Wikipedia

نتایج جستجو

۱۳۹۳ تیر ۲۵, چهارشنبه

رستم جهان پهلوان و اودیپ شاه، بخش اول



رستم جهان پهلوان و اودیپ شاه

بخش اول

  

 



 

پیش از هرچیز توجه خوانندگان را به یک نکته مهم جلب می‌کنم. این نکته مهم در کلیه نوشته «وبلاگ» بکار گرفته شده است. برای آن که از ازدیاد پانویس‌های طولانی و موضوعاتی که باید در مورد آن‌ها توضیح جانبی داد ازجمله:

نام‌ها و مکان‌ها، اصطلاحات متدوال ... و بسیار دیگر، جلوگیری شود؛ نکته مورد نظر:

پیش از هرچیز توجه خوانندگان را به یک نکته مهم جلب می‌کنم. این نکته مهم در کلیه نوشته «وبلاگ» بکار گرفته شده است. برای آن که از ازدیاد پانویس‌های طولانی و موضوعاتی که باید در مورد آن‌ها توضیح جانبی داد ازجمله:

نام‌ها و مکان‌ها، اصطلاحات متدوال ... و بسیار دیگر، جلوگیری شود؛ نکته مورد نظر:

با رنگ متفاوت از زمینه اصل، و

با حروف کژ، و در پاره‌ای از مواقع،

با خط زیرین مشخص شده است.

خواننده درصورت تمایل به آگاهی بیشتر میتواند بر روی واژه، اصطلاح، نام و یا ... "کلیک" کند تا به «ویکی پدیا» رفته و بر آگاهی خود کمی بیافزاید.

مثلاً اگر شما بر روی نام سلطان محمود غزنوی که به صورت "سلطان محمود غزنوی" نوشته شده است، "کلیک" کنید، صفحه مورد دلخواه شما باز خواهد شد.

 

*******


رستم جهان پهلوان و اودیپ شاه

 

Rostam and Oedipus the King


  




پیش گفتار

 

هدف از این پیش گفتار کوتاه معرفی فردوسی  و یا شاهنامه  نیست، چرا که نویسندگان، پژوهشگران و دیگر شخصیت­های برجسته اهل قلم، پیش از این بدین مهم نظر داشته ­اند. و به­ اندازه وافی ولی نه کافی، آثاری از خود باقی گذاردهاند.

 

دراینجا باید گفت که شاهنامه کهن­ترین روایت اوسانهای ایران است. این اثر در اوایل قرن دهم میلادی توسط فردوسی به­ نظم کشیده شده است. فردوسی با شاهنامه خود به­ شایستگی در ردیف بزرگترین حماسه سرایان و اوسانه آفرینان دیگر ملل قرار می­گیرد.


تاثیر شاهنامه در غرب، از حدود 200 و اندی سالِ پیش (اوایل 1800 م.) شروع می­گردد.

 

حال هدف از تالیف این کتاب چیست؟

این کتاب پاسخی است کوتاه، موجز و تازه ولی نه جدید به­ پرسشی که هزاران سال است در ایران مطرح بوده است. جدید نیست بدین دلیل که پیش از این بسیار شاعران و نویسندگان زبردست بوده اند که به­ مفاهیم مطرح شده در این کتاب اشارت‌های روشن و گویا لیک مازگونه داشته ­اند. لذا این وظیفه را بر خود هموار ساختم تا کوشش نمایم تا این مازهای پیچیده را یک بار ديگر و نه ­برای همیشه بلکه به­ صورت ساده و با تکیه بر اشعار خود فردوسی نه منابع تفسیری دیگر، باز نمایم. چرا؟ زیرا که:

«... ـ چون گفتنی باشد و همۀ عالم از ریش من درآویزند که مگو بگویم! و هرآینه، اگرچه بعد هزار سال باشد، این سخن، به آن کس برسد، که من خواسته باشم. (مقالات شمس)

باری، فروید با تکیه بر اوسانه اودیپ شاه حرکتِ پیش ­روندۀ غرب را با از بین رفتن کهنه (پدر) توسط نو (پسر) توجیه نمود.

 

*******

 

پس از مدتی طولانی با الهام از نوشته­های آقایان

مصطفی رحیمی

 

و

علی‌اصغر حاج سید جوادی

 

که علل اجتماعی اضمحلال نو (فرزند) توسط کهنه (پدر) را در جامعه ایران حدوداً 60 سال پیش (مبداء سال 1390 خورشیدی) در کتاب‌های خود مطرح نمودند، به این فکر افتادم تا موازی لیک درست در نقطه مقابل نظریه فروید، ساختار اُوسانه‌ای این پدیده را جست و جو کنم. و برای پژوهش در این خصوص هیچ سند مستندی به­ غیر از خودِ شاهنامه فردوسی نیافتم. از این روی، و به ­همین دلیل برای اولین بار در ماه می سال 1985 میلادی آن زمان که دانشجوی رشته روان ­شناسی بودم و در دانشگاه اپسالا (سوئد) تحصیل می ­کردم این پدیده را که:

در جهان شرق پدر فرزند را می کشد! به عنوان یک کار بسیار ساده عملی paper ارائه دادم.

خوشبختانه این کار ساده با استقبال شایان توجه از طرف دانشجویان روان‌شناسی، جامعه‌شناسی و فلسفه عملی دانشگاه اپسالا روبرو گردید و مرا بر آن داشت تا برای تکمیل و برگردان آن به زبان پارسی کوشش کنم.

 

جمع آوری اسناد، بازنویسی و بررسی آن­ها و نوشتن این کتاب حدوداً 25 سال تمام وقت طلبید تا در مجموع به­ صورت کنونی در اختیار شما قرار گیرد.
البته این کتاب بی‌شک دارای نارسایی‌های ست که با یاوری شما خوانندگان در آتی، این کاستی‌ها برطرف خواهد شد.

