رستم جهان پهلوان و اودیپ شاه
بخش پنجم
پیش از هرچیز توجه خوانندگان را
به یک نکته مهم جلب میکنم. این نکته مهم در کلیه نوشته «وبلاگ» بکار گرفته
شده است. برای آن که از ازدیاد پانویسهای طولانی و موضوعاتی که باید در مورد
آنها توضیح جانبی داد ازجمله:
نامها و مکانها، اصطلاحات متدوال ... و بسیار
دیگر، جلوگیری شود؛ نکته مورد نظر:
پیش از هرچیز توجه خوانندگان را
به یک نکته مهم جلب میکنم. این نکته مهم در کلیه نوشته «وبلاگ» بکار گرفته
شده است. برای آن که از ازدیاد پانویسهای طولانی و موضوعاتی که باید در مورد
آنها توضیح جانبی داد ازجمله:
نامها و مکانها، اصطلاحات متدوال ... و
بسیار دیگر، جلوگیری شود؛ نکته مورد نظر:
با رنگ متفاوت از زمینه اصل، و
با حروف کژ، و در پارهای از مواقع،
با خط زیرین مشخص شده است.
خواننده درصورت
تمایل به آگاهی بیشتر میتواند بر روی واژه،
اصطلاح، نام و یا ... "کلیک" کند تا به «ویکی پدیا» رفته و بر آگاهی خود کمی بیافزاید.
مثلاً اگر شما بر روی نام سلطان محمود
غزنوی که به صورت "سلطان محمود غزنوی" نوشته شده است، "کلیک" کنید، صفحه مورد دلخواه شما باز خواهد شد.
*******
« ... ـ با آنکه ممکن است مبالغه آمیز به نظر برسد، ولی
با اطمینان نسبتاً کامل می توان گفت که
هیچ گونه فرهنگ غیر جدید (کهن) را نمی توان یافت که
مفاهیم سرنوشت و تقدیر را به نوعی در بطن
فلسفه خاص خود نگنجانیده باشد. ... به زعم اینگونه
فرهنگ ها، در ذات جهان وجود، شکل و قالبی وجود دارد که زندگی افراد را به رخدادهای
کیهانی مرتبط می سازد. سرنوشت هر انسان (به مفهوم جهتی که
او باید در زندگی پیش گیرد) با تقدیری که برای او رقم
زدهاند، و با آنچه آینده در دل خود نهفته است، مشخص می گردد. با آنکه
معتقدات گوناگونی وجود دارد که همه آنها را می توان در ذیل
این دو اصطلاح گروه بندی کرد، در بیشتر آنها فصل مشترک بین سرنوشت و تقدیر، مرگ است. در اندیشه
یونانی، تقدیرmoira پیام آور نیستی و مرگ بود، و آن را قدرتی عظیم
می پنداشتند که بسی کهنسال تر از کهنسال ترین خدایان بود.»1
در اثر مشهور خود شهریار، ماکیاولی
چنین می گوید:
«... ـ بسیاری از مردم معتقد بودهاند، و هنوز هم هستند، که امور این
دنیا به نحوی از انحاء و جهتگیریها به
اراده سرنوشت و خداوند تمشیت می یابد. و باورمند هستند که عقل و خرد مردمان را هیچ نقشی
در آن امور نیست و، برعکس، آدمیان هیچ درمانی هم برای آنها نتوانند داشت. به همین دلیل است که مردم باید
بپذیرند نیازی به تلاش و عرق ریختن برای اداره امور
دنیا ندارند و ناگزیر باید تمشیت و اداره آنها را به دست سرنوشت بسپارند.
... به اعتقاد من، درست است که سرنوشت داور بر نیمی از اعمال ما
است، ولی نظارت و وارسی آن نیمه دیگر، یا به تقریب چیزی در همین حدود، را بر
عهده خود ما می گذارد. ... سخن من این است که می بینیم شهریاری امروز در اوج عزت و
شکوه است و فردا به حضیض ذلت و تباهی می افتد، بدون آنکه خلق و خو یا بعضی دیگر از خصلتهای خود را تغییر داده باشد. ...
