پیش از هرچیز توجه خوانندگان را به یک نکته مهم جلب می کنم. این
نکته مهم در کلیه نوشته «وبلاگ» بکار گرفته شده است. برای آن که از ازدیاد
پانویسهای طولانی و موضوعاتی که باید در مورد آنها توضیح جانبی داد ازجمله:
نامها و مکانها، اصطلاحات متدوال ... و بسیار دیگر، جلوگیری شود؛ نکته مورد
نظر:
با رنگ متفاوت از زمینه اصل، و
با حروف کژ، و در پاره ای از مواقع،
با خط زیرین مشخص شده است.
خواننده درصورت تمایل به آگاهی بیشتر میتواند بر روی واژه، اصطلاح، نام و
یا ... "کلیک" کنید تا به «ویکی پدیا» رفته و بر آگاهی خود کمی
بیافزاید. مثلاً اگر شما بر روی نام سلطان محمود غزنوی که به صورت "سلطان محمود غزنوی" نوشته شده است، "کلیک" کنید، صفحه مورد دلخواه شما باز
خواهد شد.
*******
دنباله بخش اول
پدیدارهای فراساخته اجتماعی
عنوان
ب) پدیدارهای فراساخته اجتماعی
ب 1) زبان در تعریف
ب 2) فراگیری زبان بهعنوان یک
پدیدارِ فراساخته اجتماعی
ب 3) خودانگاری/خودشکفتگی و
فراگیری زبان
ب 4) فرهنگ، زبان و اندیشه
ب 5) تعامل اندیشه و سخن
ب) پدیدارهای
فراساخته اجتماعی
وقتی کودک زاده میشود، تنها یک موجود زیستی (بیولوژیکی)
نیست، بلکه از همان نخستین لحظات کودکی باری از عوامل اقتصادی، تربیتی،
مذهبی، اُوسانهای و در نهایت آنچه را که اصطلاحاً میراث یا بارِ فرهنگی1 مینامند را، با خود به همراه دارد. ما علاوه بر
خصوصیات زیستی "بیولوژیکی"؛ مانند: رنگ چشم، بلندی/کوتاهی
قد، مُجَعد/صافی مو، تکیدگی/فربهی بدن و ... امثال آن خود، شدیداً تحت تأثیر
خصوصیات محیط اطراف خود قرار میگیریم. به طوری که:
در سنین بزرگ سالی، محصول جامعهای هستیم که در آن پرورش یافتهایم. و
بهعنوان مثال:
اگر از خوراکی خوشمان یا بدمان میآید، احتمالاً، نه
به این دلیل است که آن خوراک بهخودی خود خوب و یا بد است، بلکه علت اصلی، شاید آن باشد که ما،
به نوع معینی از خوراکها عادت کردهایم و این عادت، خود از فرایند نوع
یادگیری اولیه و تکرار آن، در طول زمانی خاص حاصل شده است.
اگر با باورداشتی موافق یا مخالف هستیم، احتمالاً، نه
به آن دلیل است که آن باورداشت درست یا نادرست است، بلکه شاید به این
علت است که ما، در جریان یادگیری باورداشتهای معینی قرار گرفتهایم.
مراحل اولیه
اجتماعی شدن:
v کودک به سرعت از طریق آموزش
شرطی میشود. او بهزودی میآموزد که در چه شرایطی تشویق یا تنبیه میشود. او به
سرعت درمییابد که چه رفتارهایی پاداش در پی دارند و از سوی دیگر بهتدریج با
وضعیت و شرایط پیرامونی پیوند میخورد و از وجود دیگرانی که حضورشان بهمدت طولانی
در کنارش میباشند آگاهی مییابد.
v کودک تمامی آنچه که خانواده به
او انتقال میدهد را جذب میکند. در واقع خانواده نخستین گروه مرجع فرد محسوب میشود؛
یعنی فرد به خاطر وابستگی به آن گروه، از سوی گروههای دیگر حتی خودش مورد داوری و
ارزیابی قرار میگیرد.
v گروههای دیگر از قبیل مدرسه،
گروههای همسالان، دستهها، جنبشهای سازمان یافته و ... در اجتماعی
شدن کودک دخالت دارند.
البته در حال حاضر با پیشرفت دانشهای فناوری و گسترش وسایل ارتباط جمعی
شاهد پیدایی و تولد نسلهای تازه هستیم. کودکان از نخستین برهة از زندگیشان در
مسیر سیلی از امواج گوناگون و پیامهای متعدد قرار میگیرند و این اطلاعات از دورترین
نقاط جهان وارد ذهن و خانههای آنان میشوند.
بهنظر میرسد که دنیای ارتباطات به مرور فرزندان تازهای در خود پرورش میدهد
و نسلهای جدیدی را پدید میآورد که دنیای متفاوتی با بزرگترها دارد و باید برای
پرورش بهتر این نسل برنامههای مناسب و در خور تدارک دیده شود.
بنابراین هیچ یک از سُلوک/کردارهای انسان مجزا از فرهنگی
که در آن پرورش یافته است، ن م ی ت و ا ن
د بوده
باشد. لذا، میتوان اذعان داشت که کودک از نخستین ساعات تولد، تحت تأثیر سه بُعد
(فشار) مختلف و نیز سه کارسازه بنیادین قرار میگیرد.
سه کارسازه
بنیادین عبارتند از:
v رفتار چهره به چهر میان ـ
فردی و تأثیرپذیری/گذاری آن.
v تأثیرات مستقیم/غیر مستقیم فرهنگی که
فرد در آن به دنیا آمده و بزرگ میشود. در اینجا تأثیرات میراث و یا بار فرهنگی
مورد نظر است. این میراث فرهنگی شایستگی رفتاری فرد را رقم میزند
که او چه کارهایی باید فراگیرد و سلوک و رفتار وی در اجتماع چگونه باید
باشد.
v تکامل فراگیری و آموزش پذیری فرد در
جامعه زمانی محقق میشود که وی بتواند به طور مؤثر در اجتماعی شدن دیگران و
نقش پذیرفتن آنها در گروه، ایفای نقش کند. و
فشارها
عبارتند از:
v فشارهایی که در اثر انتظاراتِ
(بُکن/ نَکُنهای اختصاصی) پدر/مادر و یا سرپرستان (دگرخاص) بر او تحمیل میشود.
v فشارهایی که به طور منظم از نیازهای
بقاء جویانه (گرسنگی/تشنگی ...) وی، سرچشمه میگیرند. و
v فشارهایی که از سوی جامعه (دگرِ عام)
بر وی، تجویز/تحمیل و یا او (کودک) به آنها ترویج، ترویح و ترغیب میگردد،
به کلامی آشناتر روند جامعه پذیری فرد که وظیفه اصلی جامعه میباشد، باید توسط کارسازهای
زیر به انجام رسد که عبارتند از:
ختنه کردن ، قنداق کردن (شاید
که اینک 2024 م. در ایران معمول نباشد)، نوع مذهب/مراسم مذهبی، فراگیری زبان، قصص،
داستانها، افسانهها، اساطیر/اُوسانهها، رسوم، سنن، باورداشتها، ساختن و تشکل
آرمان ها/اهداف/آرزوها، کسب و یادگیری مهارتها، قانون پذیری ارادی/اجباری،
ارزشهای علمی، هنری/اخلاقی/اقتصادی/تربیتی/حقوقی و مراسم جشن - و-
سرور، نظام پاداش – و – تنبیه، قدرت، و نظیر آن.