 












 






   

 






تواناترین و نامورترین فرد در دنیای شاهنامه،

رستم 

 

است. توانایی و ناموری او در آن ست که او نماینده اوسانهای مردم است. اوسانهای که زبان گویای اوضاع اجتماعی ملت ما ست، از گذشتههای دور تا اینک ـ زمان.

به بیان دیگر رستم یعنی ایران و ایران یعنی رستم. او، تجمع تخیل هزاران هزار مردم سرزمین ایران است، که در طی زمان­ های دراز، او را به عنوان نمود و بّن­مایه­ ای از رویاهایشان، آرزوهایشان، خواست ­هایشان، انتظارهایشان، بی­ قراری ­هایشان، آفریدندش. 

 منشور شخصیت رستم وجوه بسیار دارد. چرا که رستم در شاهنامه چهره ­های گوناگونی را از خود نشان می­ دهد. بررسی این منشور چندین وجهی، چه­ کار دشواری است. چه، مانند آن ست که بخواهیم از چهره پروته1 تصویری بپردازیم و یا چشمه جوشان آبی را در گودی دست ها و لابلای انگشتان خود، محدود و محبوس نمائیم. ولی، رستم را، از زبان 

محمدعلی اسلامی ندوشن

 

در کتاب زندگی و مرگ پهلوانان در شاهنامه چنین می یابیم: 

« ... ـ رستم، جهان پهلوان، تاجبخش، تهمتن، پیلتن، که به تحقیر او را سگزی می گفته­اند، پهلوان اول شاهنامه است. وی مردی است که در حماسه ملی ایران نظیری برای او یافت نشده است. هر حماسه­ای قهرمانی دارد که همه آرمان­ها و آرزوهای یک قوم در وجود او مجسم می‌شود ... عجیب این است که این مرد که زندگیش آمیخته به آن­ همه افسانه است؛ وجودش هرگز از یک انسان عادی و خاکی جدا نمی ­شود. مردی است دارای گوشت و پوست و استخوان، دارای ضعف‌ها و توانائی­های انسانی، حتی روئین­ تن هم نیست. منتها نیروی جسمی و روحی او بر پیش آمدها غالب می آید.

 



... حتی زمانی که اکوان دیو او را از زمین برمی گیرد و در آستانه نابودیش قرار می دهد، وی با نیرنگ از چنگ او جان به در می­ برد.

... اگر از عمر دراز باور نکردنی او و چند حادثه نظیر هفت خوان بگذریم، دیگر تقریباً هیچ پیش ­آمدی در زندگی او نمی بینیم که نتوانیم آن را با منطق خاکی خود توجیه کنیم. 

رستم، پسر زال، پسر سام، پسر نریمان، از خانواده گرشاسب است، و مادرش، رودابه دختر مهراب کابلی ست.

... 

رستم، آنگونه که در شاهنامه توصیف شده، نشان دهنده یک پهلوان کامل در ایران داستانی ­ست. این مرد، تجسم اندیشه و آرزوی پیشینیان ما ست.

 




    کشش و کوشش بشر برای زندگی بهتر، برای سیر بسوی اعتلا و پیروزی بر بدی و گزند و زشتی، بهترین جلوه­اش را در پهلوانان حماسی می یابد. و رستم، در میان این پهلوانان همۀ صفت‌های لازم را در خود جمع دارد. تنها مرگ است که نمیتوان بر آن فائق شد. مرگ، پایان سفر است. در زندگی پهلوانان، مرگ، قله زندگی است. مرگ است، که به زندگی هیبت و عظمت و معنی می ­بخشد، معنی زندگی هر پهلوان در شیوه مردن اوست.»2




 


الف: از تولد تا مرگ

رستم، ثمره پیوند زناشوئی بین

زال

 

و 

رودابه

 

است، که اولی از تبار ایرانی، و دومی از تبار تازی ­ست (مهراب پدر رودابه، نواده  

ضحاک

 

است، با توجه به عرب ستیزی کنونی). این وصلت میان دو خانواده‌ای صورت گرفته که دشمنی و ستیزی دیرینه با هم دارند.

 

رودابه همسر زال، از همان نخستین ماه­های بارداری خود متوجه می­ شود که باری متفاوت در شکم دارد. به­ وقت موعود، این بار از فرط درشتی نمی­ تواند بطور معمول به دنیا آید. زال از سیمرغ چاره­ جویی می ­کند. سیمرغ می گوید: 

«... ـ مردی بینا ـ دل آورند تا او، رودابه را به­ شراب مست کند و پهلویش را به ­شکافد و آن شیرـ بچه را از پهلوی مادر، بیرون کشد.»3

 

بیاور یکی خنجر آبگون،

                       یکی مرد بینادل پرفسون!

نخستین، به می ماه را مست کن.

                       ز دل، بیم و اندیشه را پست کن.

بکافد، تهی گاه سرو سهی،

                       نباشد مر او را، ز درد آگهی.

وزو بچه­‌ی شیر بیرون کشد،

                       همه پهلوی ماه، در خون کشد.4

رستم به­ هنگام تولد، دستان خون­ آلودی دارد!5 این سرخی روی و دستان رستم، ابرامی است از طرف فردوسی که:

این نوزاد نیروئی بخود استوار دارد، و بر آن نیرو، به آسانی نتوان چیره گشت. او جنگ ­جوئی خواهد شد، شکست ناپذیر. 

همه موی سر سرخ و رویش چو خون!

                       چو خورشید رخشنده آمد برون.

دو دستش پُر از خون ز مادر بزاد

                       ندارد کسی این چُنین بچه یـاد.6

 

رستم چنان است که باید ده دایه او را شیر دهند! و چون به­ خوردنی می­ نشیند، خوراک پنج مرد، خورشت اوست.

