رستم جهان پهلوان و اودیپ شاه
بخش سوم
پیش از هرچیز توجه خوانندگان را به یک نکته مهم جلب
میکنم. این نکته مهم در کلیه نوشته «وبلاگ» بکار گرفته شده است. برای آن که
از ازدیاد پانویسهای طولانی و موضوعاتی که باید در مورد آنها توضیح جانبی داد
ازجمله:
نامها و مکانها، اصطلاحات متدوال ... و بسیار دیگر،
جلوگیری شود؛ نکته مورد نظر:
پیش از هرچیز توجه خوانندگان را به یک نکته مهم جلب
میکنم. این نکته مهم در کلیه نوشته «وبلاگ» بکار گرفته شده است. برای آن که
از ازدیاد پانویسهای طولانی و موضوعاتی که باید در مورد آنها توضیح جانبی داد
ازجمله:
نامها و مکانها، اصطلاحات متدوال ... و بسیار دیگر،
جلوگیری شود؛ نکته مورد نظر:
با رنگ متفاوت از زمینه اصل، و
با حروف کژ، و در پارهای از مواقع،
با خط زیرین مشخص شده است.
خواننده درصورت تمایل به آگاهی
بیشتر میتواند بر روی واژه، اصطلاح، نام و
یا ... "کلیک" کند تا به «ویکی پدیا» رفته و بر آگاهی خود کمی بیافزاید.
مثلاً اگر شما بر روی نام سلطان محمود غزنوی که به صورت
"سلطان محمود غزنوی" نوشته شده است، "کلیک" کنید، صفحه مورد دلخواه شما باز خواهد شد.
ذره شکافی نبرد رستم با فرزند خود سهراب، از دیدگاه بررسی چگونگی پیشرفت و سرانجام نبرد، در این جا مقصود و مقصد ما نیست. بلکه آرمان و هدفِ نهائی، یافتن آن زوایای تاریکی ست که احتمال میرود در نزد هر انسانی وجود داشته باشد. و ژرفانگری همین زوایای تاریک، هدف این نوشته میباشد.
امیدواریم پای لنگان ما؛ در این
وادی صعب العبور نه لغزد و لنگان ـ لنگان خرک خویش
به منزل مقصود برسانیم. البته با توشه باری از گفتار ابوسعید ابوالخیر برای تقویت و
تغذیه روانی خودمان که می گوید:
اسرار وجود، خام و نـاپختـه بماند.
و آن گوهر بس شریف ناسفتـه بماند.
هـرکـس به دلیل عقل، چیزی گفتند.
وآن نکتـه که اصـل بود، ناگفتـه بمـاند.
به این وادی قدم میگذاریم، تا چه افتد!
انسان این "طّرفه معجون عجیب - و- غریب"1، همه وقت و در همه جا، پیچیده تر از آن بوده است که ما
اندیشمندان علوم انسانی او را توصیف، تعریف و تشریح کرده ایم. و اگر از
فهم این مهم غافل شویم، به هیچ وجه اجازه آن را نداریم که او را هدف توصیف،
تعریف و تشریح خود قرار دهیم. گو اینکه شناخت یک امر، فی نفسه موجب دگرگونی و تغییر آن
امر، نمی گردد. لیک امکان دگرگونه تر نمودن آن امر2 را، فراهم و در اختیار ما میگذارد.
باری؛ فاجعه کشتن/به قتل
رسیدن سهراب به دست رستم، تنها فاجعه قدرت طلبی و بازی سیاست یا سنت پرستی
نیست. زیرا:
v جولانگاه سیاست، میدان قدرت است. لیک جاذبه افق فلسفی، در جستجو و کنکاش بُنِ حقیقت نهفته شده است، نه در ساختار واقعیت. و تضاد این دو (سیاست و فلسفه) نابرچیدنی است. از این رو آنچه به ذهن می رسد، حقیقت است نه واقعیت، و آن حقیقت چیزی نیست، جز اندیشه خودمان، و آنگاه که حقیقت به کارآید و به کار گرفته شود، واقعیت می شود. به شکلی که بتوان آن را حداقل با دو حس، لمس کرد. از این رو، اگر سیاست را محتوای اندیشیدن فلسفی خود قرار دهیم، لاجرم از میدان قدرت به افق حقیقت حرکت می کنیم. که در نهایت در قلمرو تاریک، افسانه ای و جادوئی آن (سیاست)، سرگردان میمانیم. و نیروی ابرام، کوشش در استواری و مسحور شدن در پذیرش این قلمرو جادوئی، در خود قدرت مخفی شده است. از این رو، قدرت یعنی توانایی یک فرد یا گروه، برای تحمیل اراده خود به دیگران. و قدرتمند هماره با مفعول و مُنفعلی در ارتباط است که خارج از او قرار دارند.