با پرهیز از، تقسیمبندیهای
متداول و پیش داورانه پیشین، میتوان انواع گونگون فشارهایی که از سوی
جامعه (دگر
عام) بر کودک تحمیل
میگردد را، پدیدارهای فراساخته اجتماعی نامید. زیرا، در این اصطلاح:
هیچ گونه بار منفی و یا برعکس بار مثبتی وجود ندارد، و از
ارزش گذاری ویژهای پیروی
نمیکند. و نیز
پدیدارهای فراساخته، پیش از زاده شدن کودک، در
بافتهای اجتماعی کودک زاده شده، موجود میباشند.
ناخوشایند
آن که برای تسهیل، اینگونه فشارها را، در مردم شناسی،
به فشارهای "مصنوعی" و "طبیعی" نیز تقسیم بندی شده است،
که این نوع تقسیمبندیها پاسخگوی نیازهای ما در این مبحث نمیباشد.
برای روشن شدن اصطلاح پدیدارهای فراساخته اجتماعی
مثالی (زبان و فراگیری زبان) را
انتخاب و آن را بررسی میکنیم. این مثال را، با احتیاطهای لازم و ضروری،
همچنان نیز میتوان بر دیگر زیر مجموعههای "فراساختارها"ی اجتماعی،
ازجمله:
نوع مذهب، ارزشها، رسوم، نظام تربیتی/پرورشی/حقوقی و
... نظام پاداش - و- تنبیه، قدرت، و نظیر
آن، تعمیم و گسترش داد.
ب 1- زبان در تعریف:
زبان در عربی "لغت" است که مترادف
"لسان" میباشد. و به زبان انگلیسی این چنین
نوشته میشود که از ریشه لاتین
گرفته شده است.
زبان مجموعهای ست از الفاظ که مفید واقع میشوند، و
هرآنچه را که هر اُمت/ملت و طایفه/قبیلهای توسط آن اغراض/مرادها و افکار/اندیشه
خود را بیان می کند، تکلم است. گفتار مأخوذ از تکلم است و تکلم سبب گفتار میباشد.
گفتار مخصوص یک ملت یا جماعتی ست و آن گفتار، از زبان است. و زبان در واقعیت امر
همان مجموعه اشاراتی ست که اندیشه/مراد و اراده/قصد، توسط آن، بیان میگردد. لذا،
به همین جهت یک عمل نفسانی/روانی ست. و چون یک عمل نفسان/روانی ست، از اینرو
زبان بر سه قسم/دسته
تقسیم میشود:
§ زبان طبیعی، شامل تمام اشارات، حرکات، صداهای
تقلیدی و ظواهر بدنی ست
که توأم با انفعالات (انفعالات: مثلاً گُلی را میبوییم،
از آن صورتی در ذهن ما پیدا میشود و از این روی خاطر ما منبسط میگردد. این حالتِ احساس و ادراک را، انفغال مینامند.) و اندیشه است.
این زبان را از این جهت طبیعی نامیدند که ناشی از توافق
با قراردادهای مقرر، نیست. و خود بالقوه ترجمان افکار و عواطف میباشد. زیرا،
صورتهای ذهنی و حالات انگیختگی فوراً بوسیله آثار و علائمی مانند
برافروختگی/پریدگی رنگ صورت، گردش دستها، و پاها و گردن، آه کشیدن، گریه و یا
خنده، و نظایر آن بیان می گردند.
§ زبان وضعی، شامل رموز و اشاراتی است که مورد
اتفاق است. همچون:
علائم جبری، علائم شیمی و یا علائم موسیقی. همچنین نیز
بیان آنچه را که از روی قصد و به منظور اظهار " آنچه در دل است" و آنچه در اندیشه، تصور، گمان، و فکر
است، زبان وضعی ست؛ از گریه نوزاد به قصد بیان گرسنگی خویش، تا الفاظ که
پیچیدهترین حالات عاطفی را بیان میکنند، زبان وضعی ست. مراد از "زبان" به وجه مطلق نیز همان زبان
وضعی ست.
§ زبان کلام، یا مجموعه الفاظ، هم طبیعی (ظواهر
بدنی/بازتابهای انفعالات درونی) وهم وضعی (رموز و اشارات مورد
اتفاق) ست؛ بدین معنا که تنها نتیجه وحی، الهام، سائقه، غریزه/انگیزه، توافق و
اختراع نیست؛ بلکه از فرایند یک تطور تدریجی حاصل گشته است که منتهی به تبدیل
اشارات طبیعی به الفاظ مفید شده است.
زبان نسبت به اشارات متداول که برای بیان افکار/اندیشه
به کار میگیرد، متفاوت و دارای انواع گوناگون است. از آن جمله:
زبان لمس (زبان نابینایان)؛ زبان
دیداری (زبان کرـ وـ لال ها)؛ زبان شنیداری، که زبان کلام و
پیشرفتهتر از زبان لمس و دیداری ست. زبان شنیداری در حالت فاعلی، همان زبان
گفتاری است.
ب 2 – فراگیری زبان بهعنوان
یک پدیدار فراساخته اجتماعی
زبان مجموعهای ست فراساخته شده
همچون دیگر پدیدارهای فراساخته اجتماعی. رعایت و اجزاء زبان به عنوان یک
مجموعه فراساخته، بر هر ملتی اجباری ست، بدون آن که اراده افراد در آن دخیل
باشد.
زبان در شمار یک فراساخته اجتماعی در طول مدت وجود همان
اجتماع زاینده آن فراساخته، زنده است و
عمل میکند. به بیان دیگر زبان با تولد و تکامل اجتماعی
زاده میشود،
نیرو میگیرد،
تکامل مییابد، و با مرگ آن اجتماع،
تباهی میپذیرد و
میمیرد.
زبان در خارج از اجتماع وجود ندارد. تکامل زبان، از
راه گسترش، پیراستگی و آراستگی عناصر اصلی/فرعی زاینده همان زبان، صورت میپذیرد.
لذا، قوانین تکاملی آن، فقط در مطالعه همان زبان، و در راستای جدائی ناپذیر
تاریخ همان اجتماع و ملتی که به آن زبان تعلق دارند، میسر است.
ما، در اینجا
بررسی خود را بیشتر بر "زبان
گفتاری" که در حالت مفعولی همان "زبان شنیداری" ست، متمرکز
میکنیم. ولی اما که، برای ما این مسئله نیز روشن است که اگر بخواهیم هرچه
بیشتر در بررسی خود توفیق حاصل نماییم، به همان اندازه نیز لازم خواهد
بود "نگاهی" هم به "زبان نوشتاری" داشته باشیم.
