را ساخته است. این ترکیب یا به بیان دیگر، نظام اندیشه ای که در زبان انگلیسی موجود است، نه یک نظام بهتر و نه یک نظام بدتر میباشد، ولی میتوان گفت: نظامی ست متفاوت.»2

  از دیدگاه کپلان، نه تنها تعامل بین زبان و اندیشه وجود دارد، بلکه این امر را، وی اجباری میشمارد. کپلان بطور هوشیارانه با یک طرح قالبی و نمودارانه (schematic) تفاوتها، اختلافها، افتراقها و تباین زبانهای مختلف را به تصویر میکشد. او بدین وسیله قصد آن را دارد که بگوید:

گروهها، ایلها، اقوام و یا ملتهایی که به زبانهای خاص خود، تکلم مینمایند چگونه میاندیشند! و برای روشن نمودن چگونگی نحوه اندیشه آنان، از خلال به تصویر کشی زبان آنان، به نحوه روند اندیشه آنان "مدل ریاضی" میبخشد.

 کپلان می گوید:

به عنوان مثال در زبان سامی

Semitic languages

 

یک پاراگراف 

Paragraph

 

ترکیب شده است از یک تعداد جمله بندی

Construction

 

های متوازی و متوالی غیر مستقیم. ولی در زبان انگلیسی یک "پاراگراف" از یک خطی مستقیم و هدفمند، پیروی مینماید.

 

 



 

 توضیح آنکه:

خانواده زبانهای سامی شامل دهها زبان متمایز و گویشهای امروزی است، اما زمان‌های اصلی سامی عبارتند از:

عربی، آمهری (که در اتیوپی صحبت می‌شود)، تیگرینیا (که در اتیوپی و اریتره صحبت می‌شود)، عبری، تیگره (که در سودان صحبت می‌شود)، آرامی. در لبنان، سوریه، اسرائیل، عراق و  هم در ایران) و مالتی صحبت میشود.

زبان آرامی عضوی از زبان‌های سامی است که بیش از ۳۰۰۰ سال قدمت دارد. زبان آرامی‌ها، زبان اداری امپراتوری‌ها و حتی کاهنان تمدن‌های سومر، آشور و بابل بوده‌ است.

این زبان اصلی بخش عمده‌ای از کتاب‌های آسمانی دانیال و عزرا و زبان کتاب تلمود است. آرامی را زبان عیسی دانسته‌اند و امروزه هنوز زبان مادری اقلیت‌های کوچک متعددی است.

و (Romance Languages) که زمان‌های اصلی این خانواده شامل فرانسوی، ایتالیایی، پرتغالی، اسپانیایی و رومانیایی میباشد که همگی زمان‌های ملی هستند. و به‌تازکی زبان کاتالان نیز اهمیت سیاسی و فرهنگی به خود گرفته است و به‌این خانواده پیوست.

وی در مورد زبانهای "شرقی/پارسی" این چنین توضیح میدهد:

که؛ گوینده برای منظوری کاملا مشخص، از چون و چرایی بسیار گسترده و دور- دست شروع میکند و بعد از ارائه اطلاعاتی فراوان و "تک گویانه"

Monologue

 

سرانجام منظور نهایی خود را بیان میدارد. این حرکت، در زبانهای شرقی مانند حرکتِ مارپیچی

Spiral - Simple English

 

ای ست که جهت حرکتی آن به‌طرف مرکز مارپیچ (spiral) که همان هسته اصلی صحبت است، میباشد. فرضیه ایشان توسط گومپرز3

John J. Gumperz

 





 

در سال 1979 میلادی، تأئید گردید. ابزار (instrument) بکار گرفته شده در پژوهش گومپرز، مصاحبههای استخدامی اشخاصی بود که اصالت و بَدَویَت آسیایی داشتند و به سرزمین آمریکا مهاجرت کرده بودند.