v و میدانیم تا زمانی که اشخاص/اشیاء منفعل در خارج بمانند، زندگانی (فلسفه حیات)
منقسم و دچار تجزیه است، و به خود باز نمیگردد. و زندگی (حیات فلسفی)، کار بیکران قدرتمند را نمیتواند (و تاکنون هم که نتوانسته است) به نفع و
صلاح خود بدل کند. این جداسازی و تفرق با هرگونه مجاهدتی در مسیر پیوند یگانگی،
مقاومت و در برابر آن سدهای سدید و استوار ایجاد می کند. زیرا از تفحص و تلاشی که آرمان آن برای همیشه خارج از وجود آدمی باشد و
لیکن بطور نمایشی و ناسره در راستای شناخت او قدم بردارد هرگز ممکن نیست شناختی راستین
حاصل کرد و به یگانگی و اشتراک واقعیی/حقیقی و اعتلای درونی نوع بشر، نائل آمد.
قدرتمند را جدا از قدرت، و قدرت را
بدون خطوط ارتباطی (اقتصاد و اقتصاد سیاسی/اجتماعی) آن، نتوان شناخت. و این قلمرو
جادوئی قدرت و برادران خلف یا ناخلف آن، اقتصاد و اقتصاد سیاسی/اجتماعی در بستر
زمان در حرکتند، و بیشک هزار چهره.
*******
فردوسی در شاهنامه با طرح اُسانه
ضحاک ماردوش کنایه ای دارد که قدرت طلب و قدرتمند،
قدرت را (نه همیشه، بلکه بطور متداول/معمول) با جنایت بدست می آورد. ضحاک محکوم است که تا آخرین
لحظات زندگی پر ننگ خود، با جنایات، آن را حفظ کند. مارهایی که بر دوش او زائیده
شدهاند هر روز از او طعمه ی تازه (مغز سر نوجوانان) میخواهند.
قرار و آرام، و نیز پابرجایی دوام قدرت برای ضحاک، با بهاء بی قراری، ناآرامی و مرگ دیگران باید پرداخت گردد. و اگر جنایات ضحاک لحظه ای متوقف شود، سقوط و زوال او حتمی است!!!3
قدرتمند همیشه در هراس است که قدرت را از دست بدهد. او برای حفظ و بقاء آن، یا ناچار است دست به جنایات پی ـ در ـ پی زند، و یا در صورت ناتوانی در انجام آن، به تطمیع، تحمیق و خوار گردانیدن دیگران و جهان، به پردازد.4
ولی اما که، جستجوی حقیقت و بستر شناخت آن، از پایگاه
پاک و آلوده ناشده با قدرت، برمیخیزد. و دراین حیص - و- بیص و
ناسازگاری/اختلاف/اختلاطی که در گون - گون اندیشی است (که چاره و گریزی از آن
نیست)، انسان خود را در پی خویشتنِ ـ خویش می کشاند، نه آنکه او از پی چیزی بنام قدرت
کشیده شود تا به افق حقیقت نزدیکتر گردد. و
v از صحرای پُر عجایب قدرت، او انسان متفکر، بیانتها دور است. برای انسان متفکر، زندگی به سوی خود معطوف است. زیرا، از نظرگاه انسان شناسی فلسفی، پژوهشگر از"همگی"ی انسان می پرسد. از ماهیت او، از ویژگیهای بنیادیش و از ویژگیهایی که شاخصهای وجودی او را در بر میگیرد، پرسش می کند. و پاسخ جوئی به "همگی"ی این حقیقت، در وحدت فهم ها ست.5 و این فهم، از هر کجا رسد برای انسان متفکر نیکو ست. حتی اگر از مردمان غریب، بیگانگان و دشمنان او باشد. زیرا که غیض، "خشک - اندیشی" و تُرش - روئی در امر شناخت، مانع شناخت است و در جایی که شناخت (معرفت) نیست، قدرت آن خلاء را پر می کند. و اما؛
v سنت داری و نیز سنت شکنی رستم را اگر در حوزه گسترده آن، یعنی به بیانی در دایره محدود و شخصی آن و نیز همچنین در پهنای همه گیر اجتماعی آن، با شکیبایی بررسی نکنیم، بی شک دچار سرگشتگی خواهیم شد. زیرا، رستم در راستای پهلوانی افسانه ای، آئین شکن نیست. رستم، ستون استوارِ استواری آئین و رسم و راه است. و به خاطر پایداری و استواری و برجا ماندن ایران و ایرانی (در مفهوم وسیع کلمه)، حتی تا فراسوی مرز قربانی کردن/قتل فرزند خویش، پیش می رود. چون که او پاسدار سنت و آیین متداول جامعه خود است.6
v رستم قالب شکل یافته و تمام عیار ساختِ اجتماعی
Construction
خود است و شاید(!) افسوس در همین جا ست، که لانه دارد.