زبان گفتاری2 مهمترین و بدیعترین وسیله فاصله گذاری
زمانی و مکانی است. زیرا، فعالیت آدمی را از تجربه مستقیم و بیواسطه دیگر موجودات
زنده (حیوانات) متمایز میسازد و اعتلا میبخشد.3
هر نوع تجربه بشری عملاً با واسطه است (از طریق اجتماعی شدن و
به ویژه از طریق زبان گفتاری).
زبان و حافظه، چه در سطح یادآوری انفرادی و چه در سطح
نهادینه شدن تجربیات گروهی/اجتماعی، بطور ذاتی
با یکدیگر ارتباط دارند.4 از همین روست که میتوان گفت:
گفتار، یک نوع رسانه است. به بیان دیگر، گفتار
نوعی "رد پا" یا نشانهای
ست که حتی ناپایداری و محو شدن آن در گذرگاه تاریخ، پیوند بنیادی یا معنا ـ وـ
مفهوم آن را خدشه دار نمیسازد! گو آنکه، این رسانه در فرایند زمان؛
دستخوش تغییرات درونی/بیرونی نیز میشود. علت این پایداری معنایی و مفهومی گفتار،
چیزی نیست جز توانایی آدمی در چیره شدن به مختصات ساختاری زبان، و آمیختگی گفتار
با آداب و رسوم.
*******
میدانیم هیچ انسانی، بطور "طبیعی"، هنگامی که
زاده میشود، زبان (آنهم با مفهوم امروزی آن) نمیداند. و اگر یک حرف ـ دوـ حرف بر
دهانش الفاظ ننهند، هرگز به سخن، زبان نخواهد گشود.5 از این روی، زبان و
فراگیری آن، یک "مصنوع" دست دوم اجتماعی است، نه یک امر طبیعی که موضوع
خود را، از منبعی خارج
از فراساختههای اجتماعی فراهم آورده
باشد. لذا، انسان، در طول سیر اجتماعی شدن خود، اندک ـ اندک، گفتار (زبان)
را "اختراع" و تکمیل کرده است.
حتا اگر
"ما" در اینجا مدعی آن باشیم که زبان و فراگیری زبان امری طبیعی ست، پرسشی
پیش خواهد آمد که:
کدام زبان طبیعی ست؟ چینی، ترکی، فنلاندی، عربی،
سانسکریت و یا پارسی؟ و کدام روش فراگیری زبان طبیعی خواهد بود؟6 به عبارتی پس از طرح
پرسش، و پاسخ به این مثال، در سراپرده ذهنی اشخاص، نتیجه همان میشود که در
متن گسترده پدیدار "فراساختارهای اجتماعی" مطرح میگردد.
یعنی همه و تمامین مجموعه فراساخته های اجتماعی مصنوعی و ساختگی میباشند! زیرا، در طبیعت:
نه دهکده و نه شهر، نه خانه و نه آب لوله کشی، نه
بیمارستان و نه نانوایی، نه مسجد و نه میخانه، نه مکتب خانه و نه دبستان، نه
گور و نه گورستان، نه سینما و نه زندان، نه سالن رقص و نه صف انتظار خرید نان سگک،
نه مراسم چهارشنبه سوری و نه مراسم بزرگداشت تولد عیسی مسیح ... وجود دارند، و نه
از شبکه ی ارتباطاتی ماهوارهای، اثری موجود است. و چون اقلام یاد شده و
بسیار اقلام دیگر دست ـ ساخت (مصنوع/ساخته) انسان است، لذا فرایند خطوط ارتباطی
تکانش کاربردی/کردی همین اقلام نیز تابعای ست از اختراعات کلامی همان اجتماع.
حال اگر، به فرض محال روابط
اجتماعییی نیز هم، وجود داشته باشند که خود ـ به ـ خود بهوجود آمده باشند و
به اصطلاح "طبیعی" بوده باشند، هرازگاهی بر حسب
اتفاق آن روابط طبیعی را با روابط اختراعی/مصنوعی (از جمله زبان) ادغام نمائیم، پس
آنگاه میتوانیم روابط اجتماعی را، در یک کل یکپارچه روابط ساخته شدهای بدانیم
که در مسیر تکاملی خود، پدیدار "فراساخته"ئی همچون پدیدار "زبان" را، بوجود میآورد.
مشاهده این واقعیت انکارناپذیر، دو پرسش اساسی را مطرح می سازد:
1) فراگیری زبان چگونه انجام میپذیرد؟
2) منظور ما از این که میگوییم: "کودک
زبان مادری خود را میآموزد"، چیست؟
ساختارگرایان
در مورد پرسش اول میگویند:
ذهن کودک همچون "لوح سفید"
نانوشتهای ست که زبان مادری از طریق شنیدن گفتار اطرافیان، به تدریج
برآن "نقش" میبندد و آن را آرایش میدهد. بهکلام
دیگر، زبان فقط از جهان "خارج" توسط حواس وارد مغز کودک می شود و
کودک صرفا "پذیرنده" آن است. اینان در خصوص پرسش دوم می گویند:
کودک تمام جملات لازم را از گفتار اطرافیان گرفته و در
مغز خود "ذخیره" میسازد تا در موقعیتهای ضروری و بر
حسب عادت آنها را مورد استفاده قرار دهد.
چامسکی
زبان شناس و فیلسوف "عقلگرا"ی
پیرو مکتب دکارت
در مورد پرسش اول، معتقد است:
اصول و صور کلی و عمومی زبان جزو "ذات" کودک
است و "محیط زبانی"ی کودک تنها نقش یک "عامل محرک" را ایفا
می کند. وی در خصوص پرسش دوم می گوید:
«... ـ به جای حفظ و ذخیره کردن جملات زبان، کودک براساس
اطلاعات موجود در محیط زبانی خویش فقط یک مجموعه محدود از "قواعد
دستوری" را برای خود کشف کرده و فرا میگیرد، و این مجموعه هم با خصوصیات
ذاتی ذهن و مغز وی کاملا مطابقت دارد. با فراگیری همین مجموعه، کودک به چنان
درجهای از "خلاقیت" میرسد که به راحتی قادر است
نه تنها متناسب با هر موقعیت تازه جملاتی کاملا بدیع بسازد، بلکه جملات بدیع
دیگران را هم به خوبی بفهمد و هم در خصوص درستی و نادرستی آنها به قضاوت بپردازد».
و به بیان بسیار ساده، فراگیری زبان، به نظر
چامسکی چیزی جز کشف یک سلسله قواعد محدود و عام دستوری و روش کاربرد آنها در
موقعیتهای تازه نیست.