 

به رستم، همی داده دَه دایه شیر

                       که نیروی مردست و سرمایه، شیر

چو از شیر آمد سوی خوردنی،

                       شد از نان و از گوشت افزودنی.

بُدی، پنج مرده مر او را خورش،

                       بماندند مردم، از آن پرورُش.

 

دوران نوباوگی رستم را، فردوسی این­ گونه قلم زده است:

 

چو رستم به­ پیمود بالای هشت،

                       بسان یکی سـرو آزاده گشت.

چنان شد، که رخشان ستاره شود.

                       جهان بر ستاره، نظاره شود.

تو گفتی: ...

        که سام یلستی به جـای.

                          به­ جاه و به فرهنگ و دیـدار و رای.7

 

 



نخستین کار شگرف رستم، کشتن پیل سپید8 است. و آن در زمانی ست که او هنوز کودکی بیش نیست. پیل بزرگ زال به سببی نامعلوم از بند رها میگردد. کسی جرات برابری با پیل یله شده را، ندارد. بیم آن میرود که پیل کسانی را هلاک کند. رستم بدون آن که کسی از او درخواست کمک کرده باشد، گرز9 نیایش سام را بر می‌دارد و بر سر پیل می‌کوبد و او را از پای، در میآورد. و دراین میان فرزانه‌ای نیک اندیش که جلوگیر او میشود، با مشت پولادینش مواجه می‌گردد و از پای درمیآید.

  


دیگر کار شگرف رستم نوجوان، گرفتن

رخش

 

است. هیچ اسبی را یارای آن نیست که براین یل تنومند سواری دهد. دراین زمان جنگ با افراسیاب پیش آمده، و باید ابتدا اسبی برای نوجوان جست، تا بعد بتوان او را روانه جنگ ساخت. پس گله اسب زال را می­آورند، و رستم دست بر پشت هر یک می­گذارد و می ­فشارد، پشت حیوان خم می­ شود. مگر یک کره اسب که فشار دست رستم را، تحمل می ­کند. نام این کره اسب، رخش است، با این صفات:



سیه چشم و بور ابرُش و گاو دُم

                       سیه خایه و تند و پولاد سُم

تنش پُر نگار از کران - تا - کران

                       چو برگ گل سـرخ10، بر زعفـران

به شب مورچه، بر پلاس سیاه

                       نمودی به گوش، از دو فرسنگ راه!

به نیروی پیل و، به بالا هیون،

                       بـه زَهـره، به شیران کُه بیستون11


رستم، بدون رخش بی ­چاره است، تنش اندرعنا ست و دلش اندر شکنج. رستم رخش است و، رخش، رستم.

زمانی که رخش مفقود می ­شود، جهان ­پهلوان با خود چنین نجوا دارد:

 

هـمی گفت:

           «... - کاکنون پیاده دوان

                       کجا پویم از ننگ تیره روان.

چه گویند گردان که اسبش که بُرد!

                       تهمتن بدین سان بخفت و بمُرد!؟

کنون رفت باید، به بیچارگی،

                       سپـردن به غم، دل به یکبارگی.»

همی رفت زین سان، پُر اندوه و رنج،

                       تـن اندر عنـا و، دل اندر شکنج.12

 

رخش در تمام عمر دراز رستم، با اوست. این اسب در تمام جنگ‌ها یار و مونس رستم است. گاه از هوش و ذکاوت انسانی برخوردار می­ شود و گاه حتی زبان صاحبش را می ­فهمد!

 

در خوان دوم، هنگامی که رستم می ­خواهد بخوابد، به ­رخش چُنین دستور می ­دهد.

 

تهمتن به­ رخش ستیزنده گفت:

                       «... - که با کس مکوش و مشو نیز جفت.

اگر دشمنی آید، سوی من بپوی،

                       تو با دیو و شیران مشو جنگ ­جوی.»

به خفت و برآسود و نگشاد لب،

                       چمان و چران رخش، تا نیمه شب.13

 

رخش، صاحبش را در جنگ‌ها یاری می ­کند. در خوان اول، با شیری می ­جنگد و آن ­را از پای در می ­آورد.



در خوان سوم رخش برای کشتن اژدها به ­کمک رستم می ­شتابد. و اگر هوشیاری رخش نمی­ بود، چه­ بسا که اژدها، رستم را در خواب هلاک می ­کرد.

 


و نیز بسیار یاوری­ های دگر، که بین رستم و رخش پیش می ­آید. لیکن در دو مورد کاملاً استثنایی است که رخش، دیگر رخش نیست! نخستین مورد، بازی ­گوشی رخش است، که باعث منعقد گشتن نطفه سهراب می گردد، چون­که:

روزی است که رستم از فرط بی­ حوصلگی، به­ نخجیرگاهی در مرز توران می ­رود و گوری را شکار خود می ­سازد. و پس از تناول گوشت آن گور، به­ خواب ناز فرو می ­رود. او رخش را به­ امان خودش در نخجیرگاه رها می ­سازد. تنی چند از تورانیان رخش را به ­بند می ­کشند و می ­برند.

«رخش»ی که:

           به شب مورچه، بر پلاس سیاه

                       نمودی به گوش، از دو فـرسنگ راه!

 

و تنها صاحبش را می ­شناسد و فقط از اوست که حرف شنوی دارد، این بار«جیک» هم نمی ­زند! و شگفتا که هیچ تلاشی هم برای بیدار کردن رستم، نمی ­کند و به ­راحتی اجازه می ­دهد که بیگانگان سهل و ساده او را بربایند. چرا؟ شاید که، از او رخشی دیگر پدید آید و «باره»ی سهراب گردد.14، و نیز رستم هم به­ گرداب تقدیر درهم پیچد و صاحب پسری شود! چون رستم بزرگ ­تر از آن است که با خانه و خانواده سروکاری داشته باشد و قدرت، اقتدار و نیروی به ­خود استوار او سبب می ­گردد که حمایت و پناهگاه خود را در داشتن همسر و فرزندان و سرایی گرم در شهر، نبیند. (برگرفته شده از: زندگی و مرگ پهلوانان نوشته محمدعلی اسلامی ندوشن).

و بار دیگر زمانی ست که رخش سر از فرمان رستم برمی تابد.15 و آن به­ وقت مرگِ مرکب و مرکوب هر دوست!

چرا که رستم به­ حیلت، در دام برادر خود شغاد می­ افتد.

شغاد

 

به ­راهنمایی و همیاری پادشاه کابلستان نشستی فراهم می ­آورند و از رستم دعوت می­ کنند تا دراین نشست شرکت کند، شغاد در گذرگاهی دو چاه هم آغوش می­ کند و روی آن‌ها را با خس و خاشاک میپوشاند، سپس به ­پیشواز رستم رفته، بلد راه او میشود، تا گو پیلتن را به­ بارگاه شاه کابل راهنما باشد. رخش، به ­میان دو چاه میرسد. بوی نمناک خاک تازه او را از رفتن باز می ­دارد. رستم، به ­خشم اندر میشود. تازیانه زرنگار از دوال کمر بیرون می­ کشد. رخش به زیر شلاق رستم گرده خویش فرو می ­برد، و با خیزی بلند از روی خندق می­جهد. اما، هیهات! که هنگام جهش، دو پایش به­ چاهسار مکر شغاد، فرو می ­رود.
پهلوی رخش تنآور به ­زخم پیکان‌ها می ­شکافد. رستم، آن پیلتنی که از نیزه خاراشکنش هیچ حریفی رهایی نمی یافت، اینک بروبالش به ­نوک پیکان غدر شغاد برادر خودش (که شاید کُهن نیزۀ تقدیر)، پاره پاره می ­گردد.16 فردوسی، این تابلو را این چنین نقاشی کرده است:

 



 همی رخش زآن خاک می یافت بوی

                       تن خویش را کرد چون گرد گوی.
همی جست و ترسان شد از بوی خاک،
                       زمین را به نعلش همی کرد، چاک
بزد گام، رخش تکاور به راه،
                       چُنین تا بیامد میان دو چاه
دل رستم از رخش شد پُر ز خشم!
                       زمانش خرد را بپوشید، چشم
یکی تازیانه برآورد نرم،
                       بزد نیک دل، رخش را کرد، گرم
چو او تنگ شد در میان دو چاه،
                       ز چنگ زمانه همی جُسـت، راه
دو پایش فرو شد، به یک چاهسار،
                       نبُد جای آویزش و کارزار.
بُن چاه پُر حربه و تیغ تیز،
                       نبُد جای مردی و راه گریز.
بدرید پهلوی رخش سُتُرگ،
                       بر- و- پای آن، پهلوان بزرگ17

در هر حال؛ پهلوانی­های رستم ادامه می ­یابد، تا زمانی که او سپهبد کل لشگر (جهان پهلوان) می ­شود، و دارای خیمه ­ای به رنگ سبز، و درفشی به رنگ بنفش، می­ گردد. بر روی این درفش نقشی از اژدها است که سر زرینِ شیری بر فراز آن، درفش را تزئین کرده است.

 

یکی شیر پیکر، درفش بنفش.

                       درفشان گهر، در میان درفـش

دگر گفت : آن سبز پـرده سرای،

                       بزرگان ایران به پیشش، بپای

درفشش به بین، اژدها پیکر است!

                       برآن نیزه، بر شیر زرین، سر است18

 

 

ب: نشانها و علائم رستم

 

در اینجا به­ توضیح پاره‌ای از نشان‌ها و علائم رستم از نظرگاه روان‌شناسی و اُوسانه‌شناسی میپردازیم.

 

رنگ سبز خیمه گاه رستم، نشانهای ست از:

زندگی، که با شکوفایی بهار گذشته، زنجیر شده است. این رنگ، نیروی بهم پیوستن آسمان (آبی)، و زمین (زرد) است. رنگ سبز ادغام دو رنگ زرد، که نشانگاه گرمی خورشید و رنگ آبی، که نشانگاه سردی روشن بینی است. این رنگ همچنین نشانه جوانی و امیدواری و شادی می باشد، که در خود فناپذیری و دگرگونی - و- تغییر، و حسادت را نیز به همراه دارد. زیرا اگر رنگ سبز تعادل خود را از دست دهد و به رنگ زرد تبدیل شود، زنده و با طراوت و جوان شده و دوباره نیروی فعال وارد صحنه می گردد (در آخرین نبرد رستم با سهراب این بازگشت نیرو را مشاهده می‌کنیم). ولی اگر رنگ سبز به آبی نزدیک شود و رنگ آبی وزنهای سنگین تر بیابد، آنگاه ساختاری جدی/اندیشمندانه و روشن بینانه، پدید میآید. انعطاف پذیری همراه با یک دندگی در هدف و خواسته که شامل خصوصیاتی همچون:

تمرکز، شکیبایی، استقلال، انحصارطلبی، دفاع، ثابت قدمی، و استقامت است را، دراین رنگ می‌توان دید.

 جنبههای موثر عاطفی و روانی این رنگ:

مقاومت، کله شقی و خود مثبت‌بینی، که با خود - خشنودی آمیخته است، می باشد.

 

رنگ بنفش درفش رستم، نشانهای ست از:

زیرکی - و- هوشیاری، فداکاری - و- مهربانی، اعتقاد - و- ایمان، طلب مغفرت - و- توبه، میانه روی و پیری و سالخوردگی. و چون رنگ بنفش از ترکیب دو رنگ آبی و سرخ است، تاکید خصوصیات رنگ آبی را، فردوسی لازم میداند. و اما، سرخی که در رنگ بنفش است نشانگاه پافشاری در رسیدن به هدف است.19

رنگ سرخ، نیروئی بخود استوار دارد. بر این نیرو به آسانی نمی توان چیره گشت، اما می توان آنرا به یاری رنگ آبی همچون آهنی گداخته، با آب خاموش کرد. زیرا گرمی رنگ سرخ ، با سردی رنگ آبی قابل امتزاج نیست. بنفش در معنای روانی آن، قرمزی سرد شده است و از این روی چیزی بیمارگون، خاموش شده و غمناک را، در خود دارد.

رویگردانی از جسمیت یا به بیانی دیگر نیروی بخود استوار (رنگ قرمز در بنفش)، و برداشتن قدمهای نخستین به قلمرو انتزاع، که همان لطف آسمانی (رنگ آبی در بنفش) است را، فردوسی درفش جهان پهلوان می‌سازد.

جنبه‌های موثر عاطفی و روانی این رنگ:

فعال، مستقل، محرک، کاری، رقابت انگیز، تهاجمی و کمی هم عصبی، می باشد.

 اژدهای درفش رستم، نشانه:

قدرت، اندیشه و خرد آسمانی است. کاشف اسرار و محلل معماها ست. نشانی است از آتش - و- آب، خیر- و- شر، روز- و- شب. این نشان را، رستم از تبار مادری خود که عرب زاده است صاحب شده است.

 شیر زرینی که بر فراز درفش اوست، نشانه:

بزرگی، عظمت، شکوه، جلال،عدالت، مدافع قانون، و نگهبان قدرت است.

 شیر نشانه دوگانگی ست. دوگانگی و تضادی که در نیکی و بدی است، ستیزی که بین خیر و شر وجود دارد. شیر سلطان حیوانات و نشانه نیروی جنگ آوران است. شیر، همچون اژدها، نشانی است از مردانگی مردان و زنانگی زنان. شیر، همچنین نیز به ­مانند اژدها، نشانی است از نیک و بد، خیر و شر، روز و شب. نشانی است از حرارت خورشید و گرمای جان­بخش نیم روز آفتاب.

 

فردوسی ، با پهلوانی‌های رستم، قدرت بدنی وی را به ما می ­نمایاند، و با به ­تصویر کشیدن نشانه­ ها، کارابزارها و علایم وی، از جمله:

خیمه گاه، درفش، رخش، گرز گاوسر نیایش سام، خفتان ببربیان، زه کمان ساخته شده از چرم شیر، کمربند کیانی و ... روشنگری است تیزهوش، که حالات و چگونگی احوالات درونی، اصول (doctrine) رستم را، برای ما تشریح و آشکار می سازد.

 

رستم، اهل نیش و نوش هم هست. حتی به ­نواختن

تنبور

 

نیز، آشناست.

 

نشست از بـر چشمه فرخنده پی،

                       یکـی جـام یاقـوت پر کرده می

ابا می یکی نغـز تنبور بود،

                       بیابان چنان خانه سور بود

تهمتن مرا آنرا ببر، تـن گرفت

                       بزد رود و گفتارها ، برگرفت20

 

 و تا راه صلح باز است، در جنگ نمی آید.21 ولی رستم نه­ تنها از نیرنگ و حیله  نیز پرهیز نمی کند، بلکه وی نمایان ­گر بی ­رقیبی است برای جلوه ­گری امر خودانگاری22. بعنوان مثال در جنگ با 

اسفندیار

 

و

سهراب

 

و اکوان دیو، چاره ­گری­ها، نیرنگها و حلیت­های رستم و تسلط  خودانگاری در وی، آشکارا بیان می­شوند.

 


پ: رشد روانی و روانی - اجتماعی رستم

رشد روانی و روانی - اجتماعی رستم، همچون دیگر قهرمانان اوسانه ­ای نیمه - زمینی و نیمه - خدایی، که نامشخص و با شگفتی­‌هایی آمیخته می ­باشند، نیست.

رستم تنها قهرمان نیست، بلکه او پهلوان نیز هست. ازاین رو، اکثر قهرمانان نیمه - زمینی، و نیمه - خدایی، به یک ­باره هستند وما زمانی با آن‌ها آشنا می­شویم که آن­ها قبل از ما وجود دارند. هستند و نامیرا می­ باشند. ولی جهان پهلوان از نیستی، به هستی می ­آید. یعنی از پدر و مادری که ما آنها را از قبل می ­شناسیم، و تبار آن­ها برای ما روشن است، تولد می­ یابد و در دامن آن­ها رشد می ­کند و بعد از پهلوانی­های بی شمار، (چون، میرا است) سرانجام پهلوانانه از میان می ­رود. نه مانند قهرمانی که توسط قهرمانی چیره ­دست ­تر از خود از پای درآید، بل توسط حیله برادر است، که نابود می­ گردد. و همان ­گونه که از نیستی، به هستی آمده است، از هستی، به نیستی می ­رود. دراین امر (رشد روانی، و روانی - اجتماعی) رستم، همچون هر انسان معمولی دیگر، از مراحل مختلف رشد خود، می­ گذرد. و فردوسی به ­این نوع رشد و مراحل آن، اشاره­ای «نمادین»23 دارد، و ما در نشانه­ها، کارابزارها و علایم وی، بویژه در گذر از هفت - خوان رستم با این نمادها، آشنایی بیش ­تری پیدا می ­کنیم. 

گذر رستم از هفت- خوان را، در واقعیت امر، و در راستای عرفانی آن، می ­تواند گذار وادی ­های سلوک، در تبیین باورهای عرفانی­ اش دانست! چرا، چون­ که پیش از آن­ که او، هفت خوان را طی کند، ما، با رستمی جوان و ناپخته اجتماعی، ­روی ـ درـ روی هستیم که بیش ­ترقُلدُر جسمی است تا 

قلندر

 

فکری. زیرا، اولین هنرنمایی او، یا در حقیقت قُلدُری، و بهر­ه ور بودن از سری پُر ز باد،24 کشتن مردی نیک اندیشی است که وی را از درآویختن با پیل سپید منع می ­کند. ولی جهان پهلوان ما سخت درگیر زور بازو، قُلدُری و خویشتن - بینی و پرورش خودشکوفایی خویش است، و دارای گوشی ناشنوا در مقابل اندرز جهان دیدگان25. ازاین روی، عجیب نخواهد بود که پس از؛ از پای در آوردن پیل سپید، گویی که هیچ اتفاقی بر وی نبوده است، بیاعتنا، به­ خوابگاه می ­رود و غرق خوابی خوش می­ شود. لیکن این قُلدُری به ­طور چشمگیری در طول رشد روانی، و روانی - اجتماعی او به ­ویژه پس از گذر 

از 

هفت‌خان رستم

 

رنگ می بازد و قلندری جایگزین قُلدُری را می ­گیرد. 

 

 رستم، استعداد گوش کردن به ­دیگران (برداشتن قدم­ های اولیه در پرورش آئین­های اجتماعی) را در خود پرورش می­دهد.

این ویژگی را از زبان فردوسی، می شنویم:

 

بـه رستم چنین گفت فرخنده زال

        که:

                       «... ـ  برگیر کوپال و، بفراز یال.»

تهمتن، زمین را به مژگان برُفت.

                       کمر بر میان بست و چون باد، تُفت26

 

"خود - مرکز- بینی" جهان پهلوان کم - کم سیر نزولی می یابد. در داستان کاووس و شاه هاماوران برای نخستین بار، جهان پهلوان را به سانِ پشتیبان/حامی و پشت ـ و- پناه مردم ایران در تنگناها، می بینیم.27 

ولی با این همه، رستم از رفتار نابخردانه پاک نمی گردد و هرازگاهی، همچون هر شخص عادی دیگر که مملو از تضادهای اندیشه ای، احساسی و کرداری است، اسیر خودانگاری خود می گردد. به عنوان مثال؛ در نبرد با سهراب، او بر اثر سیطرۀ خودانگاری در وجود خویش، بالاجبار با دستیازی به نیرنگی ناجوانمردانه، تهیگاه نوجوان خود را می درد، و وی را به هلاکت می رساند. و سرسپردگی رستم  در برابر نیرو خودانگاری به اندازه ای ست که در مقابل عمل کاووس که به صراحت از دادن نوشدارو به گودرز28 خودداری می ورزد، نه تنها خم به ابرو نمی آورد بلکه حتی ککش هم نمی گزد. 

رستم، تا واپسین لحظات زندگی سهراب، به حکم وظیفه و آن که او، مامور است و معذور، زیرکانه و حیلت وار، هویت خویش را از سهراب فرزند خود، پنهان می دارد.29 کردار رستم در راستای تسلط "خودانگاری" در او، حتی فردوسی را نیز به خشم می آورد!

یکی داستان است پُر آب ـ چشم (هم وزن آب شار، با آبِ چشم اشتباه است)

                          دل نازک از رستم آید، به خشم.30

 

باری؛ پس از حوادث بسیاری که بر جهان پهلوان می گذرد درونمایه رشد روانی در او تا به آنجا پیش می رود که ناپایداری کار جهان، بی حاصلی رنج آدمی، پوچی همه چیز، فریب دنیا، گذر از حضیض تا اوج و از اوج تا حضیض،

چنین است رسم سرای فریب،

                       گهی بر فراز و، گهی بر نشیب

از و شادمانی، و ز و مستمند،

                       گهی بر زمین، گه به ابر بلند31

 

و ناگزیری و پذیرش مرگ را در این سیر زمان در می یابد ، و آن را خوش می پذیرد، که:

سرانجام، جز خاک نیست.

 

رستم در زمان پختگی فکری، مُروری بر زندگی خود می کند و وقتی با یاران خود نشسته ، از آنچه در زندگی دیده و کرده است، صحبت می کند و به "درد – دل" می نشیند و آنان را راهنمایی می کند. و مسایل و شداید روزگار را آنطور که هستند، می پذیرد. او نه تنها کوششی در تغییر آن، از خود نشان نمی دهد، بلکه دیگران را نیز به حلم و بردباری دعوت می نماید، که همین ست که هست و جز این نیست که نیست! وتوصیه می کند که:

سَزَد، گر به چون - و- چرا، ننگریم

که گیتی، سراسر فسوس است و رنج،

                       سرآید همی چون نمایدت، گنج.

یکی را به بیشی یکی را به تنگ،

                       یکی را بنام و، یکی را بـه ننگ.

... 

چنین است کردار گردان سپهر،

                       گهی جنگ و زهر ست و، گه نوش و مهر

اگر کُشته، گر مرُده هم بگذریم،

                       سزد، گـر به چون - و- چرا، ننگـریم،

چنان رفت باید که آید زمان،

                       مشو تیز، با گردش آسمان32

 

با تامل در بیتهای یاد شده در فوق، و آنچه در طول عمر، بر جهان پهلوان رفته است، در مییابیم که باورداشت و اندیشه رستم، در کهن سالی، باورداشت و اندیشهای ست زُروانی، جهان را گذران و بیاعتبار میداند و بر این باور است که:
حتی با نیرو و زورمندی خرد و دانایی هم، با سرنوشت/تقدیر نمیتوان ستیز کرد. باید از فرصتهای به دست آمده بهره گرفت، و خوش زیست. چرا؟ چون، جبر حاکم در زروانیسم، امکان هر نوع گزینش را به روی آدمی سد می کند.33 و بنا بر ضرب المثل معروف:

هرچه پیش آید، خوش آید.

 



رستم با این دیدگاه، کارگری ست که مسئولیت فردی/جهانی محول شده بر عهده انسان را، از دوشش برمیدارد، و "او" را از یک وجود فعال مایشاء به یک موجود منفعل مایحتاج بدل می سازد. که: 

- "زمان" مادر "ما" و در نهایت کشنده ی "ما" ست. این مادر دلسوز! ما را از خاک بر میآورد، و بر دست باد می سپارد34. و با تمامین تلاش و کوششی که این فرزند زمان (انسان) از خود نشان می دهد، هیچ چیز بر وی معلوم نمی شود، و آشکار نمی گردد35. از این روی، در جهل مرکب ماندن، قسمت اوست. زیرا، اندیشهها به بیان نمیآید، و احساسات بدون ترجمان محو میگردند. و اگر اندیشه و احساسی به بیان آید، افشاگر است، لاجرم افشاگر آن اندیشه، بر "دار" می شود. اشاره ای کوتاه به 

حسین منصور حلاج

 

...

 

 رعد همی زند دهل،

        زنده شدست جزو- و- کل

                       در دل شاخ و مغـز گل، بوی بهار می کشد

آنکه ضمیر دانه را علت میوه می کند،

                          راز دل رخت را، بر سر دار می کشد36

 

 



پانویسها

1. Proteus پروتئوس، (به یونانیΠρωτεύς) در اساطیر یونانی ایزد دریا یا رودخانه‌ها و نیز بدن اقیانوسی آب‌ها، پسر پوزئیدون و یا اوکئانوس بود. پروتئوس یکی از چندین ایزدی بود که هومر آنان را پیران دریا نامید. پروتئوس در جزیره فاروس در نزدیکی مصر از گله سیل‌های پوزئیدون مراقبت می ‌نمود. 



2. محمدعلی اسلامی ندوشن: زندگی و مرگ پهلوانان در شاهنامه، انتشارات یزدان، چ4، ص 2-291. 

3. این عمل امروزه بنام 

Caesarean section

 

معروف میباشد.  

بریدن جدار شکم و رحم و بیرون آوردن نوزاد است. ریشه شناسی واژه «سزارین» تاریک است. فرهنگ آکسفورد و دائرة المعارف مصاحب، وجه تسمیه این واژه را بدین سبب می دانند که تصور می کنند ژولیوس سزار

Julius Caesar

 

تولد 63 قبل ازمیلاد، مرگ 14 بعد از میلاد، بوسیله عمل مزبور از شکم مادر خارج شده است. حال آنکه فرهنگ پزشکی دورلاند و دائرة المعارف آمریکانا و لاروس، ریشه آن را مصدر لاتینی  Caedere «بریدن» می دانند. 

4. دکتر سعید حمیدیان: شاهنامه فردوسی، براساس چاپ مسکو، ج اول، ص 8-237. 

5. که می گویند؛ چنگیزخان مغول، با دستان خون آلود متولد می شود! ولی زادروز او پس از تدوین شاهنامه توسط فردوسی بوده است. در این جا تأثیرات فرهنگی قابل ملاحظه است. 

6. شاهنامه، انتشارات امیرکبیر، چ پنجم، س 2537، گفتار اندر زادن رستم، ج اول، ص 65. 

7. دکتر سعید حمیدیان: شاهنامه فردوسی، براساس چاپ مسکو، ج اول، ص 2-241. 

8. پیل سپید، در فرهنگ شرق، به ویژه در هند  Siam و چین، نمادی ست از:

فرزانگی، فرهیختگی، نیک/نو اندیشی، هوشیاری، پاکدامنی، شَرَف و نیز توانایی و پیروزی درخشان زندگی بر مرگ.

 



فردوسی با زیرکی خاص خود، کارهای قهرمانی/پهلوانی رستم را، با کشتن پیل سپید می آغازد! حرکتی زیرکانه که آیا رستم با برشمرده های بالا (فرزانگی، فرهیختگی، نیک/نو اندیشی، هوشیاری، پاکدامنی، شَرَف و نیز توانایی و پیروزی درخشان زندگی بر مرگ) سر ستیز دارد؟ صفتی که ایرانیان را در یک فرایند تاریخی طولانی، هرگز رها نساخته است؟! چرا؟؟؟



در اینجا نگاهی کوتاه داریم به:

فیل و استوره پژوهش

منبع: ادبیات عرفانی و اسطوره شناختی سال پانزدهم تابستان 1398 شماره 55

زیر عنوان:

فیل و بن‌های اسطورهای ـ حماسی و آیینی آن در منظومه‌های حماسی ایران

نوشته:

مریم رضائی اول و دکتر ابراهيم استاجی

« ... ـ رنگ فیل با جنبه اهورایی یا اهریمنی آن رابطة مستقیم دارد. چنانکه هرجا به رنگ سفید آن در اساطیر اشاره میشود. و فیلهای سیاه رنگ همیشه  در سپاه دشمن جای دارند ، در سیام پرستارانی از فیل‌های سفید مقدّس نگهداری میکردند. در قرن پنجم قبل از میلاد نیز، ملکه مایا،  در نپال فیل سفید ساکن کوه طلایی را که دارای شش دندان بود به خواب می‌بیند که وارد بدنش میشود و خوابگزاران در تعبیر آن نوید تولد پسری را میدهند که یا حاکم جهان خواهد شد یا ناجی بشر، که پیشبینی دوم واقعیت یافت و بودا متولد شد».

...

«.... ـ این نمونه‌ها و موارد مشابه می‌تواند گویای اهورایی بودن و تقدّس فیل سفید رنگ در فرهنگهای گوناگون باشد.»

...

«... ـ در شرق مرسوم بوده است که فیل را میان شهر رها کنند و بر سر اولین فردی که فیل وی را با خرطومش بلند میکرد یا رویش آب میپاشید، تاج شاهی می گذاردند».

...

« ... ـ این حیوان در شاهنامه و مجموعه ادبیات منظوم حماسی بن‌مایه‌های اسطورهای ـ حماسی و آیینی مختلفی را به خود اختصاص داده است؛ فیل سفید، نشستنگاه شاهان و پهلوانان، نشانی از قدرت و دارای جلوهای اهورایی است، چنانکه فیل سیاه جنبه‌ای اهریمنی دارد.»

9. نماد آلت تناسلی مردانه. و اشارت به آنکه، رستم مردی شده، و کودکی را پشت سر نهاده است. 

10. و این پافشاری فردوسی در رنگ سرخ بر آنست که، مرکب و مرکوب از خصوصیت ویژه ای برخوردارند. و نک. نشان­ها و علایم رستم. 

11. همان مأخذ پیشین ، جلد دوم، ص 2-241. 

12. همان مأخذ پیشین ، جلد دوم، ص 172. 

13. همان مأخذ پیشین ، جلد دوم، ص 94. 

14. در آخرین برخورد رستم و سهراب، اسب‌های آنها که در واقع والد و ولد می باشند، یکدیگر را باز می شناسند. ولی در اصل شاهنامه به این رویداد اشارتی نرفته است. نگاه کنید به:

 

Rostem und Suhrab Eine Heldengeschichte in zwölf Büchern by

 Friedrich Rückert



15. این نافرمانی رخش یک بار دیگر آن هم در نبرد رستم و اسفندیار، به صورت گریز از میدان نبرد مشاهده می شود.

 16. کوتاه شده از: سیمای پهلوانان شیراوژن در شاهنامه حکیم ابوالقاسم فردوسی، روایتگر دکتر جابر عناصری، انتشارات فرهنگ و ارشاد اسلامی، چ اول، س1370، ص 60.

17. دکتر سعید حمیدیان: شاهنامه فردوسی، براساس چاپ مسکو، ج ششم، ص 331-330. و نگاه کنید به همان مأخذ پیشیین.

 18. دکتر سعید حمیدیان: شاهنامه فردوسی، براساس چاپ مسکو، جلد دوم، ص 214-213. 

19. این نکته ظریف را در نبرد رستم و سهراب بیش تر مورد بررسی قرار می دهیم. 

20. همان مأخذ پیشیین، جلد دوم، ص 98. 

21. این فرا آموخته رستم، هان که! در برابر سهراب چهره عوض می کند. 

22. خودانگاری بخشی از خودباوری شخص است که بوسیله تحمیل معیارها و ارزش‌های برونی شکل می‌گیرد. بزرگترین نشانه‌های خودانگاری مطیع/سربراه بودن و فرمانبرداری ست که متأسفانه و با کمال تأسف ایرانیان در پابرجایی این نیروی ویران گر نزد کودکان و نوجوانان خود پافشاری بسیار دارند و از این مهم غافل هستند که پرورش مخرب ریشه در گسترش خودانگاری دارد، و این خود متضاد خودشکفتگی می‌باشد. خودشکفتگی قسمتی از خودباوری شخص است، همان قسمتی که قادر است به‌صورت نامحدود از قوه به فعل درآید. خودشکفتگی کوششی است به‌سوی کمال، تکمیل استعدادها و شکوفایی توانایی‌های نهانی خود، در به کارگیری آن توانایی‌ها و استعدادها، که پاره‌ای از پدران و مادران ایرانی از این مهم غافل هستند. 

23. symbolic

 24. شاهنامه، انتشارات امیرکبیر، چ پنجم، س 2537، کشتن رستم پیل سفید را، ج اول، ص 67. 

25. رستم از اطاعت سرپیچی می کند. او هنوز در سراشیب قهقرایی سقوط خودانگاری، قرار نگرفته است. 

26. دکتر سعید حمیدیان: شاهنامه فردوسی، براساس چاپ مسکو، جلد دوم، ص 56 و 57. 

27. شاهنامه، انتشارات امیرکبیر، چ پنجم، س 2537، رزم کردن کاووس با شاه هاماوران، ج اول، ص 94. 

 28. مامور و فرستاده رستم نزد کاووس، برای دریافت نوشدارو. 

29. به این نکته در صفحات بعد اشاره می گردد. 

30. همان مأخذ پیشین، مقدمه داستان رستم و سهراب، ج اول، ص 103. 

31. شاهنامه، انتشارات امیرکبیر، چ پنجم، کشته شدن کاموس به دست رستم، ج دوم، ص 196. 

32. همان مأخذ پیشین، رسیدن رستم نزدیک ایرانیان، ج دوم، ص 192. 

33. او فراموش می کند که انسان با درگیر شدن در افسون «زمانه» و گم کردن انگیزه فهم زمان بیکران، بستر از خودبیگانگی را برای خود می گسترد و دامن به آتش خودانگاری می زند. 

34. اشاره به شعر «خیام» آنجا که می گوید:

یک چند به کودکی، به استاد شدیم

                       یک چند به استادی خود، شاد شدیم.

پایان سخن شنو، که ما را چه رسید

                       از خاک در آمدیم و ، بر باد شدیم.

35. هرچند دلم ز عشق محرم نشد،

                       کم ماند ز اسرار، که مفهوم نشد

و اکنون که به چشم عقل در می نگرم

                       معلومم شد، که هیچ، معلومم نشد!

                                                        «امام فخر رازی»

 

36. کلیات دیوان شمس، چ هشتم، انتشارات امیرکبیر، س 1361، حرف«د» 558.

محمدرضا کامکار سوئد، 2014/06/20

پیرایش، ویرایش و آرایش 2023/12/22

ادامه دارد ...  

 

جامعه بخش اول

  پیش از هرچیز توجه خوانندگان را به یک نکته مهم جلب می‌کنم. این نکته مهم در کلیه نوشته «وبلاگ» بکار گرفته شده است. برای آن که از ازدیاد پان...