قابل توجه آن که این حرکت مارپیچی (spirality) در نهایت آذین

Ornament

 

هایی را در زبان پارسی به‌وجود میآورند که نه تنها در صحبت کردنمان نقشی ویژه بازی میکنند بلکه در نقوش فرش/قالیها، موسیقی سنتی

Rondo - Simple English

 

که پایانش به نحوی ست که نوازنده می تواند مجدّداً به ابتدای قطعه بازگردد، و یا گنبدها و نیز نقوش مساجد/گلدستهها و حتا پارهای از خطوط  زبان پارسی؛ به خوبی قابل مشاهده است  که:

ابتدا و انتهای صحبت کردنمان/نقوش فرش/قالی و یا شروع و اختتام یک قطعهی موسیقی و یا نوشتهای با خط نستعلیق و یا آذینهای یک گنبد/گلدسته، مشخص نمیباشند و هدف راست و مستقیم/سازندهای را دنبال نمیکند.4

 



تأثیر عمیق زبان در نزد ملت، طایفه و یا مردمی که به آن زبان سخن میگویند و تکلم مینمایند تا بدانجاست که بنابر گفته بنجامین ل. وورف

Benjamin Lee Whorf




محقق و دانشمند زبان شناس آمریکایی:

«... ـ نحوه‌ی ادراک هر شخص از جهان اطراف خویش، پیرو زبانی ست که او برای توصیف همان جهان، مورد استفاده قرار میدهد.»

او در این امر تا آن اندازه پیش میرود که میگوید:

«... ـ مردم جهان به زبانهای مختلف صحبت میکنند، به ناچار آنها، جهان بیرون خود را، به شکل‌های مختلف بیاد میآورند.» 5

و

ما در اینجا با خاصیت ضد ارتباطی زبان روبرو هستیم. زیرا که زبان بیش از هر پدیده فراساخته اجتماعی دیگر، سدهای عظیم بین ملل، طوایف، و اقوام برپا داشته و این خاصیت در قدرت هویت بخشی زبان نهفته است، که اشخاص را از گرویدن به ملل، طوایف و اقوام دیگر باز میدارد. همچون ادیان، پیوندهای درون - گروهی را تقویت و پیوندهای برون - گروهی را تضعیف میکند.

به بیان دیگر، زبان هر قوم بر شیوۀ درکِ واقعیتها (خرد

پرداخت دادهها (منطق

اندوزش اطلاعات (اندیشه) در حافظه و نیز یادآوری اندوختهها و پیکربندی حقیقتِ (باورمندیهای ذهنی/ مذهب و باورداشتهای دینی) تک تک افراد همان قوم، اثر میگذارد و سخن آنان آئینه درونی آنان میگردد، و بازتاب این آئینه درونی، خود – به‌نوبه - خود، اندیشه ساز است. به کلام دیگر،

زبان در مجموع و در نهایت با همآمیختگی اندیشه، خرد و منطق، ادراکات/شناختِ ما را تعیین میکند. بنابراین، رشد رموز خاص هر زبان، منوط به نیازهای فرهنگی و مستلزم یادگیری ارزشها و دیگر فراساختههای اجتماعی/فرهنگی همان فرهنگ است.

 



 

 

فرضیه بنجامین ل. وورف پژوهشگر زبان شناس آمریکایی به 

Linguistic relativity

 

معروف است. اثبات فرضیه ایشان در خصوص تأثیر زبان به‌عنوان یک کار ساز اصلی بر جهانبینی شخص، و شیوه تجلی "درکِ واقعیت" نزد آن شخص، توسط پژوهشگران دیگر پس از او، با روشهای مختلف پژوهشی/تحقیقی علمی، دنبال گردید. نتایج تحقیقات جدید بدست آمده، همچنان فرضیه ایشان را، مورد تأئید قرار دادند.6

 

 

ب7- نادر، بهرام و زبان پارسی

 وقت سخن، مترس و بگو آنچه گفتنی است

شمشیر روز معرکه، زشت است در نیام.7

تعداد جملات گوناگونی را که انسان در یک زبان معین میتواند بیافریند، تنها توسط زمان و تخیل محدود میگردد. ولی اما که، عطف نظر زبان شناسان برای فهم ساختار زبان، بر دو جنبه بنیانی آن استوار است:

"قابلیت تولید"

Productivity

 

و "انتظام" 

Statistical regularity

 

ما در اینجا بحث و اظهارنظر در مورد قابلیت تولید را، کنار میگذاریم. زیرا که، آن ناظر است بر تعداد نامتناهی جملات، عبارات و اظهارات، اندرزها، طنزها، مناظرات، تمثیلات، مقطعات، اشعار و ... گفته شده در زبان پارسی. و با در نظر گرفتن تامین گنجینه ادبیات زبان فارسی، و آنکه ادبیات آئینه دوران است، با حجم بسیار عظیمی مواجه خواهیم شد که حتی نام بردن آنها سال‌ها بطول خواهد انجامید. ولی اما که انتظام، ناظر است بر ساختار منظم جملات، عبارات و اظهارات، و آن امری ست پیچیده.

انتظام، قدرت ناظر بودن (خود آنطور که متداول است) را، در نظارت اشعارِ زبان پارسی از دست میدهد.

مجموعه قواعد که بر انتظام زبان حاکم است، دستور زبان خوانده می شود. برای بررسی انتظام حاکم بر زبان نثر پارسی نه زبان شعری، مثالی می آوریم:

با خواندن و یا شنیدن و یا حتی نوشتنِ جمله  نادر، بهرام را زمین زد. مفهومی از جمله مزبور، در ذهن خواننده، شنونده و یا نویسنده، تجلی مییابد. حال پرسش ما در اینجا این است که:

آیا جملات دیگری هم میتوان ساخت که همان مفهوم را برساند؟

با در نظر داشتن آن که:

کوشش شود تا حد امکان از واژههایی استفاده گردد، که در جمله ( نادر، بهرام را زمین زد)، موجود میباشند.

به پیشنهادات زیر، توجه کنید.

1.   بهرام بوسیله نادر، زمین خورد.

2.  به وسیله نادر، بهرام زمین خورد.

3.  بهرام را، نادر زمین زد./بر زمین زد./به زمین زد./بر زمین بر زد./به زمین بر زد.

4.  نادر، باعث زمین خوردن بهرام شد.

5.  نادر بود که بهرام را، زمین زد.

6.  زمین خوردن بهرام را، نادر باعث شد.

7.  نادر باعث شد که بهرام زمین بخورد.

8.  نادر زمین زد، بهرام را.

9.  باعث زمین خوردن بهرام، نادر بود.

و شاید ده ها ترکیبهای دیگر.

 

در این جمله  ساده  اخباری، مستقل و کاملِ پارسی "نادر، بهرام را زمین زد." که نثر نیز میباشد، و فاعل، مفعول، علامت مفعولی (حرف اضافه)، و فعل آن، نیز کاملا مشخص میباشند، اسراری نهفته است!

اول آنکه، فرایند تعبیر و قضاوت ما، با سن و سال نادر و بهرام، تغییر مینماید. بدین معنا که هر قدر سن و سال این دو شخص کمتر بوده باشد، ما به تعبیر "عینی" این جمله نزدیکتر میشویم. مثلا اگر نادر فقط سه سال داشته باشد، و بهرام کودکی دو و نیم ساله باشد، در نظر ما بازی بیخطر کودکانهای مجسم میگردد که یکی از این اطفال باعث زمین خوردن دیگری شده است. ولی، اما که اگر، این اشخاص به ترتیب، بیست، و بیست - و- پنج ساله بوده باشند، برداشت ما از حادثه دگرگون خواهد شد. مسئله، پیچیدگی مارپیچی خود را همچنان دنبال مینماید و پیچیده - و- پیچیدهتر میگردد وقتی که، سن - و- سال این اشخاص، به مرز هشتاد - و- دو سالگی برسد. و در این سن - و- سال، نادر، بهرام را بر زمین بزند! و یا، زمین زند، و یا، به زمین زند، و یا، به زمین بر زند.