چامسکی و
همکارانش پس از مطالعات دامنه دار و پیگیر چند دههای خود به این نتیجه
رسیدند که:
ما هنوز از ماهیت زبان، به طور اعم، و از ساز ـ
و ـ کارهای
اساسی ناظر بر فراگیری و تولید آن
به طور اخص، اطلاع و شناخت درستی نداریم.7
ب 3 – خودانگاری/خودشکفتگی و
فراگیری زبان
به عنوان یک فراساخته اجتماعی
میدانید که در
زبانهای مختلف دنیا معمولا در برابر وجود قواعد دستوری آن زبان، بیقاعدگیها و
استثناءهای فراوانی وجود دارد. قسمتهای با قاعده زبان را "قیاسی"8
و بخشهای بیقاعده آن را « هرآنچه
شنیده شده باشد /سماعی»9 گویند.
مثلا:
طبق قاعده سماعی، وقتی میگوئیم "خوب و یا
بد" و سپس با این دو صفت جملهای میسازیم که:
- از آن بدم میآید!
بنابر قاعده چنین مستفاد میشود که متضاد آن، "خوبم
میآید" خواهد بود. در صورتی که برخلاف قاعده گفته میشود، "خوشم
میآید". و متضاد خوشم میآید، طبق قاعده باید بشود، "ناخوشم میآید".
ولی گفته میشود، "بدم میآید".
در راستای این تعمیم غیر علمی، میتوان گفت برآن داشت
که:
در تمام زبانهای متداول جهان، کم ـ وـ بیش بدون استثناء
همه کودکان هنگامی که زبان باز میکنند، یک دوره دشوار تصحیح زبان سماعی یا به
کلام آشناتر "آن طور نگوـ این طور بگو" را،
باید بگذراند. در این دوره که کودک ضمن فراگیری "طوطی واری" و
قالبی کلمات و جملات، گاه ـ وـ بی گاه، دست به ابتکار میزند و کلمات و جملاتی از
خود میسازد که هرچند منطقی و قیاسی به نظر میرسند، لیکن برخلاف "عادت
سماعی" و کاربرد اصطلاحی ست.
در این مواقع اهل فن، (دگر خاص) غالبا و فورا به تصحیح
کودک میپردازند! و میگویند:
- آن طور نگو، این طور بگو. مثلا؛ کودک به
قیاس ساخت با قاعده اسم فاعل در فارسی مانند رونده، دونده، گوینده، چرنده،
خواننده، میگوید: "خوابنده"، ایستنده، و بزرگترها او را
اصلاح کرده و میگویند:
- نه، نگو خوابنده، بگو خوابیده، و نگو ایستنده، بگو
ایستاده...!10
در واقعیت امر دوره تصحیح زبان، در ذهن پاک و منطقگرای
کودک، دوره جدال سماعی و قیاسی، یا دوره نبرد اول ضد منطق (خودانگاری) با منطق
(خودشکفتگی) است. کودک با ابتکارات منطقی خویش از هرآنچه با خرد ناراست میآید روی
گردان است و در پی آن ست تا انسانی "خویشکام" (خودشکفته)
باشد. ولی افسوس، زمانی این نبرد پایان میپذیرد که ذهن کودک کاملا تسلیم شیوه
سماعی گردد و معتاد کاربرد روشهای غیر منطقی آن، شده باشد. پس از پایان این نبرد،
دومین نبرد شروع میگردد و آن زمانی ست که کودک پس از چند سالی زحمت،
سماعیات/شنیده شده ها؛ زبان جامعه خود را آموخته، و به مدرسه میرود. در
مدرسه با "دیو" تازهای بنام دیکته روبرو میگردد.
زیرا در گذشته آنچه را میگفت غلط/اشتباه بوده، ولی اینک آنچه را میشنود
(سماعیات) و سعی میکند که بنویسد غلط است (با توجه به آنکه خواهر را، خاهر
نمینویسند و یا دندون نیست و دندان است، و نظیر آن).
از دیدگاه روانشناسی زبان، تکانشهای
دوره تصحیح زبان همانگونه که شرح آن رفت، تسلیم ذهن به ضد منطق و غلبه تقلید
بر ابتکار، و جایگزینی سترونی بجای خلاقیت، و تقویت خودانگاره و تضعیف
خودشکفتگی ست. و این همه، به بهانه و زیر عنوان هماهنگی با جامعه در
قلمرو زبان و فراگیری آن صورت میپذیرد.
در واقع،
"تصحیح"های مکرر نه تنها بیمورد است، بلکه در بیشتر مواقع پیشرفت
کودک را نیز ممکن است به تعویق اندازد. کمترین اثر نامطلوب این دخالتهای بیمورد،
ایجاد موانع مکرر در استواری اعتماد به نفس کودک میباشد. و ... میدانیم تنها این
روش نامیمون نیست که مانع رشد روان ـ زبانی نونهالان است، پژوهشگران زبان شناسی
به دخالتهای بیمورد دیگری نیز اشارت دارند، از آن جمله؛ "بسط
دادن" جملات کودکان است. که این نیز مقرون به شکست خواهد بود.
به عنوان مثال جملات کودکانهای همچون:
"ماما گاگا" و یا "گاگا بابا"
به صورت "مامان، قاقا رو خورد" و "قاقا رو به بابا بده"
بسط داده میشوند.
دو پژوهشگر
آمریکایی به نامهای R. Brown و
به پژوهشهای خانم کورتنی کازدن C. Cazden اشارت
دارند11 ، که:
دو دسته از کودکان پائینتر از سن سه سال و نیمه در این
آزمایش شرکت داشتند. یک دسته از کودکان بطور فشرده در معرض "بسط دادن" و
گروه دوم را در معرض جملات کاملی که از بسط دادن عین جملات آنها بدست نمیآمد قرار
دادند. در گروه اول؛ مثلا اگر کودکی میگفت:
"سگ، پارس"، این جمله بهصورت
"بله، سگ دارد پارس میکند." بسط داده میشد.
در گروه دوم در برابر همین جمله؛ چنین پاسخ داده میشد:
"بله، سگ میخواهد گربه را بترساند." و یا
به شکل:
"بله، اما گاز نمیگیرد."، عکسالعمل نشان داده
شد.
پس از سه ماه ادامه این دو روش متفاوت، روشن شد که گروه
اول (آنها که جملاتشان بسط داده شده بود) هم از لحاظ حد متوسط طول جمله و هم از
حیث پیچیدگی قواعد دستوری، پیشرفت کمتری نسبت به گروه دوم داشتند.
نتیجه این آزمایش توسط چندین توجیه، مطرح گردید:
v احتمال دارد، بزرگترها در تفسیرهای
خود از مفهوم مورد نظر کودک دچار اشتباه شوند. لذا، بسط دادن غلط ممکن است یادگیری
کودک را به تاخیر اندازد.
v بسط دادن جملات ممکن است اطلاعات
زبانی را که کودک میشنود، بیش از اندازه محدود سازد و در نتیجه؛ کودک از یک محیط
زبانی نسبتا غنی محروم خواهد شد.
v تازگی گفتار بزرگترها برای جلب
توجه کودک تا حدودی لازم باشد، چه کودک ممکن است به تکرار ظاهری گفتههای خود گوش
فرا ندهد.
v کودک به نمونههای گوناگون گفتاری
نیازمند است.