سرسپردگی و عمیقترین و بیشترین
ژرفای پدیدار خودانگاری را نه تنها نزد رستم بلکه حتی نزد پدر او
زال7 هم، به راحت می توان دید. زیرا هنگامی که زال
از خودکامگیهای کاووس آگاهی عینی مییابد، و عزم شاه را برای لشگر کشی به سوی مازندران جزم میبیند، برای پند دادن به نزد او رهسپار میگردد. زال با صرف نظر از این که شاه به وی گوش فرا میدهد یا خیر، به او چنین می گوید
به دو گفت:
« ... ـ شاهی و ما بنده ایم،
به دلسوزگـی با تو گویندهایم
اگر داد گوئی، همی یا ستم
برای تو باید زدن، گام و دم.»8
و پدر (زال)، به فرزند (رستم)،
چنین می گوید:
«... ـ
کنون کرد باید ترا، رخش زین،
بخواهی به تیغ جهان بخش،
کین
همانا که از بهر این روزگار،
ترا پرورانید پروردگار!9
نشاید بدین کار اهریمنی
که آسایش آری و، گر دم زنی.»10
و
رستم، در مقابل فرمان پدر خود زال،
حتی مجال "دم ـ
زدن" هم، نباید که بیابد!
پس بنابراین، سرسپردگی به امر خودانگاری (که به هیچ وجه هم تزلزل بردار نیست) نزد رستم، چندان عجیب هم نمی نماید. زیرا رستم، علیرغم آگاهی خود به ستمکاریهای کاووس، بارها و بارها بهکمک او می شتابد. چرا؟ چون که کاووس شاه
است و از نظر رستم، شکوه و پایداری ایران به وجود شاه (نماد فرهنگی ایران)
بستگی تام دارد. و بدیهی است که این سرسپردگی به خودانگاری، همانند
انگیزه گرسنگی و یا تشنگی پدیداری موروثی نمی باشد که به خودی - خود وجود داشته باشد! بل، فراساخته ای ست آموختنی که در طول زمان رشد رستم بر وی تزریق شده است.
فرایند پرورش خودانگاری (شستشوی
مغزی)
v این روش از
کوشش در "تصحیح
عیوب و ایرادات" اندیشهها و احساسات و کردارها خود به وسیله مقایسه آنها با
اندیشه، احساس و کردار دیگران (دگرعام) به کار گرفته می شود.
v به تدریج که
این ساز و کار، به کار گرفته می شود، فرد خود را به تداول معمول نزدیک تر میبیند و کم کم الگوهای روابطی را که
در جامعه اش موجود است را، در مییابد و برای فرار از "تنبیهِ" اندیشه،
احساس، کردار، باورداشت خود را با دگر عام، سازگار می سازد. در این فرایند سازگاری بطور
روشن، فرد درمی یابد که دگر عام (جامعه) به او
پاسخ مثبت میدهد. در این مرحله فرد، یاد می گیرد که پاسخها را قبل از ادا، و پیش از بیان،
در ذهن خود حاضر سازد. بدین ترتیب پاسخهای داده شده توسط فرد، مخالف جامعه نبوده و مورد تأئید
جامعه قرار میگیرد. و به وسیله این
فرایند و فراروند، بالاخره فرد آموزش فرایند پرورشی خودانگاری را در خود به
روش "تجربه منظم" رسانده، و خودانگاری (تمکین جبرِ عام)
استوار می گردد.
رستم (... و رستمها) با سرسپردگی به عمیقترین و بیشترین
ژرفای در خودانگاری، خادم پا در رکاب فراساختههای اجتماعی میباشد که نماد کاملی
است از:
1. صدور حکم بدون استدلال،
2. اختناق ذهن خرده گیر و بِه گزین در
مخاطب و
3. القای عقاید، در جمع پیرو ـ پرور.
و اما؛
رستم را اگر همچون تهمتنی منفرد،
ذره شکافی کنیم، او آئین شکنی غدار
است! و در محدوده سنت و سنت پرستی فردی، رستم خود، سنت شکن (حد اعلاء خود شکفتگی و عدم تمکین جبرِ عام) است.