 دوّم آنکه، فرایند معنا، زمانی پیچیدهتر میگردد که منظور از عمل زمین زدن، به‌عنوان مثال یکی، یا چند تا از معانی نمادین فوق نیز بوده باشد. معناهایی همچون:

 به خاک کشیدن، شکست دادن، به انحطاط کشیدن، علت تَنَزُل مقام شدن، به خاک سیاه نشاندن، بَد وقت کردن، مغلوب نمودن، ضرر زدن، خیانت کردن، کُشتن، از زندگی اقتصادی ساقط کردن، و ... دهها مترادفهای ذهنیی دیگر.

سوم آنکه، با چشم پوشی از اغلاطِ/اشتباهات احتمالی (دستور زبان پارسی!) موجود در نُه (9) جمله پیشنهادی در بالا، برای "ما" هر یک از جملاتِ دَه (10) گانه، دارای سازمایه و رنگ آمیزیهای مختلفِ تفهیمی خاص خود است، که بار "تعبیرهای انتزاعی" ویژه خود را شامل است. تجلی این تعابیر انتزاعی، کاملا فردی میباشند، و از شخصی، به شخصی دیگر متفاوت. بدین معنا که از جمله سادهای همچون:

" نادر، بهرام را زمین زد."، هر شخصی با زمینه فکری و مسیر اندیشهای خود، تعبیری از این جمله برای خود پیدا مینماید. و بوسیله معنای انتزاعی جمله مذکور و تداعیهای خاص خودساخته، و میزان خزانهی لغوی خود، به محل ویژهای، که ساخته اندیشه خود او ست، کشیده میشود، که بررسی آنها (سرزمینهای ساخته و پرداخته شده ذهنیت شخصیی، اشخاص) کاری بس پیچیده و پُر زحمتی مینماید. و به‌قول شاعر:

 که عشق (معنا) آسان نمود اول، ولی افتاد مُشکلها.

 و اگر، نام بهرام را زیرکانه، با فرشته عوض نماییم، و از قبل با این دو شخص فرضی که جوانان برومند نیز هم میباشند (همچون بیژن و منیژه در شاهنامه فردوسی)، آشنایی ذهنی داشته باشیم، پس آنگاه احتمال آنکه تصور شود نادر، از فرشته، ازاله بکارت نموده است، بسیار زیاد میشود.

 چهارم آنکه، در جمله مورد نظر، درنگ یا سکوت که با علامت «،» نشان داده شده است، بین نام نادر، و بهرام آمده است. این درنگ فاعلیت نادر به‌عنوان شخصی که موجب زمین خوردن بهرام بوده است را، تأکید 

Emphasis (typography)

 

و تأئید میکند. یعنی این نادر بوده که بهرام را زمین زده است نه شهرام. به‌عبارت دیگر، اگر محل این درنگ را عوض نمائید، طبعا، تأکید و تأئید در جمله نیز جای خود را عوض میکند. به این مثالها دقت کنید:

v                         ما همه، کار میکنیم. در این جمله "درنگ" بعد از واژه همه قرار دارد. لذا، معنای جمله چنین می شود: ما همه مشغول هستیم و کاری برای خود داریم و فرد بیکار در بین ما نیست. حال اگر درنگ (،) را بعد از واژه ما قرار دهیم یعنی "ما، همه کار می کنیم" از جمله شاید مستفاد شود که این گروه یکی از ارازل (عراضل) و اوباشی میباشند که از هیچگونه کاری روی گردان نیستند و به حرمت دیگران ارزشی قایل نبوده و به آن تجاوز و دست درازی میکنند. و یا آن که:

این نویدی ست بزرگ که این افراد، انسانهای شایستهای هستند که برای شغلی مفید خلق شدهاند. و برای یک درآمد شرافتمندانه حاضر هستند هرگونه شغلی/پیشه و کاری را پذیرا باشند. و یا،

v                            آدم باش مثل پدرت، خر مباش. در این جمله "درنگ" بعد از واژه پدرت قرار دارد. لذا، معنای جمله چنین می شود:

همچون پدرت انسان باش، و کرداری ابلهانه نداشته باش! حال اگر درنگ (،) را بعد از واژه باش آوریم، یعنی آدم باش، مثل پدرت خر مباش. معنای جمله چنین می شود: پدرت ابله بود، تو سعی کن، تا همانند او مباشی.

 پنجم آنکه، اگر تصور نمائیم که معنای جمله نادر، بهرام را زمین زد، برای "ما" کاملاً روشن می باشد! و نُه (9) جمله دیگر که در بالا پیشنهاد گردیده نیز، فقط - و- فقط یک معنا (مقصود/منظور) را شامل میباشند، و آن هم، همان معنایی ست که در جمله "نادر، بهرام را زمین زد." مُستَتِر است، پس آنگاه میتوانیم چنین استدلال نماییم، که برای بیان منظور و مقصودی بس ساده، که زمین خوردن بهرام، توسط نادر است، امکان بیان منظور و مقصود ما حداقل به ده (10) شکل مختلف، توسط زبان نوشتاری فارسی، تجلی یافته است.

 حال اگر، از یک مُدلِ ریاضی برای روشن شدن این مقصود استفاده کنیم، میتوانیم منظورها و مقصودهای دهگانه را، بصورت شکل زیر نشان دهیم. 

 


همان گونه که اشاره گشت، عکس همین مسیر فکری نیز با کمال تعجب، به‌صورتی، ممکن جلوه می نماید! یعنی آنکه:

 جمله  ساده اخباری، مستقل و کاملِ پارسی نادر، بهرام را زمین زد. که نثر نیز می باشد، و فاعل، مفعول، علامت مفعولی (حرف اضافه)، و فعل آن، نیز کاملا مشخص میباشند، ممکن است دهها معانی مختلف و گوناگون را در خود پنهان داشته باشد. و در مرحله پرسشی بسیار پیش‌‌پا افتاده‌ای ممکن است به ذهن برسد که:

آیا در زبانهای دیگر رایج در جهان؛ اینگونه دگرگونی‌ها معمول است؛ یا "نه"؟!

و اینکه؛

«... ـ مذاقِ عوام را به لفظِ متین شیرین کرده، و دهانِ خواص را به معنیِ مبین نمکین داشته. هم اصحابِ ظاهر را بدو ابوابِ آشنایی گشوده و هم اربابِ باطن را ازو موادِ روشنایی افزوده. و در هر واقعه سخنی مناسبِ حال گفته و برایِ هر معنیِ لطیف غریبه ای انگیخته. و معانیِ بسیار به لفظِ اندک خرج کرده و انواعِ ابداع در دُرجِ انشا دَرج کرده.

 گاه سرخوشانِ کویِ محبّت را بر جادۀ معاشقت و نظربازی داشته و شیشه ی صبر ایشان بر سنگ بی ثباتی زده. و گاه دردی کشانِ مصطبه ی ارادت را به کلازمتِ پیرِ دیرِ مغان و مجاورتِ بیت الحرامِ خرابات ترغیب کرده.

... و با موافق و مخالف به طنّازی و رعنایی درآویخته و در مجلسِ خواص و عوام و خلوت سرای دین و دولت پادشاه و گدا و عالم و عامی بزم ها ساخته و در هر مقامی شغب ها آمیخته و شورها انگیخته.

 ... سماغِ صوفیان بی غزلِ شورانگیز او گرم نشدی و مجلسِ می پرستان بی نقلِ سخنِ ذوق آمیزِ او رونق نیافتی ...»8

 را، چگونه می توان دانست/فهمید و شناخت، آنجا که میگوید:

 الا یا اَیَّها السّاقی اُدِر کأسا وَ ناوِلها

 که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها

 با توجه به آنکه:

 «اَدِر»، از مصدرِ ادارة یعنی گردانیدن/گرداندن، و «کاس»، به معنای پیاله شراب، که کاسه از آن گرفته شده، و نیز «ناوِل» به معنای تقدیم کن، و «که»، به اعتبار که ی علت، آورده شدهاند.