در اینجا متاسفانه و با کمال تاسف باید گفت؛ کودک در
روند فراساختههای اجتماعی خود در بسیار از موارد، در مسیر
تکانشی/پرورشی خودانگاری، پیگیر با ضربههای مقاومت ناپذیر خروج از منطق، و
تطبیق با ضد منطق، روبرو میشود، (از جمله همانگونه که دیدیم تصحیح جملات منطقی
وی). "او"، پیوسته از "قطب کمال گرایی و ابتکار
احسن"، به "دشت نقص پذیری و تقلید از منکر" سوق داده میشود.12 و این اصرار تا زمانی پیش میرود
که کودک از "خویشکام"ی خود دست کشیده و "دگرکام" گردد.
به بیان دیگر، مطیع دیگران بوده و آنچه را که آنها (از جمله پدر و یا مادر)
بدو میگویند، باید بگوید و انجام دهد. و اگر هرازگاهی این نونهال از اطاعت و
دگرکامی سرپیچی نماید، بر او آن رسد که بر "جوجه نافرمان و حرف نشنو" آن
مرغ رسید.13
وآنجا که
میگوید:
«... زبان قدرت است، زیرا مرا وامیدارد تا "قالبهای پیشساخته" را
به کار برم، قالبهایی که خود واژهها را نیز در برمیگیرند، و ساختار زبان
چنان جبری است که ما درون آن همچون بردگانیم و برون از آن نمیتوانیم به آزادی
رسیم، زیرا برون از زبان هیچ نیست.
قدرت انگل ارگانیسمی فرااجتماعی است که به تاریخ سراسر ارکان زندگی بشر وابسته
است، نه تنها به تاریخ سیاسی یا تاریخ رسمی او.
زبان به رغم ازلیت انسانیاش همچون شیئی است که قدرت بر آن حک شده است.
زبان یا بهتر است بگویم ناگزیری بیان، حامل قدرت است. منظور زبانی است که به آن
سخن میگوییم و مینویسیم. یعنی یک ژیان/درندۀ معین.».
برگرفته شده از: سخنرانی رولاند بارت، هفدهم ژانویه 1977 در
برابر مدعوین دستچین شدهای که رویدادهای بزرگ اجتماعی را ارج مینهادند. این
سخنرانی مزبور به مناسبت دعوت از بارت برای کرسی نشانهشناسی ادبی در کولژ دوفرانس
انجام میگرفت.
لذا، نباید شگفتی ما برانگیخته
شود زمانی که میپنداریم:
کودک عاقل، سالم و دانا کودکی ست که هرچه مدرسه و اولیا
به او میگویند را، باور کند و طبق دستورات آنان عمل نماید! تا
بدین سان نو نهال بیاموزد که دنیایی مستقل از خواستههای او وجود دارد که از
قانونمندیهای ویژه خود تبعیت میکند. این روند، ورزههای انگیختهای ست
که فراگرد خودشکفتگی را نه تنها خنثی می گرداند، بلکه از پیشرفت آن نیز
جلوگیری کرده و آن را در درون نو نهال خفه کرده میکشد.
میگوید:
«... قدرت انگل ارگانیسمی فراساخته اجتماعی است که به تاریخ سراسر ارکان
زندگی بشر وابسته است، نه تنها به تاریخ سیاسی یا تاریخ رسمی او.
زبان به رغم ازلیت انسانیاش همچون شیئی است که قدرت بر آن حک شده است.
زبان یا بهتر است بگویم ناگزیری بیان، حامل قدرت است. منظور زبانی است که به آن
سخن میگوییم و مینویسیم. یعنی یک ژیان/درندۀ معین.».
او اضافه می کند که:
«... اما این توانایی سخن گفتن نیست که قدرت را نهادینه میسازد، بلکه توانایی
سخن گفتن به درجهای است که توانایی مزبور را در نظمی منجمد میکند و زبان را
در سیستمی قالب میگیرد».
او میافزاید:
«... زبان مرا وا میدارد تا در حالی که مقام فاعل را اشغال کردهام، فعلی را
بیان کنم. بنابراین از آن پس (من) هرچه که انجام دهم پی آمدی است از آنچه که
هستم. زبان مرا وامیدارد تا دیگری را تو یا شما خطاب کنم. من این حق را نخواهم
داشت که رابطه عاطفی یا اجتماعی خود را نامشخص باقی گذارم. در نتیجه بدین سان
به دلیل ساختار خاص خود، زبان من رابطهای اجتناب ناپذیر و از خود بیگانه را تولید
میکند».
و ما در این مرحله از گفتههای
به تهدید عدم اطاعت از
فراساختههای اجتماعی قدم میگذاریم.
تهدید عدم اطاعت از پدرـ وـ مادر (وـ بزرگان)/فراساختههای اجتماعی بصورت پیامهای
رنگارنگ در قصص، روایات، حکایات، اشعار، رباعیات، اتل/متلها امثال و حکم و ...، بطور
فراوان در ادبیات زبان پارسی یافت میشوند. و "ما" در
بازخوانیها و بازگوئیهای خود، از این مهم غافل میشویم که هر منع کردنی،
نشانه ی نفی است. و پیامد این منع و نفی، خاموشی کنجکاوی ست.
و به بیان شیرین «سعدی» آنجا که میگوید:
بنی آدم اعضای یک پیکرند،
که در آفرینش ز یک گوهرند.
چو عضوی به درد آورد روزگار،
دگر عضوها را نماند قرار.
هشدار میدهد، و تمام جامعه انسانی را همانند یک "پیکر" می انگارد.14 از زاویه این دیدگاه پیوستگی و همبستگی انسان همانند اندامهای یک تن
است و اگر روزگار "عضوی" یا اندامی را آسیب رساند و
رنجور گرداند، بازتاب چنین آسیب و رنج روی جمع یا "پیکر اجتماع" چنان
اثر میگذارد که کل جامعه را "بی قرار" میسازد.