شهریاری که خود را کاملاً به دست سرنوشت می سپارد، با پیش آمدن دگرگونیها به اضمحلال و ورشکستگی دچار خواهد آمد. همچنین باور
دارم که هر کس مسیر حرکت خود را با کیفیت زمانه همساز نگاه دارد توفیق نصیبش خواهد
شد. و، به همین سان، هر کس که مسیر حرکت خود را ناسازگار با زمانه انتخاب کند،
لاجرم به غم و اندوه دچار خواهد آمد.»2
*******
سهراب سرشت زندگی را تغییر ناپذیر نمی داند. او سرنوشت را بطور معمول
نوعی جبر از پیش تعیین شده نمی داند، و نگرش او با چنین مفهومی نه تنها در تقابل و تعامل نیست بلکه
در تضادی سخت نیز می باشد. سرنوشت
برای سهراب حکم سرزمین بکر و تازه را ماند که سرشار از امکانات دست ـ ساختنی است.
سهراب آرزو دارد که ارزشها و مفاهیمی
همچون:
اقبال، قدر، تقدیر و سرنوشت، مقسوم انسانی، خدادادی و
نظیر آن را از واژه گان فرهنگ متداول، حذف کند.
و اما اینکه فردوسی به سرنوشت باور داشته است تردیدی
نیست. به عنوان مثال فردوسی می گوید:
نه مرگ از تن خویش بتوان سُپوخت،
نه چشم زمان کس به سوزن بدوخت.3
تهمتن چنین گفت:
ک«... - این زور و فر،
یکی خلعتی باشد از دادگر4
شما سر به سر بهره دارید از ین،
نه جای گله است از جهان آفرین.»5
یکی را برآرد به چرخ بلند
یکی را کند زار و خوار و
نژند
نه پیوند با آن، نه با اینش کین،
که دانست راز جهان آفرین؟ 6
زمانه چنین بود و، بود، آنچه بود7
نداند کسی راز چرخ کبود.8
چو زد تیر بر سینه اشکبوس،
سپهر آن زمان دست او داد بوس.
قضا گفت:
"گیر"
و قدر گفت:
"ده"،
فلک گفت:
"احسن"،
ملک گفت:
"زه".9
و بسیار اشعار دیگر که دال برآن ست که فردوسی به سرنوشت معتقد بوده است.10 ولی اگر با دقت بیش تری بدین مسئله بنگریم، بعید به نظر نمی رسد که قصد حماسه سرای ایران از
قدر و تقدیر همان مفهوم خودانگاری و ترفند جامعه بوده باشد نه جبری از پیش تعیین
شده! زیرا آنجا که می گوید:
چو دل بر نهی بر "سرای سپنج"،
همه زهر پیش آرد و، درد و رنج.11
راه انتخاب را، برای ما باز می گذارد.
همانند این گونه اشارتهای نمادین، در سراسر شاهنامه به فراوانی یافت میشوند. و فردوسی با ویژگی بیان خود،
کارکرد نهایی خودانگاری را آراستن تن، و کاستی روان میداند. و نفوذ و چیرگی آن
(خودانگاری/ترفند جامعه) را به باد ملامت، سرزنش و تقبیح و شماتت نیز می گیرد. همچون:
چنین خیره گشتیم بر خواسته!