مگرـ نه ـ اینکه؛ وقتی زال دل
به عشق رودابه سپرد، همچون رسوم متداول، از پدرش اجازه خواست و پدر
به نوبه خود با کسب اجازه (ابرام و نیز پذیرش خودانگاری در خود) از جانب شاه
ایران، با پیوند زناشوئی آنان موافقت نمود.
پس چرا، رستم چنین نمیکند؟ و
در مرز دشمن در
خطه سمنگان آنجا که زیر لوای تورانی ست، بدون اجازه پدر و مادر و بزرگان ایران و
بطور پنهانی، عروس خود را از تباری دیگر برمی گزیند.
و یا
چرا، رستم همچون دیگران اهل منزل
نیست، تا تهمینه همسر خود را در سفر ـ و ـ حضر به همراه داشته باشد؟
آری! خودِ سنت دار، نزد رستم
شکسته است.
رستم در امور شخصی سنت شکن است، ولی آئین مرسوم (جبرِعام) اجتماع را، گردن می نهد.
او، بارها نزد کاووس به بالیده و
گفته است:
«... نگه
داشتم، رسم و آئین و راه»!
ولی اما که، رستم از محدوده
سنت داری خود، از برای خود، فراتر میرود، آنقدر که او حتی
به فرزند کشی میرسد! و با این سنت آفرینی، نکوهش زال و رودابه و جهان را برای خود میخرد.
زوال سهراب، مرگ نیکی است؛ که دل پدر (در ساحت یک شخص، نه
یک شخصیتِ برجسته اجتماعی) و همه جهانیان را به درد میآورد. رستم، پس از
به قتل رساندن فرزند خود، این چنین فغان سر میدهد:
کدامین پدر هرگز این کار کرد؟
سزاوارم اکنون، بگفتار سـرد
به گیتی؛ که کُشت ست فرزند
را؟
دلـیر و جوان و خـردمند را
نکوهـش فراوان کـند زال زر
همان نیز رودابه پر هنر
بدین کار پوزش چه پیش آورم
که دلشان بگفتار، خویش آورم
چه گویند گردان و گردن کشان
چو زین سان
شود، نزد ایشان نشان
چه گویم چو آگه شود، مادرش
چگونه فرستم
کسی را برش
...
برین تخمه سام نفرین کنند
همه نام من نیز، بی دین کنند.11
رستم از رستاخیز و ستیز سنت شکنی فردی خود (خودشکفتگی/اختیار خاص)، در برابر سنتداری و پاسداری از آئین اجتماع و رسوم متداولِ تحمیلی آن (خودانگاری/جبرعام)، با وحشت جبین پر چین و درهم می کشد. زیرا ضربههای تازیانه خودانگاری در این گاه، آنچنان قوی ست که جهان پهلوان با لرز می گوید:
چه گویند گردان و گردن کشان
چو زین سان شود، نزد ایشان نشان
برین تخمه سام نفرین کنند
همه نام من نیز، بی دین12 کنند
فردوسی در این جا انفکاک اندیشه و کردار رستم را
بطور روشن بیان داشته است.
رستم در شاهنامه یک انسان حماسی
است. وی توسط فردوسی زاده شده و به صفاتی همچون جوانمردی، آزادگی، میهن پرستی و ستون استوار نگاهبان آئین
و راه؛ آراسته گردیده است. تا پس از مرگ توسط اکسیر ابدی و مثال زنده این اوصاف،
کالبدش بیفساد و تباهی،
به تاریخ پایندگان و آیندگان به پیوندد. حال این انسان برتر در
مقابل خود نوجوان چهارده سالهای را میبیند که از شهر سمنگان به ستیز
برخاسته و عزم آن دارد تا با برانداختن رسوم کهنه و در انداختن طرحی نو نظام دیگری را جایگزین سازد. تن
دادن به این طرح نو که سهراب در انداخته، خیانتی است به فرهنگ، به سُنت، به
آب - و- خاک، میهن پرستی، شاه دوستی، مردم سالاری (تداولات اجتماعی/سُنت) و
جبرعام. که هریک از آنها تک - به - تک با خصوصیات تربیتی رستم مغایرت دارد،
چه رسد به جمع الجمع آنها. بنابراین، رستم باید به حکم جبر عام که کاووس نماد
Symbol
اصلی آن است، گردن نهد. و با مکر،
حیله و ترفندهائی گوناگون به قربانی کردن فرزند عاصی خود تن در دهد تا
همچنان انسانی برتر و افسانه ای در اُسانهها باقی ماند. و خدشهای نیز به باور داشتها، آرزوها،
گرایشها و تلاشهای مردم برای استواری فرهنگ و پا برجایی
خودانگاری، وارد نگردد. تا این فراشد، پاسخی باشد به پرسش آنهایی که از خود میپرسند که:
v رستم پاسدار کدامین آئین است؟ و که
او،
v به کفاره کدامین آئین شکنی فرزند را قربانی میکند؟ و که،
v آیا سهراب حق
نداشت با این آئینهای پوسیده (مجموعه خودانگاریها) و احکام جبر عام، به نبرد
برخیزد؟
رستم از مرگ تن باکی ندارد و می داند:
"سرانجام، جز خاک نیست" ولی او از آن بیم دارد که:
خصلتهای داده شده به وی که سالیان
دراز مظهر یگانه و ستون استوار آنها او بوده است، به تباهی و فنا کشیده
شوند.