بدینسان سعدی همچون اخلافش سپنسر
و پیروان او از جمله دورکیم
ضمن پذیرش پیکر اجتماعی (corps social)
همچون یک موجود "جاندار" (organism)
آن را دارای حس جمعی
و "وجدان اجتماعی"
نیز میداند. و پیش از آن که
این تن، توسط عضوی (فردی همچون یک کودک) سرکش تهدید و در
نتیجه بیقرار گردد، باید توسط تزریق، تهیج و دیگر حیلتهای معمول و متداول (یعنی
همان فراساختههای اجتماعی) عضو سرکش را بر سر جایش نشاند. و او باید از آنچه آرزو
دارد دست کشد و آن را کنار گذارد تا وظیفه (هرآنچه بر وی دیکته شود) خود را عمل
کند. ولی، و با در نظر گرفتن گسترش، کثرت و تنوع کارسازه (factor)ها
و فراساختههای اجتماعی همچون:
ختنه کردن، قنداق کردن، نوع مذهب/مراسم مذهبی، نظام های
حقوقی/مذهبی، مراسم زادروز/ازدواج/ طلاق و مرگ، زبان و فراگیری زبان، پهنه گسترده
قصص، داستانها، افسانهها، اساطیر، اُوسانهها، رسوم، مراسم جشن و سرور، سیستم
پاداش- و- تنبیه، قدرت، ارزشهای علمی، هنری/اخلاقی/اقتصادی/تربیتی و
پرورشی متداول روز و ... نظیر آن، اولا:
v به دشوار بودن مسیر اجتماعی شدن،
پی میبریم. ثانیا:
v اندیشه ما بدان سو سوق داده میشود
که؛ ریشه غیر منطقی بودن فعالیتهای آدمی (پندار، گفتار، کردار)
را، باید در غیر منطقی بودن فراساختههای اجتماعی وی جستجو کرد. زیرا،
من هرچه را که انجام میدهم پیآمدی است
از آنچه که هستم. و آنچه که هستم دستبافت فراساختههای اجتماعی ست که در آن
پرورش پیدا کردم (این نکته بسیار مهم را در صفحات بعد بیشتر مورد بررسی قرار میدهیم.)
ب 4- فرهنگ، زبان و
اندیشه
در اُسانه/اسطورهای آفرینش ادیان سامی، کلمه و کلام،
آغاز آفرینش است. در راستای این اعتقاد، همزمان با بسته شدن نطفه نخستین هستههای
شناخت در ذهن انسان، اولین واژهها یا در واقع نخستین اسطوره/اُسانه بشری نیز،
زاده میشود. زیرا زبان، یعنی همان قوه نماد ساز اندیشه، که صور درونی
را بهصورت نماد بیرونی (کلمه)، تجلی میبخشد. و در ین مرحله "کلمه" به
صورت نوعی نیروی آغازین در میآید/جلوهگر میشود، که سراسر هستی و عمل،
از آن سرچشمه میگیرد. بنابراین، با نخستین کلمه، فرآیند جهان انسانی، و "انسان
جهانی" آفریده میشود. پیش از این لحظه، انسان هنوز خود را نیافته
بود و نه تنها بر هستی جهان، بلکه بر هستی خود نیز دانایی نداشت. لذا، کلمه بود،
که "او" را آفرید. و کلمه انسان شد!
و او "کلمه" را
توانست15. و چون دانست که کلمه را میتواند؛
پس، گفت. و چون گفت، از تصرف/قید طبیعت، رانده شد.
نظریه فوق، به نظریه "ایستا" مشهور
است. از اسناد به دست آمده چنین برمیآید که اولین بار هراکلیت
در این خصوص سخن گفته است. وی میگوید:
«... دانش نامها، ما را به
دانش چیزها رهبری میکند و هرگاه حقیقت نامها را بشناسیم، ناگزیر حقیقت
مُسَمی (نام داده شده) را خواهیم شناخت. و بدینسان به یقین از
دایره لغت به دایره فلسفه و از کلمهها به ماهیتها میرسیم. و نامها
از سوی نیروی خدایی ارزانی میشوند و از اینرو بر مسماهای (نام داده شدهها) خود
وقف و ماندگار میباشند.»
پیروان نظریه ایستا در قرون وسطی، به
استناد آنکه در سِفر پیدایش آمده است:
«... و خداندگارخدا هر حیوان صحرا و هر پرنده آسمان را
از زمین سرشت و نزد آدم آورد تا بهبیند که چه نام خواهد نهاد و آنچه آدم هر
ذی حیات را خواند همان نام او شد.»16 گفتند:
منشاء لغت، توفیقی (ایستا) ست و در نزد خداست و
آنرا وحی آسمانی میپنداشتند و یوحنا بر اساس همین قاعده در سر فصل انجیل
خود نوشت:
«... در ابتدا کلمه بود و کلمه نزد خدا بود و کلمه خدا
بود.»17
در فرهنگ اسلامی نیز پیروان نظریهی توفیقی (ایستا) گروه
بسیاری از عالمان بودند که در کتب لغت و کلام و اصول، نام آنها آمده است.18
در فرهنگ اسلامی نیز پیروان نظریهی توفیقی (ایستا) گروه
بسیاری از عالمان بودند که در کتب لغت و کلام و اصول، نام آنها آمده است.
در ذیل عنوان
واضح لغت آرد:
ابوالحسن احمد بن فارس، در «فقه اللغة» گوید:
«... ـ لغت عرب توفیق است و دلیل آن گفته خدای
تعالی است که:
- وَ عَلّمَ آدَمٌ الاسماء کُلّها.»19
یکی از پیروان نظریه
توفیفی لوئیز د بُنالد
فیلسوف فرانسوی قرن هفدهم میلادی
است. او میگوید:
«... زبان غایت است نه واسطه. و منشاء زبان وحی الهی میباشد.
و اندیشه و کلمه جسمی واحدند و از اینرو ممکن نیست اندیشهای پدید آید
بی آنکه لغاتی تولید گردد و یا لغتی حادث شود که ذات آن اندیشه نباشد، یعنی
اراده بشری لغت را نمیآفریند.»
همزمان با هراکلیت، فیلسوف دیگری در یونان می زیسته
است به نام دمکریت
او میگوید:
«... کلمهها باطن ماده را آشکار نمیسازند و دانش نامها
ما را به دانش چیزها رهبری نمیکند و به ماهیتها نمیرساند. زیرا، نامها از
سوی انسان ارزانی میشوند نه از جانب نیروی خدایی.»
و این نظریه را که در جهت مخالف نظریه ایستا بود،
نظریه "جاری" یا اصطلاحی، نام نهادند.
در قرن چهارم، این نظریه در میان
دانشمندان اسلامی نیز رواج یافت. از آن جمله از
ابن جنی و استاد او
میتوان نام برد.
ابن جنی میگوید:
«... برخی
برآنند که اصل همهی لغات از آواهایی است که به گوش آدمی میرسد (چون وز وز
باد، و غرّش رعد، و شرشر آب، و عرعر خر، و قار قار کلاغ، و شیههی اسب، و بانگ آهو
و مانند اینها) سپس بعدها از این آواها لغات تولید میشود و (به عقیده من این راه
شایسته و شیوه قابل قبولی است.)20
مولانا در یکی از غزلیات دیوان کبیر اشاره بسیار
زیبا و قابل تامل به نظر دمکریت دارد. و این نظر را چنین موشکافی نموده
است:
من آن روز بودم که اَسما نبود
نشان از وجود و، مُسَما نبود.
ز ما، شد مُسمَا و اَسما پدید!
درآن روز، کانجا من و ما نبود21
در مورد موضوع زبان، پیدایش آن و چگونگی پیشرفت و
اضمحلال آن، نظریهها و فرضیههای بسیاری در دست میباشند، که در اینجا مجال
یادآوری و بررسی آنها نیست.