تن آراسته شد، روان کاسته
چو دل بر نهی بر "سرای کهن"،
کند ناز و، بر تو به پوشد سخن
گرت دل نه با رای اهریمن ست،
سوی " آز" منگر
که او دشمن ست.12
و یا
اگر با تو "گردون" نشیند به راز
هم از گردش او نیابی جواز.13
ولی اما که، از دیدگاه رستم که در چنگالهای عفریتِ چفته پشتِ گراز دندانِ
خودانگاری اسیر است این مَفَر را بارها و بارها مسدود می بینیم. بهعنوان مثال، رستم می گوید:
چنان رفت باید که آمد «زمان»،
مشو تیز، با گردش «آسمان».14
و همانگونه که ترفندهای جامعه بر تو فرمان می راند، عمل کن. و با آن در ستیز
مباش.
بله؛ فردوسی در زمانی که سهراب را می آفریند، و در خلال رشد او، وی را
درگیر قدر (خودانگاری/ترفند جامعه) نمی سازد! شاید که اندیشه فردوسی برآن است که نوجوانی کم سن - و- سال همچون
سهراب برای این ساختارها هنوز جوان است! و یا شاید او (فردوسی) غیر مستقیم می خواهد به ما بگوید که هنوز اندیشه سهراب
آلوده فزون خواهی های اجتماعی و فراساخته های آن نشده است. و یا به عبارتی
دیگر، پدیده خودانگاری و الوان آن، بر شخصیت سهراب هنوز نفوذ چندانی نداشته و این
شیر دلِ ساده دل در راستای پهنۀ گستردۀ خودشکفتگی خود، تا آستانه ی مرگ از نفوذ خودانگاری و تحمیل
فرادهی های ساختارهای اجتماعی، توسط دم
سپهر اجتماع، در امان بوده است.
و اما که می دانیم سهراب فقط در یک مورد (آنهم فقط به هنگام فرا رسیدن مرگ خود) به زبان پدر و برای آنکه او را آرام
سازد و همتراز او صحبت کرده باشد؛ می گوید:
تو زین بی گناهی، که این کوژپشت!
مرا بر کشید و، به زودی بکُشت.
و بر نیروی تقدیر، مهر باورین که خیر، بلکه پذیرش بر می کوبد. پذیرشی مملو از انزجار. زیرا
پس از لحظه ای بس کوتاه، با دوراندیشی
و واقع گرایی استوارتر، روی به پدر
کرده می گوید:
بدو گفت:
«...- ار ایدون که رستم توئی،
به کشتی مرا خیره از بدخوئی!15
ز هرگون ای بودمت رهنمای
نه جنبید یک ذره مهرت ز جای»16
سهراب می دانست که قرن ها پس از به قتل رسیدنش، «دستیافت» او، در یک روند تاریخی، هماره
برای مردم ایران زمین، تازگی خواهد داشت و آنان از اندریافت و پذیرشِ یکپارچگی آن
عاجز خواهند ماند!
سهراب با مرگ خود، برآنست تا بتواند بر ما ثابت کند که:
زندگی، چه مادی، و چه معنوی، بدون دخالت آگاهانه بشر، نه
مسیری دارد، نه هدفی. مرگ سهراب زمزمه ایست زیرگوشی که اگر انسان نتواند از
خودانگاری و تاثیر درون فکن آن رهایی
یابد، دنیای درون را بازتابی از جهان برون خود خواهد کرد. و فرآیند سازگاری این
دو، اسارت در چنگال های تیز عفریتِ چفته - پشتِ گراز
دندانِ تقدیر، خواهد بود!
سهراب برای اثبات این پدیدار در تراژدی مرگ خود، با بیدار دلی ویژه خود، ناآگاهی و شک خود از وجود پدر را، همچون ابزاری کارساز17 به کمک می گیرد! تا در چنگال های تیز عفریتِ چفته - پشتِ گراز دندانِ سرنوشت (خودانگاری/ترفند جامعه)، اسیر نشود.
بهمان گونه که پزشک جراح بدون ابزار جراحی خود، فردی است
معمولی، سهراب نیز در صورت زنده ماندن، دیگر «سهراب» نیست. او برای آنکه سهراب
شود، باید قربانی گردد. سهراب با قربانی کردن خود از جبرعام، جبرعامی که تنها آدم - کش نیست، بلکه آدمی ـ کش است، انتقام می گیرد.