 باری؛ در راستای بررسی خود، یکی از عناصر جمله که به آن "حرف اضافه" گفته می شود را، در جمله مورد نظر خود یعنی نادر، بهرام را زمین زد. وارسی میکنیم.

 "را" در این جمله، علامت مفعولی است. ولی را به‌معنای «با»، «ب»، «بر» و دیگر حروف اضافه نیز آمده است.9 و میدانیم حروف اضافه اصولاً کلماتی هستند که خود ـ به - خود معنی مستقلی ندارند، اما برای پیوستن اجزای یک جمله به یکدیگر یا نسبت دادن و اضافه کلمه ای به جمله، یا ربط دادن دو جمله به یکدیگر به کار می روند. حروف اضافه بیشتر برای ساختن متمم فعل بکار میرود.

 حروف اضافه بر دو قسم است:

مفرد و مرکب. از حروف اضافه مفرد، می توان به عنوان مثال از ب، با، و، که، نزد، از، تا، در، پی و برای، نام برد. از حروف اضافه مرکب میتوان به عنوان مثال از از برای، از بهره، درپی و درباره، نام برد.

 پرویز ناتل خانلری در کتاب دستور زبان فارسی که نوشته خود ایشان است می نویسند:

 «... حروف اضافه، هر یک به‌تنهایی دارای معنی واحد، صریح و دقیقی نیستند، بلکه چگونگی استعمال آنها در جملههای مختلف در هر مورد به آنها معنی خاصی میبخشد.»9

 به‌عبارتی دیگر چون حروف اضافه همانگونه که مشاهده شد، معنای واحد، دقیق و صریحی ندارند، و چگونگی به کارگیری آنهاست که معنای خاصی به جمله می بخشد، لذا، با کمی کمک/یاری از تخیلاتِ گسترده و بی مرز خود، می توان بنابر سلیقه شخصی هر نوع حروف اضافه مفرد و یا مرکبی که علامت مفعولی را نیز یدک به کشد، در جمله "نادر، بهرام را زمین زد." بکار بندیم (و یا به نقل از آقای دکتر پرویز ناتل خانلری: استعمال نمائیم). بنابراین، جملاتی خواهیم داشت همچون: «نادر، بهرام و زمین زد.» و یا «نادر، بهرام از بهره زمین زد.» و ... الخ.

 



 

پانویسها

 1)   kaplan b. (1966). cultural thought patterns in intercultural education

2)  و همین نظام متفاوتِ اندیشهای، به احتمال زیاد سبب گردید تا به هنگام مستقر شدن اروپائیان در سرزمینهای تسخیری خود، نه تنها زبانهای بومی و منطقهای آن سرزمینها را نابود کند، بلکه حتا دیگر زبانهای مهاجرین را نیز، تحت الاشعاع خود قرار دهد.

 برخی از گروههای مهاجر گرسنه اروپائی که به "دنیای نو" مهاجرت کردند، از کشورهائی همچون:

هلند، ایرلند، سوئد، ایتالیا، انگلیس، اسپانیا، فرانسه، پرتغال، و ...، بودند. ولی به علت هدفمندی و استحکام بیشتر در ارائه اندیشه، توسط زبان انگلیسی، نسبت به زبانهای دیگر (چه زبانهای بومی و چه زبانهای مهاجم مهاجر) در کشورهای مورد نظر (آمریکای شمالی و کانادا)، مردم به زبان انگلیسی تکلم میکنند. این پدیده ی تهاجمی زبان انگلیسی که توسط چند صد هزار زندانی محبوس انگلیسی در قاره استرالیا انجام شد، فرهنگ و زبان بومیان آن سرزمین در شُرف اضمحلال قرار داده است. همین پدیده را (البته به‌صورت محدودتر) در کشور پهناور هندوستان نیز میتوان مشاهده کرد. زیرا عرفان هند همواره "نگران" این اندیشه است که انسان چگونه میتواند وجود جزئی و محدود خود را در وجود کُل فانی کند. و از این رو بنای عرفان هند، مبتنی است بر معرفت، ریاضت و فنا. ولی آنکه، تأثیر زبان انگلیسی بعد از قریب 400 سال، باعث گردید تا فرهنگ هندی دچار تلاطم گردد و عصاره ریاضت و فنا از این فرهنگ جدا شود.

 پرسش مهمی که در اینجا مطرح می گردد (البته با توجه به تهاجم شبکه ارتباطی internet و فرهنگ تهاجمی آن) آنست که:

 تا چند دهه/سَدهِ دیگر، زبان فارسیِ کشور ایران، در مقابل تهاجم زبان و اندیشه انگلیسی، مقاومت خواهد نمود؟

  (3Gumperz, J.J. (1979). Interview with John Gumperz. In: GUMPERZ, J.J. Jupp, T.C. & ROBERTS, C.

 4)  تاریخچه فرش

طبق روایات شاهنامه فردوسی، آغاز فرش­بافی، رشتن/ریستن و بافتن به زمان تهمورث یعنی زمان پیشدادیان باز میگردد. در تاریخ طبری از فرش­هایی که با مو و پشم حیوانات در این دوره بافته شده سخن رفته است.

 قدیمی­ترین نشانه از هنر قالیبافی به عصر مفرغ باز میگردد این نشانه یک شیوه قالیبافی است که از گورهای عهد مفرغ ترکمنستان و شمال ایران یافت شده است. در شهر سوخته (دشت سیستان ـ جنوب شرقی ایران) نیز فرش­های حصیری و پارچه و ابزارهای بافندگی به دست آمده که متعلق به 2800-2500 پیش از میلاد است. در دوره هخامنشیان، به نقل از گزنفون، شهر کهن ساردیس به قالی‌های گره­باف خود فخر میکرده که به نقش­‌های حاشیه و هیکل­های مردان و شیردل­های افسانه­ ای آراسته بوده است. 



 

کهن ­ترین قالی­ها به ترتیب:

 قالی کشف شده در نقش برجسته کاخ نینوا، فرش پازیریک از پنجمین گور اقوام سکایی، تکه فرش قومس (دوران ساسانیان)، فرش آناتولی (13-14م).

 از دوره اشکانیان تنها میتوان به فرش مقبره لوکان چین اشاره کرد که به عقیده پژوهشگران پشم آن از قفقاز (که در ان زمان متعلق به ايران بود) است. از دوره ساسانیان نیز تکه فرش قومس و فرش تاریخی و جواهرنشان بهارستان که در تالار بار عام کاخ تیسفون گسترده بوده و پس از حمله اعراب به‌عنوان غنیمت تقسیم شده است.

 قدیمی‌ترین فرش موجود در جهان، فرشی باشد که در سال 1949 توسط باستان شناسان اتحاد جماهیر شوروی سابق در سیبری و در نزدیکی مغولستان کشف شد. این فرش حدود 2500 سال در زیر یخ مدفون بود و بهمین دلیل به نحو حیرت انگیزی از تخریب در امان مانده است. بسیاری از باستان شناسان بر این عقیده اند که محل بافت این فرش در ایران بوده است، صاحب نظران با توجه به نقش های روی آن را ایرانی میدانند و معتقدند که قالی مزبور از دست بافتهای مادها و پارتها (خراسان بزرگ قدیم ) است. این فرش در ابعاد 1.5×1.8 متر مربع میباشد و با گرههای موسم به گره ترکی بافته شده است. طرح فرش شامل تکرار نقشهایی در وسط، همچون موزاییک است که با نقشهای اسب، آدم و گوزن در حاشیه تزیین شده است.

 



در سال ۱۳۲۸ هجری شمسی (۱۹۴۷ میلادی) پرفسور ردنکو قطعه فرش گره‌داری را در قبرهای پوشیده از یخ چادرنشینان صحراگرد در محلی به نام پازیریک در آسیای میانه کشف می‌نماید. تصویرهای حاشیه این فرش که قدمت آن به ۲۵۰۰ سال قبل می‌رسد با شکل‌های متداول در دوره هخامنشی و نقش‌های تخت جمشید شباهت فراوان و بدون تردیدی دارند و در زمینه مرکزی آن تصاویر ستاره‌های چهارپره‌ای شبیه شکل‌های منعکس شده بر روی اشیاء کشف شذه در لرستان وجود دارد. پرفسور ردنکو و همچنین پژوهشگر معروف آقای دیماند معتقد هستند مبدا این فرش آشوری، هخامنشی و سکایی و از ایران می‌باشد. سالنامه‌های چینی (سوئی سو) مربوط به سالهای ۵۹۰-۶۱۷ میلادی از فرش های ایرانی در زمان ساسانیان نام می‌برند و همچنین در زمان ساسانیان فرش مشهور بهارستان مزین به زیورآلات در کاخ پادشاهی نگهداری می‌شده است. در سالهای ۶۰۰ الی ۱۵۰۰ میلادی فرش های ایران به علت هجوم اقوام مختلف دچار تحولاتی از نظر طرح و نقش می‌گردد. 

 



با یک نظر غیر علمی در طرح فرشهای دوره باستان شاید به توان به این نتیجه رسید که هدفمندی به آنگونه که در مدل ریاضی زبان، مورد نظر کپلان است در نقوش فرشهای این دوره قابل مشاهده است. و حتا به توان دایره تخیلات خود را تا بدان حد گسترش داد (با توجه به آثار باستانی آن زمان از آن جمله آرامگاه کوروش) که زبان آن دوره از تاریخ ایران (با توجه به خط میخی) دارای همان هدفمندی که در زبان انگلیسی مشاهده می شود، می بوده است.

 در قرون اولیه هجری پس از نفوذ اسلام نه تنها الفبای زبان پارسی (لاجرم اندیشه)، تعویض شد  بلکه طرح/نقش فرش­ها، و بناها نیز، تغییر کرد. 

 (5whorf l. (1956) language thought and reality

 6) نک.

 ·       Cole, M. & Scribner, S. (1974). Culture & Thought.

 ·       segall. m.h., campbell, d.t. & herskovits, m.j. (1966) the influence of culture on visual perception 1966.

 ·       Allwood, J. (1983). Språkligt tänkande, tvåspråklighet och undervisning av invandrarbarn./ Språk, tid och tänkande

 7) دیوان قصائد و مثنویات و تمثیلات و مقطعات خانم پروین اعتصامی، چ هفتم، چاپخانه محمد علی فردین، تهران، سال انتشار صفر 1397 هجری، ص 42.

8) از مقدمـه آقای محمد گلندام، برای دیوان حافظ، به سعی سایه، نشر کارنامه 1374.

 



 

9) مثلا اگر گفته شود: حسن را گفتم. جمله بدین معنا است: به، حسن گفتم. پس معنی «را» مساوی می شود با «ب» که آنرا از حروف اضافه دانستهاند. برای اطلاع بیشتر در معنای «را» نک. لغت نامه دهخدا حرف «ر» صفحات 10260 تا 10272.

 10) دکتر پرویز ناتل خانلری: دستور زبان فارسی، انتشارات توس، 1363، ص 321.

 

کامکار، سوئد 2015/07/07

پیرایش، ویرایش و آرایش جدید 2024/02/14

ادامه در بخش چهارم

 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

جامعه بخش اول

  پیش از هرچیز توجه خوانندگان را به یک نکته مهم جلب می‌کنم. این نکته مهم در کلیه نوشته «وبلاگ» بکار گرفته شده است. برای آن که از ازدیاد پان...