ب 5- تعاملِ اندیشه و سُخن
پیوند ناگسستنی و ارتباط متقابل اندیشه و سخن از دیرباز
یعنی از زمان «ارستو»
برای ما شناخته شده است. لیکن فروغ
علم هنوز بطور کامل این مسئله را برای ما روشن نساخته است که کارسازی عوامل
غیرمنطقی فراساختههای اجتماعی (خودانگاری)، بر جلوههای غیرمنطقی بودن فعالیتهای
ذهنی آدمی، تا چه میزان میباشد. بهعبارت دیگر، پرسش در
این است که:
- آیا جلوههای غیرمنطقی بودن فعالیتها (پندار، گفتار،
کردار) آدمی، ریشه در عوامل غیرمنطقی فراساختههای اجتماعی؛ از جمله:
زبان و فراگیری زبان، آداب و سنن و ... "او" دارد؟
و
- آیا عوامل غیرمنطقی و "ثابت" فراساختههای
اجتماعی، بر دو جنس مکمل (مرد و زن) به یک میزان معین تأثیر میگذارند؟ و
ـ آیا پاسخ این دو جنس (مرد و زن) بر یک عامل واحد،
غیرمنطقی و ثابت، از تفاوتهای درون - گروهی برخوردار است؟
باری؛ مسئله ی چگونگی تأثیر و وابستگی/همبستگی زبان
- و- اندیشه در دنیای کنونی تحقیقات و پژوهشهای دامنه دارای را سبب شده است.
پرسشهای این محققین، در این جا خلاصه میگردند:
- آیا بدون کلمات/واژهها هم، میتوان اندیشید؟ و
یا
ـ آیا اندیشه همواره، بوسیله زبان
شکل گرفته و انجام میپذیرد؟ و نیز
ـ آیا سخن همان
اندیشه است؟
نتیجه این تحقیقات و پژوهشها چنین خلاصه میگردد:
v تفکر بدون زبان هم میسر است، اما
به نظر میرسد انسان معمولا در چهارچوب زبان خود میاندیشد. یعنی تفکرات
هر فرد در قالب واژه
مقولات (Categories) و دستور
زبان وی "پیش بافته" (Pre-packaged) شدهاند.
v و چه انسان بتواند رها از زبان
بیندیشد، یا نتواند22، این موضوع مسلم است که اشخاص چند زبانه به راحت
میتوانند اندیشه خود را از زبانی به زبان دیگر منتقل سازند. این امر، یک نوع
قدرتِ مراقبتِ ویژه به ذهن میبخشد که ذهن بتواند، به عنوان ذات درک کننده،
خود را به گونهی یک ذات درک شونده مورد دقت "عینی" Objective قرار دهد.
این پدیدار در عرفان به عنوان ثنویت درک ذات و
معقول، یا به بیان دیگر "اتحاد عاقل و معقول" مورد دقت قرار گرفته
است. توضیح آنکه، ذهن به عنوان "وجود درک کننده" میتواند در عین
وحدت، از خود جدا شود و خود را، بهعنوان "وجود درک شونده" ملاحظه
و مورد مداقه/باریک ـ بینی، قرار دهد!
«مولانا» در
دفتر اول از مثنوی خود به این پدیده اشاره استادانه و روشنی دارد.
چونک بیرنگی، اسیر رنگ شد
موسیئی، با موسیئی، در جنگ شد.
چون به بیرنگی رسی، کآن داشتی،
موسی و فرعون، دارند آشتی.
گر ترا آید براین نکته سئوال
رنگ کَی خالی بود از قیل و قال؛
این عجب، کین رنگ، از بیرنگ خواست
رنگ با بیرنگ چون در جنگ خاست؛23
و در این اشارت مولانا، بیرنگی همپایه ذات درک کننده، و
رنگ همان ذات درک شونده آمده است.
چگونگی ارتباط متقابل اندیشه و سخن، و این پرسش که وقتی
مطلبی را میخوانیم و یا موضوعی را میشنویم، چه میآموزیم، از پیچیدهترین مسائل
آموزش - و- پرورش میباشد. ولی، اما، گفت برآن ست که نوشتن حدود شش
هزار سال پیش در سومر
در ناحیهای که امروزه قسمتی از کشورهای ایران و عراق را در بر میگیرد، پدید
آمد. در آنجا نوعی بَدَوی از نوشتار با کشیدن وسیله (میله!)ای بر
روی کتیبۀ گِلیِ مربع شکل، با گوشههای متقارن، انجام گرفت. بعدها این ابزارِ
(میله) نوشتن از نی و سپس از استخوان ساخته شد.
نامه فرستاده شده توسط راهب اعظم لوانا به شاه
(شاید اواکاگینا) اطلاعاتی از مرگ پسرش در جنگ در ۲۴۰۰ سال پیش
از میلاد یافت شده در تلوح
باستان.
پژوهشگران را باور براین ست که نظامِ الفبایی، یا نظامِ
نگارهای (graphic)ی نوشتاری که اصوات اصلی زبان را در شکل نگارهای (graphic) ارائه میدهند،
توسط یونانیان معرفی گردید، و از دل این نظام است که صنعت نوشتاری در جهان غرب،
پدید میآید.
اولین بازنمای شناخته شده با نماد شکلی، از نوشتن تصویری picture
writing
ست، که در دیوارهای غارها در حدود
2700 سال پیش، منقوش شده است. گمان میرود که این نوشتهها تصویرنگاری
در مراسم "جادوی هم دلانه
مورد استفاده قرار میگرفته است تا بهعنوان
یک وسیله ارتباطی.
توسعه و رشد نوشتار "ایده نگاری" ideographic
writing
گام مهمی بود که در آن، نماد بیشتر معنای ضمنی
داشت تا واقعی (Real). بهعنوان مثال، یک دایره، ممکن است؛ مبین خورشید باشد، برداشت
ذهنی همان دایره همچنین نیز، میتواند بازنمای "گرما"، "نور"،
یا "خدای خورشید" و یا حتا مفهوم "روز" را
داشته باشد.
اما که نوع انسان، بیشک، پیش از بازتابش اندیشه خود
توسط نمادهای شکلی، از الفاظ و اَشکالِ دهانی (oral) و اطواری
در ارتباطات میان- فردی خود، استفاده
نموده است.
پانویسهای
1) بار فرهنگی هر دیار شامل:
v دین، فلسفهی عملی، هنر و علم است که
اولی؛
v تنوع طلبِ تحول گریزست و
v در بیشتر ازمنه تحول گریز مطلق، مینماید
و دومی
v تنوع پسندِ تحول گراست. و سومی؛
v تحولگرایِ تنوع پسند میباشد. و
آخرین؛
v تنوعگریز تحولگراست و
v در بیشتر ازمنه، تحول گرای مطلق مینماید.