رمز سهراب شدن سهراب، در به قتل رسیدن اوست.18 قتل سهراب یک ترور اجتماعی (و این ترور هنوز که هنوز است ادامه دارد. اسید پاشیها در شهر اصفهان فراموش نشود.) است.
و این ترور نیروی اجرایی خود را از کارسازه روابط متقابل
و متداول در جامعه، می ستاند. لیک،
کار را به دست رستم به اتمام می رساند. رستمی که نماد تمام عیار قدرت وقت است. رستمی که
در چنگال های تیز عفریتِ چفته - پشتِ گرازِ دندانِ خودانگاری اسیر
است. رستمی که نگاهبان سنت و، آئین و راه است. رستمی که:
- نماینده اُسانه های مردم است. اُسانههای که زبان گویای اوضاع اجتماعی
ملت ماست. رستم یعنی ایران و ایران یعنی رستم. او تجمع تخیل میلیون ها - میلیون، مردم سرزمین ایران
است. و همین مردم در طی زمان های دراز، «او» را به عنوان نمود و بن - مایه ای از رویاهایشان، آرزوهایشان،
خواستهایشان، انتظارهایشان، بی قراریهایشان، آفریدندش.19
رستم، تنها تجسم باورداشتها و آرزوهای قلبی ملت ایران نیست.
رستم احیاء تاریخ آن است، آنچنان که "آرزو" می شود. و این تاریخ ابزاری ست برای
شناختن اندیشه های همان ملت و باورداشتهای آنان است. اندیشههایی که هم از فرهنگ و فراساخته های اجتماعی آن ملت برخاسته و هم
آن را با بخشایشی افزون، پیچ - در- پیچش ساخته و با شاخ - و- برگ ها و با هرزه گیاهان رنگارنگ، پوشانده
است، تا شناخت آن آسان نباشد.
در نبرد رستم و سهراب جنگ، تباه کننده جان پاک ترین پاکان است. در این نبرد
پیروزی نهایی از آن رستم نیست، بلکه این پیروزی از آن ترفند جامعه و خدعه
روزگار (جمع الجمع مردم) است. لذا، همانگونه که دیدیم فردوسی بر این عمل رستم
(خواست جمع الجمع مردم)، دچار خشم نیز،
می شود.
فردوسی در تراژدی رستم و سهراب، هم خالق رستم است و هم
خالق سهراب. فردوسی
اگر سهراب را به طریقی غیر از آنکه رستم او را از میان برداشت، از میان بر می داشت، ارزش کارش همپایه دیگر آثار
تراژدی جهان می بود، نه بیشتر از آنان. با نابودی سهراب
توسط خالق «فردوسی» در فرآیند داستان، «دم سپهر» آن نیز نه تنها متوقف نمی شد، بلکه با وی می مرد (همانگونه که در اکثر قریب به اتفاق دیگر تراژدی های جهان می بینیم.)
اما چون این نابودی بدست پدر و با یاوری فرآیند فراساخته های اجتماعی و خدعه روزگار (توده
مردم و خواسته های آن ها) به انجام می رسد نه خالق، لذا، دم سپهر فاجعه و
تکرار آن در خارج از داستان و یا به عبارتی در تار و پود جامعه همچنان نیز باقی می ماند، که باقی مانده است. باری قتل
سهراب بدست پدر فجیع تر و پر دوام تر از قتل مخلوق (سهراب) بدست خالق
(فردوسی) است.
پانویسها:
1) The Astrology of Fate: Liz Greene (London:
Allen and Unwind, 1984).