پانویسها
1. اشاره به:
آدمیزاد طرفه معجونی است،
کز فرشته سرشته و ز حیوان
گر رود سوی این، شود به از این
ور شود سوی آن شود کم از آن
2. توضیح آنکه: دانستن که ریشه در آگاهی و دانش
ابتدایی دارد، در فرآیند پیشرفتی خود و با تاثیرپذیری از کارسازه زمان،
زیربنای شناخت را فراهم میآورد، و این (شناخت) نیز به نوبه خود در مسیر
کارسازه زمان، امر بکاربستن (تولید) را سبب میگردد. و بکاربستن،
فراشد درنگیدن را بدنبال دارد. و کیفیت/ساختار درنگیدن نخستین که ریشه
در بکارگیری شناخت اولیه داشته است، در فرآیند زمان به دانستن دوم تبدیل
می گردد. و این دانش، شناخت
دومین را ساختار است. شناخت دوم، فرادهی بکاربستن دومین (تولید
دوم) را باعث می شود. و پس از آن، فراشد درنگیدن
دوم بوجود می آید. درنگیدن دومین، پایه دانستن
سوم است و ... و این مارپیچ
Spiral
بدور محور زمان با بعدی افزون گرا، در گستره پهنه دگرگونیهای پدیدارهای گوناگون، در اندیشه
هر پژوهشگری، مدام در جریان می باشد.
3. نک. محمدعلی اسلامی ندوشن، داستان داستان ها، انتشارات توس، چ دوم، س 2536،
ص 239-230.
4- David Ray
Griffin, The New
Pearl Harbor Disturbing Questions about the Bush
Administration and 9/11
5. نک: خداوندگارخدا؛ همین وبلاگ.
6. تبلور نیروی مخرب خودانگاری و ستایش و فرمانبرداری از
جبرِ عام.
7. و نیز دیگر شخصیت های برجسته در شاهنامه.
8. دکتر سعید حمیدیان: شاهنامه فردوسی، براساس چاپ مسکو، ج
دوم، ص83.
9. پروردگار؛ در این بیت به معنای آموزش دهنده،
پرورنده و یا آموزگار (دم سپهر اجتماع) آمده است.
10. دکتر سعید حمیدیان: شاهنامه فردوسی، براساس چاپ مسکو، ج
دوم، ص89.
11. دکتر سعید حمیدیان: شاهنامه فردوسی، براساس چاپ مسکو، ج
دوم، ص244.
12. "دین" در اینجا، بهمعنای مجموعه عقاید مورث مقبول
در باب روابط انسان با مبدا وجود وی و التزام بر سلوک و رفتار بر مقتضای آن عقاید،
آمده است و این میزان و شاخصی است برای ویژگیهای روانی، تشخص معنوی و وجدان
کاری و هراس رستم از آنجا نشأت می یابد که راه - و- رسم اجتماع در بسیاری از مواقع متضاد
راه - و- رسم فردی و بقاء زندگی است. زیرا نیروی "خودانگاری" رستم، وی را مجبور می سازد تا دست به عملی زند که از رسم - و- رسوم متداول
(همان نیروهای شگرف خودانگاری) فاصلهای بسیار دارد. و از خود می پرسد:
کدامین پدر هرگز این کار را کرد؟ از اینرو، از بی - دین شدن نام خود
(فقط همچون یک پدر و نه شخصی در راس لشگر و همچون جهان پهلوان) بس هراسناک است.
کامکار، سوئد 2014/07/08
ویرایش، پیرایش و آرایش 2024/01/05
ادامه دارد...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر