Wikipedia

نتایج جستجو

۱۳۹۳ تیر ۲۳, دوشنبه

رستم جهان پهلوان و اودیپ شاه، بخش ششم





رستم جهان پهلوان و اودیپ شاه

بخش ششم


 


پیش از هرچیز توجه خوانندگان را به یک نکته مهم جلب می‌کنم. این نکته مهم در کلیه نوشته «وبلاگ» بکار گرفته شده است. برای آن که از ازدیاد پانویس‌های طولانی و موضوعاتی که باید در مورد آن‌ها توضیح جانبی داد ازجمله:

نام‌ها و مکان‌ها، اصطلاحات متدوال ... و بسیار دیگر، جلوگیری شود؛ نکته مورد نظر:

پیش از هرچیز توجه خوانندگان را به یک نکته مهم جلب می‌کنم. این نکته مهم در کلیه نوشته «وبلاگ» بکار گرفته شده است. برای آن که از ازدیاد پانویس‌های طولانی و موضوعاتی که باید در مورد آن‌ها توضیح جانبی داد ازجمله:

نام‌ها و مکان‌ها، اصطلاحات متدوال ... و بسیار دیگر، جلوگیری شود؛ نکته مورد نظر:

با رنگ متفاوت از زمینه اصل، و

با حروف کژ، و در پاره‌ای از مواقع،

با خط زیرین مشخص شده است.

خواننده درصورت تمایل به آگاهی بیشتر میتواند بر روی واژه، اصطلاح، نام و یا ... "کلیک" کند تا به «ویکی پدیا» رفته و بر آگاهی خود کمی بیافزاید.

مثلاً اگر شما بر روی نام سلطان محمود غزنوی که به صورت "سلطان محمود غزنوی" نوشته شده است، "کلیک" کنید، صفحه مورد دلخواه شما باز خواهد شد.

 

*******








 



 

 


 

وقتی

رستم

 

برای نخستین بار، رو- در- روی

سهراب


قرار می­گیرد، به علت تسلط /چیرگی تام - و- تمام خودانگارگی در خود، چارهای جز این ندارد که هویت خود را انکار کند. فرزند با تقاضای راستی از پدر می ­پرسد:

بدو گفت:

ک« ... ـ ز تو به پرسم سخن

                             همه راستی باید افکند بن

من ایدون گمانم که تو رستمی

                             گر از تخمه نامور نیرمی.»  

رستم که اسیر لجه/گسترده ژرفای خودانگاری ست، خود را در برابر گستره پهنای بزرگ منشی فرزند، خوار و ذلیل می ­یابد. و در اوج ناامیدی خود، چاره­ای دیگر نمی ­شناسد مگر آن­که با کمال فرومایگی وحیله­ای رذیلانه به فرزند، ناراست گوید. و او درست همان کاری را می­ کند که فرزند خود را به آن، متهم خواهد ساخت، یعنی سهراب را فریب می­ دهد.

رستم در پاسخ تقاضای راستین فرزند خود، چنین می­ گوید:

چنین داد پاسخ؛

              «... – که رستم نیم.

                                            هم از تخمه سام نیرم، نیم

که او پهلوان است و من کهترم

                                            نه با تخت و گاهم، نه با افسرم»1  

 

در اولین دیدار، رستم با انکار هویت و پایگاه/منزلت اجتماعی خود، نهال شک - و- شبهه، تردید - و- ناامیدی را در دل سهراب نوجوان و کم تجربه می­ کارد. نهالی بس تند - رشد و مخرب.

حیله رستم، کاری است و نوجوان شیردل از درون آشفته - حال و دو ـ دل می­ گردد. و رستم همچون ماری زهری، که زهر خود را به تن قربانی فرو کرده، و به انتظار تاثیر زهر برنشسته در کمین، منتظر دیدار مجدد دشمن (فرزند خود) است.

و، 

سهرابِ ناآگاه بر اثر این زهر هلاهل (ناراستیهای رستم)، در مخیله و مشاعر خود دچار آشفتگی و  نژندی­ی روان می ­شود. و روز روشن (هرآنچه که برایش مسلم بوده است) بر او تیره، و توانایی بر، بازشناخت جهان خارج، در او متزلزل می‌گردد.

او بر نشان‌های رستم که مادر به او داده است و حتا به آنچه را که او خود به چشم خود دیده است نیز، به دیده­ ی شک - و- تردید و بدگمانی می ­نگرد. او بر گفتار مادر شگفت می ­شود. چرا که؛ چنین می­ اندیشد که:

هیچ پدری به فرزند خود ناراست نمی­ گوید و او را نمی­ فریبد!

پس، این "پیر" نمی­تواند رستم، پدر او باشد.  

 فردوسی مسموم شدن ذهن سهراب توسط نیش سمی رستم را، چنین ترسیم کرده است:

از امید، سهراب شد ناامید

                             بر و تیره شد روی روز سپید

به آوردگه رفت نیزه به کفت2

                             همی ماند از گفت مادر، شگفت.3  

 

*******

 

 

در فرهنگ­های کهن (غیرجدید) و سنتی، مفهوم فرد تقریباً وجود نداشته و شاخص فرآیند فردیت چندان پسندیده نبوده است (این پدیده تنها خاص ایران نبوده، بلکه جهان ـ شمول می­ بوده است). درست و به همین دلیل در نبردها، ابتدا پهلوانان به معرفی خود می­ پرداختند و از ایل و تبار/طایفه خود سخن­ها می­ گفتند. و به اصطلاح امروزین خود را به یکدیگر معرفی می­ کردند و در این معرفی، شگفت آنکه، با چاشنی غلو، باعث وحشت هم ـ رزم خود نیز، می­ گردیدند. پس چگونه است که جهان پهلوان رستم پیلتن که پهلوان پهلوانان است، این اصل کلی را فقط در رو- در- روئی با سهراب، فرزند خود فراموش می­ کند؟ و حتی به گوشزدهای او که در مورد اندیشه پهلوانی داشتن و خود را معرفی کردن است:

« ...- همانا که داری ز گُردان نژاد!

                  کنی پیش من گوهر خویش یاد!»  

 

نیز، نه تنها مکارانه بی ­تفاوت می­ ماند، بلکه فرصتی هم براین نوجوان روا نمی ­دارد تا که او، از تبار خود بگوید. 

 

فردوسی با آگاهی به آن­که:

هیچ اختفا و پوشیدگی بجا یا نابجا، و حتا، اسرار توجیه شده­ای نزد پهلوانان نباید که وجود داشته باشد، از تسلط و لجه/گسترده ژرفای خودانگاری نزد رستم، در انکار شناخت فرزند، و ممانعت او در کوشش سهراب جهت معرفی خود، به تاب میآید و فریاد می­ زند و نعره سر می­ دهد که:

"جهانا" شگـفتی ز کردار توسـت

                             هم از تو شکـسته هم از تو درسـت

 

فردوسی از "جهان" (مردم، و فرهنگ جاری در ایرانِ آن زمان)؛ پرسش می­ کند:

از ایـن دو یکی را نجنبید مهر؟

                  خرد دور بد، مهر ننمود چهر؟

 

فردوسی با خود نجوا می­ کند که:

همی بچه را باز داند ستور،

                  چه ماهی به دریا، چه در دشت، گور 

 



و او (فردوسی) بدین رازِ سر به مُهر پی ­برده و آن را افشا می کند؛ که:

 

نداند همی مردم از "رنج آز"4

                  یکی دشمنی را، ز فرزند باز5  

 

و در اینجا، پافشاری

فردوسی

 

در بی­ خردی و لجه خودانگاری در رستم کاملاً، بارز است.

دراین اشعار:

(همی بچه را باز داند ستور،

                  چه ماهی به دریا، چه در دشت، گور) 

حماسه سرای ما، برآن ست که ستوران و جانوران هم، بچه خود را می­شناسند6،  


اما آدمی به سبب رنجِ آز (فزون خواهی تداولات اجتماعی/خواست درونی مردم! و عجبا و حیرتا که همان مردم، به این خواست مخرب درونی خود، آگاهی ندارنددشمن را از فرزند، تشخیص نمی ­دهد!7  

 فردوسی با هوشیاری بس شگرف و غیرقابل وصف، برآن ست که به ما بشناساند که پدیدار خودانگاری و فزون خواهی تداولات اجتماعی (مُد روز) و یا آنچه که خواست قلبی مردم است (قتل سهراب)، بر رستم کاملاً چیره گشته است. او (فردوسی) آن را آشکارا لیک مازگونه، در چند بیت اول دیدار دوم پدر و فرزند، با سماجت و صراحت بیان می­ کند. و هوشیارانه پس از بیان آن، به لطافت فکری و سیلان عواطف مفید سهراب می‌پردازد و آن لطافت و سیلان عواطف سهراب را در برابر لجه خودانگاری رستم برمی ­نهد:

چو خورشید تابان برآورد پر،

                             سیه زاغ پران فرو برد سر،

تهمتن بپوشید ببر بیان،

                             نشست از بر ژنده پیل ژیان

کمندی به‌فتراک بر بست شست،

                             یکی تیغ هندی گرفته بدست

بیامد بران دشت آوردگاه،

                             نهاده به‌سر بر ز آهـن کلاه 

 

و پافشاری بزرگ توس در امر خودانگاری (آز) در بیت زیر آشکار است:

همه تلخی از بهر "بیشی"8 بُود

                             مبادا که با "آز" خویشی بود!

...

ز رستم بپرسید خندان دو لـب

                             تو گفتی که با او بهم بود شب

که:

       «...- شب چون بدت؟ روز چون خاستی؟

                             ز پیکار بر دل چه آراستی؟

ز کف بفکن این گرز و شمشیر کین!

                             بزن جنگ و بیداد را بر زمین!

نشینیم هر دو پیاده بهم.

                             به می تازه داریم روی دژم

به پیش جهاندار پیمان کنیم

                             دل از جنگ جستن، پشیمان کنیم

بمان، تا کسی دیگر آید به رزم

                             تو با من بساز و، بیارای بزم

دل من همی با تو مهر آورد،

                             همی آب شرمم به چهر آورد

همانا که داری ز گردان نژاد

                             کنی پیش من، گوهر خویش یاد.»9  

 

سهراب هاله‌ی "آز" را بر چهره ­ی پدر، می ­بیند و می­ کوشد تا با لطافت و مهربانی آن "نازُدودَنی" (پاک ناشدنی) را، از چهره او بِزُداید. لذا، از احوالات پدر جویا میشود، که:

-  دوش را چگونه به سر رساندی؟

-  از خواب چگونه برخاستی؟

و
-  درباره نبرد چه اندیشیدی؟

سهراب پدر را به صلح و آشتی دعوت می­ کند. و از او تقاضا می­ کند تا:

-  جنگ و بیداد را بر زمین زده و آن را نابود سازد.

سهراب به پدر می­ گوید:

-  به هنگام نبرد با تو، اشک شرم از چشمانم سرازیر می­ گردد،

و

 در دل، مهر ترا دارم.

و

گوشزد می­ کند که:

-  نسبِ تو، به پهلوانان می رسد. 

 

و از پدر انتظار پهلوان ـ  اندیشی دارد و او را تشویق می­ کند تا از گوهر (تبار) خویش یاد کند. زیرا:

فهم واقعیت، رسالت هر اندیشمندِ چاره­ گری ست.

ولی مرد دلاور پخته‌کار، لیک حیله ­گر، رستم دستان، که یک پارچه مغلوب آز است، با همراهی آن (آز)، کوشش سهراب را در شناسایی خود نه تنها عقیم می­ گذارد، بلکه و با یکدندگی ویژه10 و جزمِ عزم خود، حتا فرزند را به حیله گری، پرگوئی و فریب دهندگی نیز متهم می کند. سهرابی که فقط چهارده ساله است. به رستم گوش می کنیم:

بدو گفت رستم که:

«- ای نامجو

                             نبودیم هرگز بدین گفت - و- گوی

ز کشتی گرفتن سخن بود دوش

                             نگیرم فریب تو، زین در مکوش

...

بسی گشته­ ام در فراز- و- نشیب

                             نیم مرد گفتار و بند و فـریب»11  

 

رستم، این پدر سنگدل که تمام دریچه­های قلب خود را به روی مهرورزی‌های فرزند خود سهراب بسته است، می ­داند که در برابر نیروی برتر، حقیر است. لذا، شخصیت برتر (سُهراب) را تا سطح حقارت خویش فرو می­ کشد. چون که، او ست که  پشت و پناه ایران و ایرانی بودن است. و او ست که باید زنده بماند تا دم - سپهر اجتماع نیز به چیرگی خود، ادامه دهد.

و: 

رسم - و- رسوم، ناراستگویی‌ها و "فرزندکشی"ها نیز، پایدار ماند. و بر اطاعت محض و بردگی مطلق گردن نهیم و از شورش و یورش بر رستم‌­ها وحشت داشته باشیم و آن را گناهی نابخشودنی بپنداریم. 

 

سهراب با تمام کردارهای خصمانه پدر، با تمام نامهربانی‌های او، و با تمام ترفند تراشی‌های او، باز هم، پس از پایان نبرد اول به هومان با قاطعیت میگوید که:

- نباید که من با پدر خیره و جنگ جو شوم.

به هومان چنین گفت:

               ک«... ـ ین شیر مرد

                             که با من همی گردد اندر نبرد،

ز بالای من نیست بالاش کم

                             به رزم اندرون دل ندارد دژم

بَرو، کِتف و، یالش، همانند من!

                             تو گوئی که داننده بر زد رسن

...

نباید که من با پدر جنگ جو

                             شوم خیره، روی اندر آرم به روی.» 

 

و در دیدار پسین است که پسر مغلوب پدر می ­شود.

لیک سهراب اگر مغلوب است، مقهور نیست.

مغلوب شدن سهراب، به دست رستم را، می ­توان از زوایای گوناگون بررسی نمود. به‌عنوان مثال،

آیا می ­توان از خود پرسید که:

v طلوع نحس و بستر تکانش مغلوب شدن سهراب، تا چه اندازه تحت تاثیر و نفوذ قدرت وقت، بوده است.

و یا

v  نفوذ مذهب در انجام یافتن این فاجعه تا چه میزان بوده است؟

و یا

v وقوع این فراشد جنبه فرهنگی دارد و از ارزش­ های درون - اجتماعی همان جامعه، متاثر بوده است؟

و یا

v تا چه میزان می­ توان این پیش آمد را، "پیش آمد"، پنداشت؟

و

v اگر علت زیربنایی بوجود آمدن این نطفه تخریب را، مجموعه فرابافته/ساخته شده پرسش‌های فوق بدانیم، میزان گسترش و نفوذ فراسوی باورداشت و تصویب آن به‌عنوان پدیداری فرهنگی، در یاوری و استواری ساختارهای فرهنگ کنونی ایران و تلاش در پابرجایی اوضاع متداول اجتماعی آن، تا چه اندازه! می‌­تواند بوده باشد؟

و

v چرا هنوز که هنوز است به اشکال مختلف، از قبیل:

روایت‌ها، مثلها، متلها، متلک‌ها، فیلم­ها، قصه های کودکان، شعرها، تجلیل ها،  نقاشی‌ها، و ... و ساختن تندیس‌ها ...



و ساختن قطعات موسیقی (احمد پژمان/هفت خوان رستم) و دیگر آثار هنری و کارابزارهای بیان­گر اندیشه و احساسمان، "ما" ستایش­گر رستم‌ها هستیم و بزرگی، جلال و احتشام آن‌ها را ساختاریم و از سهراب­ ها، کوچک ترین یادی هم، نداریم؟

و

v آنجا که می­ خواهیم نبرد پدر و فرزند را نقاشی کنیم و از آن نگاره­ ای بسازیم، برای آن­ که؛ توازن در نگاره برقرار شود و از قسی ­القلب بودن این نمای خشونت و دروغگویی (رستم و نماد تمام عیارِ ناپدران و قدرت طلبان) کمی کاسته شود و ما هم در ضمیر ناخودآگاه خود به آرامش نسبی (شاید که نه)، ولی تا کمی به‌بی تفاوتی نزدیک شویم، سهراب را به شکل یک تمام مردی کامل حتا پُر هیکل­ تر از رستم با سبیلی از بناگوش در رفته نقاشی می کنیم. 



 فراموش نشود که همه می‌­دانند سهراب فقط و فقط دوازده که شاید چهارده ساله است. و نیز در استفاده از هنرپیشگان تأتر هم، همچنین.

این گریز از واقعیت در نگاره پردازی و بازی­گری بر روی صحنه تأتر که سهراب را با هیکل و هیبت مردی کاملاً بالغ، نشان می ­دهیم آیا پذیرش فرزندکشی در خودِ ما، نیست؟ ولی اما که چون، این خواست اجتماع است، نقاش (بد وقت) هم سهراب را به پایه قد و هیکل رستم می ـ نگارد، و به صحنه بازی می­ کشد.  


و

v تا کنون هیچ هنرمندی دستهای خود را برای ساختن تندیسی از سهراب بالا نزده است.

و

 

v این کوشش برای زدایش و زدودنِ سهراب (نو اندیشی) از خاطره جمعی را؛ سبب چیست؟

و

v آیا این رستم نیست که در اندرون هر یک از "ما"، آشیانه ساخته است؟

و

 


 

 

پاسخ با شما ست!

 

پانویس­ها:

 1- دکتر سعید حمیدیان: شاهنامه فردوسی، براساس چاپ مسکو، ج دوم، ص 223.

کفت = کتف

3ـ همان مأخذ پیشین، ج دوم ص 223.

آز = افزون طلبی، در اینجا تسلط بسیار و بی چون - و- چرا و فزون طلبی پدیدارِ خودانگاری درخود. همان گونه که ناصرخسرو می گوید:

آز تو دیو است چندین،

                           چون رها جوئی ز دیو؟

                                  تو رها کن دیو را، تا زو بباشی خود رها

  "آز" نزد ناصر خسرو در مصراع اول، به اعتبارِ خودانگاری و در مصراع پسین "خود" را ناصر خسرو، همتراز با خودشکفتگی آورده است. ناصرخسرو می پرسد:

چگونه می‌توانی ازهزاران ـ هزار دیوی (خودانگارگی/جبرعام/دم سپهر اجتماع و  خواسته‌های همه ­گیر مردمی) که در تو ست، رهائی یابی؟ مگر آنکه:

آن­ها را بنهی. پس آنگاه خود (خودشکفتگی/اختیار خاص) در نزد تو، "آزاد" خواهد شد.

و واژه آزاد درزبان پارسی، ترکیبی از دو واژه آز (خودانگاری) و آد به معنای قهر- و- غلبه می­باشد. درنتیجه "آزاد" شخصی است که بَر؛؛؛ خودانگاری خود غلبه کرده باشد، که این نیز معلول اکتساب نوعی ادراک هستی شناسانه از واقعیت خارجی و هویت شخصی توسط هوشیاری است. و واژه "آزار" در زبان پارسی، ترکیبی ست از:

آز و آر. که "آر" از ادات است و به کلمات ملحق شود و افاده معنای فاعلی کند. در نتیجه آزار، فاعلی ست که اسیر خودانگاری خود بوده و باعث رنج و گزند، مشقت، سختی، مرارت، عذاب و شکنجه دیگران می ­شود (و به اصطلاح: اِ اِ اِ،،، مگه آزار داری، توجه شود).

5- همان مأخذ پیشین، ج دوم ص 224.

6- در آخرین دیدار پدر و فرزند، اسب­ های آن­ها که در واقع والد و ولد هستند یکدیگر را باز می­ شناسند.




و از این مدعا در شاهنامه هیچ اثری نیست.

«روکرت»Friedrich Rückert   در سرود 58 خود می­گوید:

«... ــ همچون شمار بسیاری از مرغان در مزرعه ­ای وسیع،

                          بدون هیچ کاری ناظر دو خروس هم نبرد هستند
    مرغان می­نگرند که آن دو چگونه هجوم می­آورند،

و در انتظارند تا به بینند که کدام یک از آن دو

سالار مزرعه خواهد شد.»

نک:

 Königsbuch (Schahname); übersetzt von Friedrich Rückert

که هیچ عصیان نوینی هم برای تعویض "فرزندکشی" رستم‌ها بر پا نگردیده است و هنوز که هنوز است این "فرزندکشی­ ها " (هم اینک اعدام‌های مکرر در ایران را فراموش نکنید. 1394) با سرعت یکنواخت ولی مطمئن خود و به‌صورت رسمیت مطنطن، لیک متحجر، توسط فراساخته­ های اجتماعی، پیش می رود.

8 ـ همه تلخی از بهر "بیشی»" بُود...  محمد صادقی در روزنامه بهار 26 خرداد 1392 می نویسد:

الف ـ در داستان رستم و سهراب با "مسأله قدرت" و به تعبیری با "تراژدیِ قدرت" مواجه هستیم و به همین دلیل موضوع پیچیده‌تر می‌شود. فردوسی با اشاره به مفهوم «آز» به معنای بیش‌جویی و فزون‌طلبی، اسم رمز این فاجعه را در ابتدای داستان برجسته می‌سازد. به نظرم در بازخوانی و واکاوی داستان رستم و سهراب نویسندگان تیزبینی همچون؛ محمدعلی اسلامی ندوشن (دیباچه‌ای بر داستان رستم و سهراب)، مصطفی رحیمی  (تراژدی قدرت در شاهنامه) و محمد مختاری (حماسه در رمز و راز ملی) مجال بیشتری برای اندیشیدن ایجاد کرده و خوانشی از این متن ارائه می‌کنند که در دیگر آثار شاید کمتر بتوان از آن سراغ گرفت. تا زمان انتشار کتاب «تراژدی قدرت در شاهنامه» فقط سه کتاب به نام‌های؛ «قدرت» اثر برتراند راسل، «کالبدشکافی قدرت» اثر گالبرایت و «قدرت سیاسی» اثر لاپیری ترجمه و منتشر شده بوده که همین چند اثر نیز چندان مورد اعتنای اهل قلم و اندیشه قرار نمی‌گیرد. از این رو، رحیمی که می‌دانسته در زبان انگلیسی کتاب‌های فراوانی درباره «قدرت» انتشار یافته از ناشناخته ‌ماندنِ «مسأله قدرت» ابراز تأسف کرده و البته اثر ماندگار و خواندنی خود را ارائه می‌کند... رحیمی می‌نویسد، در کشمکش قدرت و ثروت، تقدم با قدرت است و کشش آن نیز بیشتر است. در رویارویی قدرت و ثروت، صاحب قدرت، صاحب ثروت نیز هست ولی لزوماً صاحب ثروت، صاحب قدرت نیست. هیتلر، موسولینی و استالین با کشور و مردم خود و ثروتشان هر کاری خواستند کردند. کارخانه‌داران آلمانی با پیروی از هیتلر ثروت خود را در اختیار او قرار دادند تا همه برای تسلیحات هزینه شود چون او چنین می خواست... به نظر او، سلطه‌پذیری و سلطه‌جویی دو روی یک سکه‌اند. وی با دست گذاشتن بر مفهوم «ازخودبیگانگی» مارکس که با نگرشی اقتصادی (در رابطه با کار کارگر و خود او) نسبت به برده سرمایه‌ کارفرماشدن و جداشدن از محصول کار هشدار می‌دهد، با گشودن بحثی با نام «ازخودبیگانگی ناشی از قدرت» به کشش بیشتری که قدرت در بشر ایجاد می‌کند اشاره کرده و می‌پرسد، که در طول تاریخ، سرمایه‌داران بیشتر از انسانیت دور بوده‌اند یا سلطه‌گران؟ استالین و هیتلر خطرناک‌تر و بی‌احساس‌تر بوده‌اند یا فورد و راکفلر؟ و مگر نه اینکه شوروی برای استمرار «قدرت کمونیستی» روزی دو میلیون دلار برای کمونیست بودن کوبا خرج می کرد (باج می داد؟) به باور رحیمی، برای محاسبه ازخودبیگانگی راکفلرها باید رابطه انسانی آنها را با خود آمریکایی‌ها سنجید نه با جهان سوم و این پرسش که، اگر کارفرما با استثمار خود فقط توان اقتصادی کارگر را فلج می‌کند، آیا قدرت‌پرست، با برده‌کردن مردمان، آنان را به یکباره –و در تمام ابعاد- از کسوت آدمی خلع نمی‌کند؟ تفاوتی میان از دست دادن «نان» و از دست دادن «نان و آزادی». در جهان قدرت و در فقدان نان و آزادی، قدرت‌زده اسیر پندار و توهم است و در حالی که پیاده‌ای تمام‌عیار است خود را سواره می‌پندارد. تا جایی که به تعبیر آیزایا برلین کار به جایی برسد که خودکامه‌ها به پیروزی دیگری رسیده و بردگان را به این باور برسانند که خود را آزاد بخوانند!  

 ب ـ سهراب نماد حرکت تحول خواهانه‌ای است که مصلحت‌ اندیشی‌های نظم کهن را بر نمی‌تابد و رستم نماد حفظ وضعیت موجود و نگهدارنده آن است که وقتی «مسأله قدرت» به میان می آید، او نیز با دیگر قدرتمندان در یک ردیف می‌ایستد. به باور رحیمی:«همه نوآوری‌ها در شور جوانی است و اگر این شور نبود بشر هنوز در برابر نخستین نهاد اجتماعی سر خم کرده بود و از آن دایره پای بیرون نگذاشته بود. خرد چشم به گذشته دارد و شور، دیده به آینده. عقل‌های مصلحت‌اندیش با بد خو می‌گیرند. استبداد چون دیر بماند امری عادی می‌شود. مردمان می‌پندارند که ستم از آسمان می‌رسد... در برابر این تباهی پیداشدن صدایی که سیاهی‌ها را بشکافد، ذهن‌های تنبل را تکان دهد و نگهبانان ستم را به خود آورد، از اهورایی‌ترین آواهاست... و سهراب قهرمان چنین پیامی است. سهراب‌ها نمی‌خواهند زیردست کاووس‌ها و افراسیاب‌ها باشند و این فضیلت، به‌خودی‌خود کم نیست... با افتادن سهراب شور زندگی از میان می‌رود و چون زندگی باید –در همه جنبه‌های خود- ادامه یابد نسل سهراب در زمان جاری می‌شود...» و به نظر مختاری، این فاجعه زاییده یک کلیت اندیشیده است، و نه موکول به تصادف:«تضاد نوآیینی سهراب و کهن آیینی رستم، به نوعی به سود کهن آیینی قطع می شود، که تضاد فرهنگی موجود، باقی می‌ماند. و چنانکه خواهیم دید، این نظم موجود است که ضربه نهایی را، هم بر سهراب وارد می‌آورد، و هم بر رستم. و داستان، نشان می‌دهد که فاجعه در همین پذیرش نظم موجود است که به تقدیر آدمیان بدل شده است».

9- دکتر سعید حمیدیان: شاهنامه فردوسی، براساس چاپ مسکو، ج دوم، ص231 تا 233.

10- و این یکی از خصوصیت­ های ویژه جهان پهلوان است. و فردوسی آن­را برای ما توسط رنگ سبز خیمه گاه او، بازشناسی نموده است. فردوسی اشارات فراوانی به این حکم دارد، مثلاً در اشعار زیر یکدندگی آب در خاموش نمودن آتش را، به دریای سبز تشبیه نموده است.

از آتش ترا بیم چندان بود

                             که دریا به آرام خندان بود

   چو دریای سبز اندر آید زجای

                              ندارد دم، آتش تیز پای

11ـ همان مأخد پیشین.

 

کامکار، سوئد 2014/07/14

پیرایش، ویرایش و آرایش 2024/01/07


ادامه دارد ...

 






هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

جامعه بخش اول

  پیش از هرچیز توجه خوانندگان را به یک نکته مهم جلب می‌کنم. این نکته مهم در کلیه نوشته «وبلاگ» بکار گرفته شده است. برای آن که از ازدیاد پان...