(2منظوراز زبان گفتاری مجموعه فراگیر و رشد پیچیده واحدهای صوتی (Sound unit)ای ست که از طرف پیام دهنده تولید میشوند.
مجموعه فراگیر واحدهای صوتی را می توان به واحدهای کوچک تر ازقبیل:
واحدهای اطلاعاتی (Units of information)،
واحدهای کلمه ساز (word-building unit)،
واحدهای جمله ساز (sentence unit) و
واحدهای معناساز (meaning unit ) تقسیم نمود.
واحدهای صوتی زمانی تولید میشوند که هماهنگی پیچیده قفسه سینه، ششها، تارهای
صوتی، حنجره، لبها، زبان و دندانها به نحو شایسته و دلخواه، توسط پیام
دهنده، انجام پذیرد.
3) Anthony Giddens, Central Problems in Social Theory
. Paul Connerton ,How societies
remember 4)
(5اشاره به قطعه مادر اثر ایرج میرزا، که
میگوید:
گویند مرا چو زاد مادر
پستان به دهن گرفتن آموخت.
شب ها بر گاهواره ی من
بیدار نشست و خفتن آموخت.
دستم بگرفت و پا به پا برد
تا شیوه راه رفتن آموخت.
یک حرف و دو حرف بر زبانم
الفاظ نهاد و گفتن آموخت.
لبخند، نهاد بر لب من
بر غنچه گل، شگفتن آموخت.
پس هستی من ز هستی اوست
تا هستم و هست دارمش دوست.
ایرج میرزا، دیوان، چاپ کتابخانه مظفری، سال 1351، قطعه ها، ص 8-247.
(6 نک. دیالکتیک زبان و اندیشه،
گزارش و نگارش: احمد مهدوی، ناشر عطائی سال 2537 شاهنشاهی.
7) نک، روان شناسی زبان، ترجمه و
نگارش دکتر عبدالخلیل حاجتی، چ امیرکبیر، س 1364، ص12 تا 14)
(8قیاسی؛ منسوب به قیاس است. و در مقابل سماعی بکار رود. و به معنای
برطبق قاعده و حکم مفرد در همه افراد آمده است. و آن در مواردی است که ضابطه و
قاعده کلی وجود داشته باشد و در افراد مشابه بحکم آن قاعده قیاس رود. (لغت نامه
دهخدا)
9) هرآنچه شنیده شده باشد. حکایتی
و نقلی. به اصطلاح نحو بی قاعده و مطلق و مستعمل. آن چیزی که در آن قاعده کلی
ذکر نشده باشد و مشتمل بر جزئیات باشد. و در مقابل قیاسی بکار رود. (همان مأخذ
پیشین)
10) و یا از اسم مصدر آسودن که
آسایش است با اضافه نمودن پسوند "گاه"، می شود؛ واژهای ساخت بنام "آسایشگاه"،
و نظیر آن:
زایش، "زایشگاه"، استراحت، "استراحتگاه"، آرایش، "آرایشگاه"،
دانش، "دانشگاه"، ولی برطبق همین روال نباید، از
واژه "شاش" که از مصدر شاشیدن است "شاشگاه" ساخت. و بجای
آن باید گفت: مستراح. و با هجوم فرهنگ و زبان غرب، واژه مستراح هم بدل شد به
"توالت" (toilet) که این واژه، سلاخی شده واژه
ترکیبی (toilet room)
زبان انگلیسی میباشد. و جالب گفتگو مادر جوان و خوش اندامی بود با دختر تقریبا سه
ساله خود، و مادر به دختر خود میگفت: مادر جون جلوی مهمونا نگو میخام برم توالت!
زشته، بگو "دبل یوسی" (double-you-see)
دارم! بیچاره نمیدانست که تلفظ غلیظ ایشان، و معنای اصلی جمله، میهمانان را بیشتر
دچار انزجار میکرد.
11) نک.
Brown R
& Bellugi U. Three processes in the child's
Child
language and education - Courtney B. Cazden
12) نک.
«امیل» یا آموزش و پرورش، «ژان ژاک روسو»، ترجمه ع صبحانی، انتشارات
فرخی، چ 2 سال 1348. و نیز
Anti-Oedipus Deleuze and Guattari
13) پروین اعتصامی در "جوجه
نافرمان" خود میگوید:
گفت با جوجه مرغکی "هشیار"!
که ز پهلوی من مرو به کنار.
گربه را بین، که دم علم کرده
گوش ها تیز و پشت خم کرده.
چشم خود تا به هم زنی بردت.
تا کله چرخ داده ای خوردت.
جوجه گفتا که مادرم ترسوست!
به خیالش که گربه هم لولوست.
گربه حیوان خوش خط و خالی ست،
فکر آزار جوجه هرگز نیست.
سه قدم دورتر شد از مادر
آمدش آنچه گفته بود به سر.
گربه ناگاه از کمین برجست
گلوی جوجه را به دندان خست.
برگرفتش به چنگ و رفت چو باد
مرغ بیچاره در پیش افتاد.
گربه از پیش و مرغ از دنبال
ناله ها گرد و زد بسی پروبال.
لیک چون گربه، جوجه را بربود
ناله مادرش ندارد سود.
14) که البته پس از اشاعه مسیحیت و
نظام کلیسایی، جامعه همانند "پیکر انسانی" تلقی میشود
که بر "فرق" آن روحانیون جای دارند و نقش "سر" را ایفا میکنند.
15) یعنی بر وجود خود آگاه شد.
16) سفر پیدایش، باب دُویم، آیه
19.
17) انجیل یوحنا، باب اول، آیه 1.
18) تفسیر طبری، ج 1، ص 44.
19) ابوعلی حسن بن احمد فارسی
(377-307 هـ. ق.) در فارس ولادت یافت. در فلسفه پیرو مکتب "قیاس"
بود.
20) گزینه مقاله ها؛ نوشته:
محمد پروین گنابادی، ص 9، نقل از الخصایص، نوشته: ابن جنی، ص 40.
21) این غزل در نسخه های
موجودِ چند سَدههای اخیر، حذف شده است. با نسخه کامل این غزل در صفحات پیش
رو آشنا خواهید شد.
22) با درنظر داشتن وجود تعداد
کثیری از کوران/کران/لالان و جهان درونی آن ها و چگونگی بیان این دنیا، توسط خطوط
ارتباطی ویژه خود.
23) مثنوی: دفتر اول، شماره
70-2467. مثنوی معنوی؛ تصحیح از: قوام الدین خُرمشاهی، انتشارات ناهید، تهران
1375.
جهت دانستن در مورد دو پدیدار
خودانگاری و خودشکفتگی که در طول خواندن این مطالب به آن بارها و بارها اشاره
میشود، نگاه کنید به «رستم جهان پهلوان و اودیپ شاه» همین وبلاگ.
توجه خوانندگان را بدین موضع جلب
میکنم که خواندن آن ضروری ست.
کامکار، سوئد 2015/07/07
پیرایش، ویرایش و آرایش جدید 2024/02/14
ادامه در بخش سوم