2) Niccolò Machiavelli , The Prince:
Important Quotations Explained (Harmondsworth: Penguin,1979),
pp.159-6
متن های 1 و2 کوتاه شده با اضافه کردن نشانه ها برای راحت خواندن، برگرفته ای ست از کتاب تجدد و تشخیص؛ نوشته
آنتونی گیدنز Anthony Giddens ، ترجمه ناصر موفقیان (که در اینجا
از ایشان سپاسگزاری می شود)، نشر نی،
چ اول، س1378 تهران، ص 157 تا 159.
3- شاهنامه، بروخیم، ص 324.
4 ـ زور و فر تهمتن را خلعتی از دادگر/یزدان/پروردگار
و ...
5- شاهنامه، انتشارات امیرکبیر، چ
پنجم، س2537، ص 207.
6- شاهنامه، بروخیم، ص 3001.
7 ـ زمانه را نیروی فراساخته های اجتماعی می داند و بطور روشن می گوید که:
چگونگی و بهکاربستن این نیرو برای من (فردوسی) روشن
است، اما چونی آن همچون رازی سر به مُهر آنهم از نوع هفتمش پیوسته برای ما
پوشیده خواهد ماند.
8- همان مأخذ
پیشین، ص 1716.
9- شاهنامه، انتشارات امیرکبیر، چ
پنجم، س2537، رزم رستم با اشکبوس، جلد دوم، ص194. و در این اشعار است که فردوسی از
واژه های عربی نیز سود برده است.
10- نک. T. Kuroysnsgi,
Ferdowsi's Belief in Destiny in the shahnameh
11- دکتر سعید حمیدیان: شاهنامه
فردوسی، براساس چاپ مسکو، جلد دوم، ص 216.
12- شاهنامه فردوسی، انتشارات
امیرکبیر، چ پنجم، س2537، رفتن زوار به شکارگاه سیاوش، جلد اول، ص150 .
13- همان مأخذ
پیشین، گرفتار شدن نوزر به دست افراسیاب، ج اول ، ص 72.
14- همان مأخذ پیشین، رسیدن رستم نزدیک
ایرانیان، ج دوم، ص 192.
15- خلق و خویی و یا مزاج (temperament) فرد، ساخت
واکنشی او و جنبه خود - به - خودی شخصیت او ست. خلق و خو، ترکیبی است از خصوصیات
مشخص، ناشی از عواطف و هیجانات و نیز امیال و حالات فراگرفته شده که بهصورت
رسوبات اصلی و درونمایه استوار شخصیت در آمدهاند. و با در نظر داشتن آنکه خوی شخص
همان شخصیت او ست که از لحاظ اخلاقی/اجتماعی مورد توجه قرار گرفته است، همانند
درستی و یا وفا داری، و چون اخلاقیات تابع متغیرهای اجتماعی است، لذا، کارسازههایی همچون یکدندگی/نرمش،
کژی/راستی، فتنهانگیزی/صلح جوئی، و ... مستقیماً تحت تاثیر جبر عام (خودانگاری
جمعی/کُل مردم) قرار دارند. و می دانیم این جبر (کُل مردم)، زمانی این، زمانی آن پسندند.
و انتظارات اجتماعی، قالب بندی ها و ارزش های بر شمرده فوق را در حین پذیرش، تشویق نیز می کند. و وقتی سهراب می گوید: «... بکشتی مرا خیره (بی هوده) از بد خوئی.» تاکید دارد که
تو مرا بی هوده و به علت تسلط عواطف تربیت یافته از
خودانگاری، بکشتی.
16- دکتر سعید حمیدیان: شاهنامه
فردوسی، براساس چاپ مسکو، جلد دوم، ص 238.
17- به مانند چاقوی تیز جراحی، در دست
یک جراح حاذق و زبردست.
18- همانگونه که رمز بابک شدن بابک، در
مرگ او ست و پیکربندی فرهنگ آن روزگار او را می کشد.
19- همانگونه که در پیش اشاره شد.
کامکار، سوئد 2015/02/06
پیرایش، ویرایش و آرایش 2024/01/06
ادامه دارد...